در پس زمینه ای از جنس نرده های چوبی آبی رنگ، روی نیمکتی؛ مردی کهنسال؛ تنها؛ آرام وبی دغدغه؛ غرق در خاطره ها وگذشته های سپری شده نشسته است. او بر عصایش؛ تنها یار و مددکار روزهای ناتوانیش؛ تکیه زده است.
در پیش زمینه ماشین فلو شده؛ راننده جوان ؛ سرعت و حرکت؛ استرس و هیجان؛ تعجیل و اضطراب دیده می شود.
با توجه به وضوح و شفافیت عنصر بصری پیرمرد و بهره بردن از منطقه طلایی و همچنین استفاده از چهارچوب و قاب پنچره ماشین؛ می توان گفت که پرسوناژ "پیرمرد"؛ محوری ترین و مهمترین عنصر عکس است.
همچنین اشاره کنم به سر های پیرمرد و راننده که تشکیل نقاط بصری هم رنگ با ارزشهای متفاوت را می دهند بدین معنی که وضوح و شفافیت چهره پیرمرد تداعی کننده استحکام؛ صلابت به همراه اطمینان؛ طمانینه و امنیت خاطر می باشد که کنتراست مفهومی پرمعنایی را با چهره مسخ شده و فلو شده راننده با هویتی مضطرب و نا بسامان و پر استرس را ایجاد کرده است.
القای این حس به مخاطب با احاطه شدن راننده توسط رنگهای خاکستری اتاق فلزی ماشین تقویت شده است.
این درحالی است که پیرمرد که بر بستری از رنگ آبی فیروزه ای نشسته است!
در ترکیب عکس و توزیع وزن بصری المانهای موجود در فضای کادر، به نظر می رسد تجمع عناصر در میانه تصویر و سمت چپ نسبت به سطوح دیگر؛ در نگاه مخاطب، بغرنجی و پیچیدگی ایجاد کرده است و اگر فضا و فاصله بین راننده و پیرمرد بیشتر می شد؛ سطوح عکس تناسب بهتری پیدا می کردند.
در عکس از تقابل دو نسل؛ دو دوره زمانی و دو نگاه و حتی دو حس صحبت می شه.
حس تنهایی و انتظار؛ سکوت و تامل؛ صبر و اطمینان؛ هجوم و فوران خاطره ها و گذشته ها در چهره پیرمرد و اضطراب و استرس؛ سرعت وحرکت؛ بی ثباتی و آشفتگی؛ تزلزل و بی اعتمادی و شتابی رو به سوی آینده در چهره راننده.
پیری فصل انتظار و برداشت آرزوها و آمال کاشته شده در دوره جوانی است. فصل پایان است و جوانی فصل آغاز وشروع و در جریان بودن است.
نگاه پیرمرد به گذشته است و نگاه جوان به آینده ...
===============================
فتوریویو:
نثر غالب در نقد، مُرسَل یا همان ساده است، اما در برخی قسمتها، شکسته و محاوره ای می شود.
منتقد نقد خود را با سبک محاوره ای آغاز کرده است :
" گفته میشه ..."
این سبک نگارش در ادامه نقد، به کلی رها می شود تا جایی که تنها می توان در بخش پایانی نقد از آن نشانی دوباره یافت:
"در عکس از تقابل ... دو حس صحبت می شه."
در نگارش این نوع نثر که در دوره معاصر بیشتر در داستان نویسی یا نوشتن موضوعات طنزآمیز به کار می رود نویسنده برای نشان دادن چهره طبیعی و واقعی قهرمانان داستان های خود که غالباً از میان طبقات عامی و عادی اجتماع انتخاب شوند، عین الفاظ، تعبیرات و تکیه کلام هایشان را به لهجه عامیانه در آثار خود می آورد.(1)
ویژگی عامیانه بودن سبک محاوره ای، ایجاد ارتباط صمیمانه تر و رها تر از قیود و تکلف با مخاطب است. روحیه ای که می توان نشانه های آن را در نوشته های دیگر فخرالدین دوست محمد بازیافت. این ویژگی زمانی بارزتر رُخ می نماید که بدانیم، دوست محمد، یک هنرمند کاریکاتوریست است. او با زبان طنز، ارتباط بی تکلف، لبخند و تلخند آشناست و این توانایی را دارد تا اشکال پیچیده را ساده کند و به تصویر کشد. تصویری که در عین ساده بودن، حامل پیام های پیچیده اجتماعی و فرهنگی است.
اما پرسش این است که چرا، این سبک نگارش در بدنه اصلی نقد به یکباره رها می شود و حالتی رسمی به خود می گیرد؟!
