کاریکاتورِ کلمات

کاریکاتورِ کلمات
یادداشتی دربارۀ «پرویز شاپور»، دنیای شگفت‌انگیز او و کاریکاتورهای کلامیِ غیر قابل ‌ترسیمش؛ یادداشتی از محمد حسن صادقی
پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰ - ۰۲:۱۸
کد خبر :  ۳۹۱۳۵

 

پیش‌گفتار

در این یادداشت، ابتدا به معرفی هنر و نگاه شاپوری از زبان بهترین و صمیمی‌ترین دوست و همکار پرویز شاپور یعنی «عمران صلاحی» خواهیم پرداخت. در ادامه نظر بعضی از استادان اهل فن مربوطه را دربارۀ دنیای منحصر به فرد و شگفت‌آور شاپور نقل می‌کنیم. سپس مبلغی دربارۀ هنر تصویرسازی با کلمات خواهیم گفت و در آخر شاخص‌ترین کاریکاتورهای کلامی غیر قابل ترسیم «پرویز شاپور» که به اهتمام و سلیقۀ بندۀ کمترین از میان بیش از ده هزار کاریکلماتور گوناگون او گزینش شده، به صورت یک‌جا، ارائه و مطلب را با سخن بزرگان ختم به خیر می‌کنیم.

 

«پرویز شاپور» از زبان «عمران صلاحی»

 

دنیایی که شاپور آفریده، بسیار زیبا و شگفت‌انگیز است. وقتی آدم به دنیای شاپور پا می‌گذارد مثل بچه‌ای‌ است که وارد یک گاردن‌پارتی عجیب شده؛ مثل بچه‌ای که با حیرت به یک منظرۀ آتش‌بازی می‌نگرد. در دنیای شاپور، دیوانه‌ای را می‌بینیم که روی ریل آه‍ن می‌دود و ظاهراً خودش را لکوموتیو تصور می‌کند و پس از زیرگرفتن سوزنبان از خط خارج می‌شود. شاپور مثل آن شهرِ فرنگی‌های سابق است که بالای دستگاه شهر فرنگ خود ایستاده و چیزهای بدیع و حیرت‌آوری به بچه‌های زمانه نشان می‌دهد. وقتی به شهر فرنگ او چشم می‌دوزیم، مردی را می‌بینیم که عکسش را که در آب افتاده با کج‌بیل درمی‌آورد و داخل آلبوم خانوادگیش می‌چسباند. بلبلی را که تارهای صوتی‌اش را از دست داده می‌بینیم که دو انگشت پایش را داخل دهانش کرده و سوت بلبلی می‌زند. دنیای شاپور پر از صمیمیت و مهربانی است و این مهربانی را به اشیا نیز منتقل کرده است. به طوری که وقتی لحظات فوت می‌شوند ساعت اشک می‌ریزد. او دلسوزی خود را حتی به جایی رسانده که برای اینکه زالو را از گرسنگی نجات دهد، خون گریه کند. اشیاء ظریف و حیواناتی نظیر عنکبوت، ماهی، موش، گربه از دوستان صمیمی او هستند. او برای اینکه ماهی را در غم خود شریک کند در تنگش اشک می‌ریزد. خلاصه دنیای شاپور دنیایی‌ست به دور از همۀ دنیاها؛ دنیایی که حیرت یک بیگانۀ دهاتی را در ما برمی‌انگیزد، هنگامی‌که وارد شهر بزرگی می‌شود.

شاپور روی خیلی‌ها تأثیرات سوء! گذاشته است. بعضی از طراحان طنزاندیش که شهرت جهانی یافته‌اند اندیشه‌های شاپور را به تصویر کشیده‌اند و جایزه‌های جهانی برده‌اند. راقم این سطور هم بعضی از سوژه‌های شاپور را مصور کرده اما جایزه‌ای نبرده است، تنها چیزی که برده، آبرویش بوده!

