به مناسبت درگذشت مسعود عربشاهی

مروری بر سیر مکتب سقاخانه از ابتدا تا به حال

مروری بر سیر مکتب سقاخانه از ابتدا تا به حال
سقاخانه نامی است که کریم امامی در سال ۱۳۴۱ بر آثار افرادی چون پرویز تناولی و حسین زنده‌رودی گذاشت. در کنار حسین زنده‌رودی، هنرمندانی چون مسعود عربشاهی با این مکتب درآمیختند؛ جریانی که در دهه ۴۰ در ایران شکل گرفت و آغازگر حرکتی بود که پیشتر شاهد آن نبودیم.
شنبه ۳۰ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۰:۵۰
کد خبر :  ۴۰۸۵۳

 

 

به گزارش روابط عمومی مرکز تجسمی حوزه هنری به نقل از ایسنا، مسعود عربشاهی از هنرمندان نقاش در مکتب سقاخانه و همچنین مجسمه‌سازی است که روز دوشنبه 25 شهریور ماه از دنیا رفت. بهار ابراهیمی به همین مناسبت یادداشتی درباره مکتب سقاخانه نوشته است که در ادامه می‌خوانید‌:

«هنگامی که در ایران از بازارچه‌ای می‌گذرید و یا از کوچۀ محله‌ای قدیمی رد می‌شوید، به یک جور تو رفتگی برمی‌خورید که در دیواری تعبیه شده است و پنجرۀ مشبک آهنی قسمتی از آن را می‌پوشاند. داخل این تورفتگی، شیرهای متصل به مخزنی پشت دیوار، با مخزن آب بزرگِ استوانه‌ای از مس می‌بینید. مخزن مس گاهی به تزئیناتی آراسته است. بالایش سه قبه دارد. از روی قبۀ میانی که از دو قبۀ دیگر بزرگتر است، دست پهن مسنی برافراشته شده است که رویش با خط خوش کلماتی را به صورت مشبک نوشته‎اند. چند پیالۀ آبخوری سنگین مسی با زنجیر به مخزن وصلند. از دیوار عقب تورفتگی شمایل‌هایی به رنگ‌های درخشان آویزانند، و دور و بر مخزن آب، شمع‌هایی گذاشته‌اند که بعضی روشنند و بعضی سوخته‌اند. تکه‌پارچه‌ها و کهنه‌هایی رنگین به میله‌های پنجرۀ مشک بسته‌اند. برچهار پایۀ پهلوی تو رفتگی، گاهی پیرمردی می‌نشیند. شب‌های جمعه کار وی آب دادن و شمع افروختن و شاید نوحه‌خوانی است. این مکان مقدس غریب که نامش سقاخانه است، کیفیت آیینی سحرآمیزی دارد، ولی به ظاهر، گونه‌ای کار هنری مقدس با تشریفاتی به نظرتان می‌نماید» ـ پیتر لامبورن ویلسون

 

 

که البته همین تشریفات مقدس است که پای جام چهل‌کلید، حرز، نگین انگشتری، ضریح، تعویذ و اسطرلاب را به نقاشی سقاخانه‌ باز می‌کند و وسوسه‌ی تزیین و تکرار را به جان هنرمند می‌اندازد.

حروف از معنا خالی می‌شود و جامه‌ی تصویر به تن می‌کند. روایت نیز. واقعیت فیزیکی اشیا نفی می‌شود و فضا و زمان مفهومی انتزاعی پیدا می‌کنند، تمام آن چیزی که بنا بود مکتب ملی در نقاشی ایران باشد اما عمری کوتاه و یارانی اندک داشت. و شاید قواره‌ی مکتب ملی بر پیکر آنچه در این جریان رخ داد اندکی بزرگ باشد. جریانی که البته مهم، قابل ستایش و تاثیرگذار بود.

سقاخانه نامی است که کریم امامی در سال ۱۳۴۱ بر آثار افرادی چون پرویز تناولی و حسین زنده‌رودی گذاشت. به گفته‌ی کریم امامی، "تناولی و زنده‌رودی روزی سفری به شهرری در نزدیکی تهران می‌کنند و در آنجا توجهشان به پوسترهای مذهبی که برای فروش گذاشته شده بودند جلب می‌شود. آن‌ها به دنبال الهام محلی برای کارهای جدیدشان بودند و این پوسترها را گویی خدا در جلوی راهشان گذاشته بود. آن‌ها تعدادی از پوسترها را خریدند و شیفته سادگی طرح‌ها، تکرار نقش‌مایه‌ها و به‌کارگیری رنگ‌های روشن و گاه پر زرق و برق شدند. نخستین طرح‌هایی که زنده‌رودی پس از این سفر کشید، نخستین کارهای مکتب سقاخانه بودند."

 

 

در کنار حسین زنده‌رودی هنرمندان دیگری چون، رضا مافی، منصور قندریز، مسعود عربشاهی، فرامرز پیلارام، صادق تبریزی، پرویز تناولی، ژازه طباطبایی و ناصر اویسی با این مکتب درآمیختند؛ جریانی که در دهه ۴۰ در ایران شکل گرفت و مکتبی که آغازگر حرکتی بود که پیشتر شاهد آن نبودیم؛ بازتولید زیبایی بومی به زبانی جهانی، که بسترش حضور ایران در معرض برخورد عقاید و ایدئولوژی‌های رنگارنگ و الگوهای اروپایی در دهه‌ی ۲۰ بود آنچه سرچشمه پیدایش هنر نوگرای ایران است. اما آنچه بیش از رویدادهای دهه‌ی بیست در پیدایش مکتب سقاخانه تاثیر گذاشت هم زمانی آن با پست مدرنیسم و اندیشه‌های این جنبش در غرب بود.

مکتب سقاخانه تیغی‌ است دو لبه، یک سویش گذشته‌ی استمراری و سوی دیگرش ضرورت حال است، که سوی گذشته نماد و تمثیل را نشانه رفته و سوی ضرورتش انتزاع را نشانه می‌گیرد. گذشته‌ استمراری از این روی که دیرینه است و سینه به سینه نقل شده‌ است و ریشه دوانده‌ است و ضرورت حال از این جهت که هنرمند هوشمند این مکتب جایگاه تاریخی و جغرافیایی خود را شناخته و به درستی می‌داند کجا ایستاده‌ است و زمین دور چه می‌گردد؛ ۱۹۶۰. در آغاز دهه‌ای که تمام تلقی گذشته از هنر در حال دگرگونی است.

 

 

دگرگونی برای هنرمند مکتب سقاخانه یک ضرورت بود و شاید در نهایت همین ضرورت دگرگونی، همین پاشنه‌ی آشیل بود که به مجرد آن که تبدیل به تکرار شد و دم دستی، از اقبال این مکتب کاست.

باری مکتب سقاخانه تنها به عمر هنرمندانش قد داد و مانند کاسه‌های زنگ زده‌ی سقاخانه‌ای که سال‌هاست روی آب و نور به خود ندیده، به موزه‌ها رفت و تبدیل به تاریخ شد. مکتبی که بیانگر وضعیتی است که این بار نه در موزه و سربخاری یک هنردوست، که در کوچه و خیابان با آن مواجهیم. وضعیتی بینامتنی که کمی دیرتر از هنر به خیابان رفت. گذاری سخت در جامعه‌ای که سراسر تزیینی‌ است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ارسال نظر