لذا می توان گفت، علیرغم این که نثر و نگارش نقد در تمامی قسمتهای آن شیوا و گویاست اما مخاطب با دو فضای متفاوت در نقد مواجه می شود که از نظر جنس با یکدیگر متفاوتند.
به این معنی که اگر نثر محاوره ای را " گرم" و نثر رسمی را "سرد" فرض کنیم، مخاطب از انتقال متناوب و ناگهانی از یک محیط به محیط دیگر دچار ابهام می شود و در حقیقت نمی داند با کدام شخصیت نویسنده روبرو است. شخصیت صمیمی و بی تکلف یا رسمی و متکلف؟
نقد از جنبه های متعددی به عکس پرداخته است و همین امر اعتبار علمی - تخصصی آن را بالا برده است، که از آن میان می توان به موارد زیر اشاره کرد:
1- جامعه شناسی و فرهنگ
(مانند: پیران، پیامبران هر خانواده هستند و اگرچه امروزه ...)
2- پویا شناسی
(مانند: ... ماشین فلو شده؛ راننده جوان ؛ سرعت و حرکت؛ استرس و هیجان؛ تعجیل و ...)
3- روانشناسی رنگ ها
(مانند: القای این حس به مخاطب ... رنگهای خاکستری اتاق فلزی ماشین...)
4- انسان شناسی درهنر
(مانند: در عکس از تقابل دو نسل؛ دو دوره زمانی و دو نگاه و حتی ...)
5- روانشناسی در هنر
(مانند: حس تنهایی و انتظار؛ سکوت و تامل؛ صبر و اطمینان؛ هجوم و فوران خاطره ها و...)
6- ترکیب بندی در عکس
(مانند: عکس و توزیع وزن بصری المانهای موجود در فضای کادر...)
توانایی نقد فخرالدین دوست محمد، تنها در کشف معانی پیدا و پنهان موجوددر عکس نیست، بلکه در بیان چگونگی به خدمت در آوردن فرم در راستای بیان محتوا توسط ساختار عکس است.
وضوح و قدرت کلام نقد دربیان اثر بهره بردن عکاس از تکنیک وضوح و شفافیت تصویر پیرمرد قاب گرفته شده در پنجره خودرو به زیبایی به ما رُخ می نمایاند.
از برجستگی های نقد، کنتراست معنایی است که میان نقاط بصری حاصل از سرهای افراد در عکس ایجاد شده است. که به تعبیر دوست محمد، سرها (که به واسطه اینکه جایگاه اندیشه است می توان آن را مهمترین عضو در بدن شمرد) روایتگر داستان درون عکس و واسطه اندیشه مخاطب به دنیای درون ذهن پرسوناژهای دورن تصویر می شوند.
در بخش پایانی نقد، با تعبیری در خصوص "پیرمرد" و "جوان" روبرو می شویم که نسبت به جریان عمومی نقد در ذهن ایجاد پارادوکس (تضاد) می کند:
"نگاه پیرمرد به گذشته است و نگاه جوان به آینده ..."
"نگاه رو به گذشته"، در خود بار معنایی کهنه پرستی دارد و در بهترین حالت، با در نظر گرفتن نگاه ارزشی به زیبایی هایی که بوده و دیگر نیست، در مخاطب تداعی حسی "نوستالژیک" خواهد کرد و او را در برابر "نگاه رو به آینده و "امید"؛ قرار خواهد داد که این کنش دیالکتیک در نهایت موجب تاکید و ارزشگزاری بر روی نگاه جوان می شود.
این ارزشگذاری در تضاد با جریان عمومی نقد که طمانینه، آرامش و موجودیت را در قالب استقرار در "نقطه طلایی" بر زمینه ای فیروزه ای، به پیرمرد می بخشد قرار دارد.
به عبارتی می توان با این رویکرد، مخاطب را در برابر عکسی "فتوریسیتی" قرار داد که شتاب دنیای مدرن را ستایش می کند.
آیا تمامی سرعت ناگزیری که جوان سوار بر خودرو، به آن مبتلاست، به سبب "جریان داشتن" و شادابی و شتاب حاصل از یک آغاز امیدوار، در نگاه منتقد به یکباره توجیه می شود؟!
یا باید این جمله را در راستای بیان کلی نقد قلمداد کنیم و آینده ای را که امیدوارانه شروع شده و با شتاب در جریان است، رو به ناکجا آبادی بدانیم که از آرامش "گذشته" به سرعت دور می شود؟!
این پارادوکس موجب می شود "من"، به عنوان "مخاطب" در فاصله میان "جوان" و "پیرمرد" بایستد و به واژه های، "آغاز" و "پایان" ؛ "حرکت" و "سکون" عمیق تر بیاندیشد و از خود بپرسد:
"آیا می توان همواره آغاز شد؟!"