در مجلۀ خوشه - زمانی که «احمد شاملو» سردبیر آن بود - طرحهایی چاپ می‌شد با این توضیح: شرح از پرویز شاپور، طرح از راقم این سطور! یا تقریر از پرویز شاپور، تصویر از راقم این سطور. درست همان موقع‌ها که موشها و گربه‌ها و ماهی‌ها و سنجاق‌قفلی‌ها و چترها و جارختی‌ها و آدمهای شاپور لابه‌لای صفحات مطبوعات دنبال هم می‌کردند، شاپور آنها را به صورت کلامی نیز توی مطبوعات رها کرد. با اینکه این‌گونه نوشته‌ها از سالها قبل زیر عنوان «عقاید و آرا» (یا در ستون «سبدیات» و «دارالمجانین») در توفیق چاپ می‌شد، به چشم نمی‌آمد، وقتی برای اولین‌بار در ۲۶ تیرماه سال ۱۳۴۶ در مجلۀ خوشه به چاپ رسید، خودش را نشان داد و گل کرد. عنوان «کاریکلماتور» را «احمد شاملو» (سردبیر خوشه) با تلفیق «کاریکاتور» و «کلمات» درست کرد که به نام شاپور ثبت شد. نوشته‌های کوتاه شاپور با این اسم نوظهور شناسنامه گرفت و شهرت پیدا کرد. کاریکلماتور را می‌توان این‌طور تعریف کرد: «کاریکاتوری که با کلمات بیان می‌شود.» اما گاهی فراتر از این تعریف است.

هر هنری برای بیان خود ابزاری دارد. ابزار بیان کاریکاتور خط است اما شاپور این وظیفه را بر عهدۀ کلمه گذاشته است. شاپور جای خط و کلمه را با هم عوض می‌کند، یعنی با خط ترسیم می‌کند و با خط تحریر؛ به عبارت دیگر طرحهایش را می‌نویسد و نوشته‌هایش را طراحی می‌کند. او همان‌طور که با خط می‌نویسد با کلمه هم کاریکاتور می‌کشد و کاریکلماتور، کاریکاتوری است که با کلمات کشیده می‌شود و انگار چاره‌ای جز این نیست. بسیاری از تصویرها را نمی‌شود با خط کشید. وقتی «قلّه از کوه بالا می‌رود.» چگونه می‌شود آن را رسم کرد؟ وقتی «درخت از گربه پایین می‌آید.» چگونه می‌شود شکلش را کشید؟ اینها کاریکاتورهایی هستند که فقط با کلمات می‌توان ترسیمشان کرد. فقط کلمه می‌تواند تصویر پرندۀ خسته‌ای را که در آسمان روی قلۀ پروازش نشسته است، بکشد. دکتر «سیروس شمیسا» در کتاب «انواع ادبی» به درستی از کاریکلماتور به عنوان یک نوع ادبی تازه نام برده است.

من برای تخیّل نیرومند شاپور نظیری نمی‌شناسم، تخیّل شاپور حدّ و مرزی ندارد. او چیزهایی را می‌شنود که ما نمی‌شنویم و چیزهایی را می‌بیند که ما نمی‌بینیم. شاپور ناشنیده‌ها و نادیده‌ها را به سمع و نظرمان می‌رساند: 

  • وقتی گل محمدی در آب افتاد، ماهی‌ها صلوات فرستادند.
  • به ماهی فکر کردم. چون به آب فکر نکرده بودم، ماهی فکرم مرد.

شاپور با کارهای غیرعادی خود نشان می‌دهد که کاریکاتوریستها و طنزپردازان می‌توانند ترک اعتیاد کنند و دنیا را با چشم دیگری ببینند. نحوۀ نگاه‌کردن شاپور به انسان و طبیعت و اشیا بر شعر مدرن و امروز ایران هم تأثیر گذاشته است. نحوۀ نگاه او با دیگران فرق می‌کند. او دنیا را گاهی وارونه می‌بیند. مثلاً به جای اینکه بگوید «گربه از درخت بالا رفت» می‌گوید «درخت از گربه پایین آمد». «یدالله رویایی» در شعری که می‌گوید «من از درخت بالا افتادم» نگاهی شاپورانه دارد. کاریکاتوریست نامداری چون «اردشیر محصّص» از بعضی افکار و آثار او تأثیر پذیرفته است. شاپور به تعبیر «نیما» که معلم او بود، رودخانه‌ای‌است که از هر جایش می‌توان آب برداشت، رودخانه‌ای عمیق و زلال. او با کارهایش نحوۀ نگاه ما را به اشیا و آدمها عوض می‌کند و ندیده‌ها را نشانمان می‌دهد. مدرنیسم در طرح و طنز امروز ایران بسیار مدیون پرویز شاپور است. او توانسته با کمترین کلمات بیشترین مفاهیم را بیان کند. طبیعت شاپور در کاریکلماتورهایش، طبیعتی انسانی است؛ او از طبیعت بیرونی عبور می‌کند و به طبیعت درونی می‌رسد و به آن ابعاد انسانی می‌بخشد. مثل سکوتی که صدای پا را نمی‌شنود یا دودی که از سقوط بالا می‌رود یا سقوطی که در آبشار آبتنی می‌کند.

