لبخند زد به خواهش لبها و تشنه ماند
دریا رسید بر لب دریا و تشنه ماند
آخر شکافت مشک و به خاک اوفتاد آب
چکچک چکید بر سر دنیا و تشنه ماند
ابر آمد از تمامی عالم، سیاه و سرد
شد خیس از تنفس رویا و تشنه ماند
از چشمههای چشمش دریا پر آب شد
حسرت گذاشت بر دل صحرا و تشنه ماند
دنیا چه در برابر خود دید؟ مشک آب
افتاد در برابر سقا و ... تشنه ماند
رازی است راز دوست که غیر از لب است و آب
نگشود پیش غیر، معما و تشنه ماند
آن ابر تیر خوردهء افتاده روی خاک
بارید روی تشنگی ما و تشنه ماند
دریا دوید تا لب عباس و بازگشت
ماهی رسید تا لب دریا و تشنه ماند