ناصرخان در میان تابلو نشسته است. در بالای تابلو، کارد و چنگالی در دست گرفته و گویی از خوردن جوانان سیرمانی ندارد. اگر ناصر خان را در ادبیات کلاسیک ایران جستجو کنیم حتما ضحاک را میابیم . ضحاک از خوردن مغز های جوانان به زندگی خود ادامه میدهد و ناصرخان با کارخانه هایی که مثل رشته کوهی در پشت سرش قرار دارد نماد همان جهان سرمایه داری است که از دست رنج انسانها تبدیل به این غول بی شاخ و دم شده است. جهانی که بیگانه با بخش پایین تابلو است مادری که با کودکی در آغوش نگران است که چه زمان نوبت به کودک او میرسد.
تابلوی ناصرخان را میتوان نمونه موفق از یک تابلوی روایی و موضوعی دانست، که خوانش نوعی از یک داستان تاریخی در دوره معاصر در اختیار ما میگذارد.
برای دیدین دیگر آثار حبیبالله صادقی روی این کینک اشاره کنید