 

نظر بعضی دیگر از بزرگان دربارۀ دنیای منحصر به فرد و شگفت‌انگیز «پرویز شاپور»

«شاپور همه را غافلگیر می‌کند. او شاعر امکانات اشیا و الفاظ است. اشیاء ظریف و موجودات ذرّه‌بینی و حشرات کوچک، چیزهایی‌اند که توجّه او را جلب می‌کنند و در اینهاست که اندیشۀ طنزپردازش آزاد می‌شود و به کار می‌افتد. انکار ابتذال و اجتناب از سوژه‌های معمول به اضافۀ یک ظرافت عالی و استفاده از حدأقل کلمات برای بیان مقصود؛ زیبایی و ظرافت در آثار شاپور همیشه با هم ظاهر می‌شوند.»

(اردشیر محصّص)

 

«در کارهای شاپور طنز مخصوصی وجود دارد و این طنز شیرینی خاصی دارد که ممکن است برای آنهایی که تازه آن را می‌چشند، چندان مطبوع نیاید. پرویز شاپور مخالف دشمنی است، او بیش از همه‌چیز دوستی را دوست دارد. در قلبش به جای خون، محبت و صفا جریان دارد.»

(بیژن اسدی‌پور)

 

«در ادبیات طنز ایران، کاریکلماتور به عنوان شاخه‌ای تازه‌رسته از درخت تناور ادب فارسی با تلاش پرویز شاپور و پیروانش سر برآورده است؛ با طبیعت و شرح و وصف شورانگیز آن به رندانه‌ترین و زیرکانه‌ترین بیان آراسته شده و حضور چشمگیر خود را همه‌جا به چشم و دل و گوش هوش فرزانگان و دانندگان برکشیده است.»

(منوچهر آتشی)

 

هنر تصویرسازی با کلمات

معانی مختلف یک تصویر

گاهی یک تصویر به اندازۀ هزار کلمه ارزش دارد، چون ممکن است خیلی روشنتر و جالبتر خیلی چیزها را بگوید. به علاوه امکانی برای تفسیر و تقریر فراهم می‌کند که هر کس می‌تواند هر طور دلش خواست آن را تعبیر و تفسیر کند. یک تصویر گاهی چندین تفسیر واقعی و چندین تفسیر ذهنی و خیالی به دست می‌دهد. طنزپرداز می‌تواند تفسیر تازه و بامزه‌ای از هر اتفاقی در یک تصویر ارائه کند.

 

داستان اشیاء بی‌جان

هرچه در عالم می‌بینیم داستانی را شرح می‌دهد. عکس‌ها اتفاقاتی واقعی و کاریکاتورها اتفاقاتی خیالی (غیرواقعی) را تعریف می‌کنند. بنابراین حتی اشیاء بی‌جان هم (حدأقل در ذهن ما) جان دارند و کاری می‌کنند و بازیگران اتفاقاتی‌اند. کافی است با استفاده از تخیل آن صحنه (یا تصویر) را پیدا، تجسّم و بیان کرد. صحنۀ خلق‌شده باید به اشیاء جان بدهد و در واقع آنها را مثل انسان بنماید تا بتواند موضوع و مفهوم متفاوت و بامزه‌ای از زبان آنها بگوید. 

 

شوخی تصویری

شوخی‌ تصویری ممکن است به گونه‌ای باشد که حتی بهترین بازیگر هم نتواند آن را به نمایش بگذارد. این نوع شوخی‌ها هم شامل شوخی‌های واقع‌گرایانه (رئالیستی) و هم کاملاً فراواقع‌گرایانه (سوررئالیستی) است.

  • شوخی تصویری واقع‌گرایانه: شاه خطاب به مخالفان: «شما را از سر کوتاه خواهم کرد.»
  • شوخی تصویری فراواقع‌گرایانه: «دیشب خواب دیدم دارم یک کیک بزرگ می‌خورم، صبح که از خواب بیدار شدم، بالشم نبود.»

