«اصطکاکتوس» که به صورت مجموعه شعر به تازگی توسط نشر نیماژ به چاپ رسیده است، دومین اثر اختصاصی «مهران حسینی» و نخستین مجموعۀ وی در ژانر طنز محسوب میشود. مهران حسینی در این مجموعه شعر ضمن استفاده از قوالب کلاسیک از جمله غزل، مثنوی و... به بیان موضوعات و معضلات اجتماعی و فرهنگی روی آورده و هر یک از شعرهای کتاب را میتوان مثل یک عکس اکسپرسیونیستی از وضعیت موجود در نظر آورد که عموماً طنز تلخی را تداعی میکند.
اصطکاکتوس اگرچه با رویکرد طنز ولی در قالب پازل شعر امروز توسط انتشارات نیماژ منتشر شده و این نشان دهنده تعامل و توجه شاعر و ناشر به اهمیت ادبی اثر بوده است. بهطوریکه کوتاه نظری در متن کتاب میتواند نشانگر ارادۀ شاعر در حفظ شان ادبی آثار باشد. شاعر سی و دو سالهای که شعر را در شکل حرفهای از آغاز دهه هشتاد و طنز را از اواخر همان دهه دنبال کرده و به خلق اثر پرداخته فلذا علیرغم وجود فکاهیاتی متناسب با اقتضای حال و مقام هر شعر، برتری و اهمیت شعر در کارهای او مشهود است. اگرچه این ویژگی باعث جرح و تعدیلهای بسیاری در فرآیند اخذ مجوز شده و بسیاری از اشعار کتاب را دچار تغییر یا کاهش و افزایش کرده است.
مخاطب فرهیختۀ ادبی میتواند این مجموعه را با قیمت پشت جلد ۱۵.۰۰۰ تومان در ۱۳۸ صفحه تهیه و از محتوای طنز آن بهرهمند شود. در ادامه نمونهای از شعرهای کتاب را میخوانیم.
کسب تکلیف
خواستم شعری بگویم خالی از معنا نباشد
شعر طنزی که زیادی بیخود و بیجا نباشد
پیش استاد ازل رفتم برای کسب تکلیف
گفت: احسنتم! فقط طنز تو بی پروا نباشد!
گفتمش لطفاً بگو که خط قرمزها کدامند؟
گفت خط قرمز اینورهاست، آنورها نباشد!
گفتم از جنس خراب نارفیقان شعر گفتم
گفت باید نکتههای جنسیاش پیدا نباشد!
گفتم از ویلای زیبای لب دریا بگویم؟
گفت ویلا باشد اما صحبت از ژیلا نباشد!
گفتم آیا میتوان معشوقهای را کرد توصیف؟
گفت پس خیلی لوند و خوشگل و رعنا نباشد!
گفتم اصلاً می نویسم قصهی لیلی و مجنون
گفت مجنون را نمیدانم، ولی لیلا نباشد!
گفتم از اینجا و آنجا میشود کرد انتقادی؟
گفت از آنجا بگو جانم ولی اینجا نباشد!
گفتم آیا از دهان باز ملت در غم نان...؟
گفت دقت کن که بیش از حد دهانش وا نباشد!
گفتمش پس میشود آن لابلا چیزی بگویم
گفت آری، چیز ناجوری ولی آن لا نباشد!
گفتم آیا میتوان گیری به مسئولینمان داد؟
گفت چون هاگیر و واگیر است، پس گیرا نباشد!
گفتمش با شعر دیدِ مردمم را باز کردم
گفت فعلاً مصلحت این شد؛ کسی بینا نباشد
گفتم آخر روشنم کن اینکه باشد یا نباشد؟
گفت اینطوری بگو عشقم! نباشد یا نباشد؟!