
تو خوبتر ز ماهی / من اشتباه کردم
دوران کودکی و اوایل نوجوانی که شهرهای کشورم درگیر جنگ تحمیلی بود خیلی دلم میخواست پسر بودم و هر شب با دیدن پاسدارانی که به ردیف و کنار هم زیر ایوانی که صندلی حضرت امام آنجا بود، خودم را در لباس زیتونی میدیدم که پشت خاکریز کنار رزمندگان پشت تیربار نشستم و نوار فشنگهایش را تند تند تمام میکردم و از کمک تیربارچی میخواستم نوار فشنگ دیگری بگذارد تا باز شلیک کنم. همین علاقه به دفاع مقدس بالاخره جواب داد و زمان دفاع من هم رسید.
پنج روز پیش بود که دلم با خبر شهادت سردار سلامی، باقری و رشید به درد امد و مشغول دلداری خودم شدم که الحمدلله سردار حاجیزاده هست.. چیزی نگذشت که با خبر شهادت ایشان داغی سنگینتر روی سینهام سنگینی کرد و چاره در صبوری دیدم.
هر روایت برش عمقی برای تولدش نیاز به یک به هم ریختگی یا کنش دارد تا خودش را در تاریخ ماندگار کند. درد نباشد درمانی نیست و درد و درمانی نباشد صبر و تلاشی برای هیچ کسی رقم نمیخورد تا به کشف و شهود برسد. به یاد شهیدان هوا فضا و موشکی ایران درود و سلام فرستادم که تا با تلاش و صبر خود یک دنیا را متحیر از پیشرفت موشکی ایران کردند و افتخار ایران و ایرانی شدند. روز دوم بود که هر چند سخت، اما سعی کردم قبول کنم و روحیهام را نبازم. تا اینکه غروب روز یکشنبه غرور مضاعفی به من دست داد. غروری که به زن بودنم بالیدم. امروز وقتی برای چندمین بار رجزخوانی سحر امامی مجری شجاع و توانمند کشورم را دیدم به حماقت اسراییل غاصب کودک کش کلی خندیدم و بعد به ایرانی بودن بالیدم. دشمن بعد از یک عملیات روانی و تهدید ساختمان شیشهای خواست قدرتش را به رخ بکشد و پروژه عملیات روانی اش را پیروزمندانه ببندد که ناخواسته باعث تولد حماسه زن چادری ایرانی شد. این زن قهرمان به جای ترس رجزخوانی کرد و انگشت اشاره اش را سمت دشمنان ایران بالا برد و خطاب قرارشان داد که یعنی: به قول رهبر و امام عزیزمان؛ تومار تان به همین زودی پیچیده خواهد شد، ان شالله.
معصومه قیطاسی سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۴