طنزپرداز باید با کلمات تصویرسازی کند و به جای این‌که بگوید نشان بدهد تا مخاطب بتواند همه‌چیز را جلوی چشمانش مجسّم کند. طنز مجالی به طنزپرداز می‌دهد و دست او را کاملاً باز می‌کند تا با تصویرسازی به شوخی خود آب و تاب بدهد یا مخاطب را در آن غرق کند. بیان تصویری و جاندار، کاری می‌کند تا مخاطب همه‌چیز را تجسّم کند، طوری که انگار خودش دارد آن کار را انجام می‌دهد. استفادۀ صرف از کلمات فقط نیمی از مغز را فعّال و تحریک می‌کند ولی اضافه‌شدن تصویر به شوخی، هر دو قسمت (نیمه) مغز را به جنب و جوش می‌اندازد. بیان موضوع در کمترین حجم ممکن و نفوذ به عمق آگاهی و عواطف خواننده با سودجستن از تصاویر نمادین و ضربه‌هایی که قدرت تکنیکی متن در اختیار نویسنده می‌گذارد، ویژگی بارز کاریکاتور کلمات است.

کاریکلماتور بیشتر می‌کوشد وجوه گوناگون زبان را به وجه دیداری (تصویری) نزدیک کند و مفاهیم ذهنی را عینی کند. به عبارت دیگر به ذهنیت‌ها عینیت ببخشد و اتفاقات، پدیده‌ها و ناپدیده‌های ریز و کوچک را زیر ذرّه‌بین، میکروسکوپ و تلسکوپ ذهنی‌اش با چاشنی اغراق و ریشخند کنایه‌‌دار مورد توجّه و تأمل قرار دهد و مخاطب را به تفکّر و تبسّم وا ‌دارد.

یکی از روشهای تصویری‌کردن یک شوخی این است که به جای کلّی‌گویی، جزئی‌گویی کنیم، یعنی نشانه‌های تصویری یک چیز ملموس و مشخص را به مخاطب بدهیم. این‌طوری مخاطب دقیقاً می‌فهمد چه چیزی را باید جلوی چشمش تجسّم کند. بیشتر طنزپردازان ذرّه‌بینند، اما تعدادی هم تلسکوپند. آنها از تجربیات روزمره و عادی زندگی خودشان و مردم طنز می‌سازند. این نوع طنز چون ملموس و فهم‌پذیر است، پرطرفدارتر است. شیوۀ دیگر برخی طنزپردازان نگاه شخصی با تلسکوپ به جهانی دیگر یعنی دنیای خیال و طنزپردازی بر اساس خیالات است. مثلاً اگر ما دُم داشتیم چه می‌شد؟ یا اگر مرغ یک‌پا داشت چه می‌شد؟ این شیوۀ طنزپردازی یک دنیای دور را نزدیک و جلوی چشم ما می‌آورد. دنیا پر از تناقض و چیزهای غیرعادی است. طنزپرداز با دید خاصی که دارد می‌تواند حتی در چیزهای به ظاهر عادی، چیزهای غیرعادی کشف کند و چون این چیزها برای مردم آشناست، فوری آنها را به جا می‌آورند و چه بسا گاهی قاه‌قاه بخندند.

کاریکلماتور هم مانند کاریکاتور یک شوخی تصویری است. تصویری اغراق‌آمیز از یک سوژه که معمولاً با نگاهی متفاوت و انتقادآمیز همراه است. با کاریکلماتور می‌توان هر چیزی را که در خیال می‌گنجد به تصویر کشید. برای همین کاریکلماتوریستها می‌توانند چیزهایی را که عکس و کاریکاتور نمی‌تواند نشان دهد، با زبانی تصویری و جاندار ترسیم کنند.آنها می‌توانند هر چیزی را که تصوّر می‌کنند با زبان کلام به گونه‌ای ترسیم کنند که دیگران هم بتوانند در ذهنشان آن تصاویر را مسجّم کنند.

 

تعدادی از کاریکاتورهای کلامی غیر قابل ترسیم پرویز شاپور

 

