ای مه که مَلَک در حرمت بار ندارد
خورشید، تو را طاقت دیدار ندارد
آیینهترین جلوهگه حسن الهی
حق چون تو یکی مطلعالانوار ندارد
ای نوگل پرپر شدۀ باغ نبوّت
بلبل به هوایت سر گلزار ندارد
این بیتِ جگرسوز زبان دل تنگ است
هر چند غمت حاجت گفتار ندارد
«بر حاشیۀ برگ شقایق بنویسید
گل تاب فشار در و دیوار ندارد»*
ترسم که به آتش بکشد خرمن جان را
کاین سینه به جز آه شرربار ندارد
رنگین شده مضمون من از خون دل امشب
ورنه غزلم رنگ به رخسار ندارد
* از استاد محمدجواد غفورزاده(شفق)