  • قلّه از کوه بالا رفت.
  • درخت از گربه پایین آمد.
  • خط از لکوموتیو خارج شد.
  • سقوط در آبشار آبتنی می‌کند.
  • برای ایستادن از خودم بالا می‌روم.
  • وقتی در را گشودم، ساختمان بیرون رفت.
  • اتاق از پنجره بیرون پرید.
  • پاها تا رسیدن به مقصد جاده را به هم پاس می‌دهند.
  • شمع، اشکریزان از قلّۀ روشنایی پایین می‌آید.
  • میکروب در مقابل میکروسکوپ گرۀ کراواتش را مرتّب می‌کرد.
  • قوّۀ جاذبۀ زمین گوش فوّاره را گرفته به زمین بازگرداند.
  • آب از فوّاره بالا می‌رود.
  • وقتی شهاب زیپ تن‌پوش شب را می‌کشد، پوستی به سفیدی برف به نگاهم الماس می‌کشد.
  • آب به قصد خودکشی خودش را از بالای آبشار به پایین انداخت.
  • قطار ایستاده بود و ریل حرکت می‌کرد.
  • خروس سحرخیز هنگام طلوع آفتاب بالزنان تاریکی را از خود می‌تکاند.
  • چشمم آنچنان ضعیف شده است که ماه کامل را هلال می‌بینم.
  • چهار فصل به طور نامرئی از درخت بالا می‌روند.
  • تُنگ، قفس ماهی است.
  • کویر ابر را در دستگاه آبمیوه‌گیری گذاشت.
  • میکروب عاشق‌پیشه در زیر میکروسکوپ به دکتر چشمک زد.
  • دریا رودخانه را مثل شال به گردنش پیچید.
  • وقتی تصویر مرغ ماهی‌خوار در آب می‌افتد، ماهی‌ها اشهد خود را می‌خوانند.
  • پیری آنچنان کمرم را خم کرده که آسان‌ترین کار برایم بستن بند کفش است.
  • خودنویسم را از واژه‌ها پُر می‌کنم.
  • نگاه سگ با سرعت گربه از درخت بالا می‌رود.
  • میکروب زیر میکروسکوپ به دکتر آزمایشگاه دهن‌کجی می‌کرد.
  • گربۀ گرسنه لب حوض انتظار پرندۀ تشنه را می‌کشد.
  • باد آنچنان کمر درخت را خم کرد که سایه‌اش را بوسید.
  • وقتی سایۀ ابر روی دریا افتاد، قطرات باران بوسه‌بارانش کردند.
  • وقتی تصویر گل‌ محمدی در آب افتاد، ماهی‌ها صلوات فرستادند.
  • گلبول سفید خونم به میکروب پشت پا زد.
  • باد کلاهم را به جارختی آویزان کرد.
  • تصویر پرنده در آب شنا می‌کرد.
  • خودرو گام مدوّر برمی‌دارد.
  • وقتی آینه شکست، خرده‌های تصویرم را جمع کردم.
  • پشۀ مهربان وقتی نیشم می‌زند، خودش جایش را می‌خاراند.
  • قطار را در تونل به خاک سپردم.
  • لامپ به قدری بزرگ بود که کارخانۀ برق در وسط آن بنا شد.
  • پرنده، خلبان خودش است.
  • آینه تصویرم را بلعید.
  • کرۀ زمین را به خاک سپردم.
  • بلبل برای گلی که کر بود فقط دهانش را باز و بسته می‌کرد.
  • عنکبوت مهربان با تارش برای مگس پولیور می‌بافت.
  • برای اینکه پس از مرگم هم از مطالعه غافل نباشم، وصیت کرده‌ام سنگ قبرم را پشت و رو روی مزارم بگذارند.

 

کلام آخر

«پرویز شاپور پنجم اسفند ۱۳۰۲ از در ورودی زندگی وارد و پانزدهم مرداد ۱۳۷۸ از در خروجی آن خارج شد. میان این دو در، انسانی می‌زیست که با نوشته‌ها و طرحهایش جانواران و گیاهان و اشیا را احضار می‌کرد و به خدمت مهربانی درمی‌آورد. انسانی که قلبش پرجمعیت‌ترین شهر دنیا بود و با گلها عکس خانوادگی می‌گرفت.»

(عمران صلاحی)

 

«پرویز شاپور‌ به یک نسل کامل، موجزنویسی، نکته‌یابی و ظریف‌اندیشی را تعلیم داد. بی سر و صدا زیست و بی سر و صدا رفت. اما از آن «تنها صداهاست» که می‌ماند.»

(سیدحسن حسینی)

 

«پرویز شاپور زندگی همۀ انسانها را روشن می‌خواست. خودش چه‌قدر در روشنی و شادمانی زیست؟ این را فقط کسانی می‌دانند که در تنهایی شاپور با او بودند ...»

(کیومرث صابری فومنی، گل‌آقا)

 

منابع

  • قلبم را با قلبت میزان می‌کنم، پرویز شاپور، انتشارات مروارید، چاپ هفتم (۱۳۹۲)
  • طنزپردازی به زبان ساده، محسن سلیمانی، انتشارات سروش (۱۳۹6)

ارسال نظر