اغلب نقاشان مدرنیست و جستجوگر در سده بیستم، در پی تلاش برای رسیدن به قالبهای بیانی انحصاری، تنزل معانی آثار خود را به مفاهیم عمیق ترجیح دادهاند. بدین سبب، در نقاشیهای این عصر، استحاله واقعیت بصری برای ارتقا یا تغییر و تحریف جلوه صوری انجام میگیرد و این ایجاز و مبالغه، گاه حتی به قصد مخالفت با قراردادهای هنر منسوخ قبلی صورت میپذیرد. علاوه بر اینها، تلقی نقاشی به مثابه نوعی ابداع، انتقال تجربههای شخصی را دربردارد. با این وجود، نقاش با کنکاش و جستجو در امکانات و ابزار بیانی، به کشف و ابداع شکلهای نو دست میزند و میکوشد که بیانی تازه بیابد. و در این راستا به هیچ تعهد و قراردادی در مورد مقاصد روایی و توصیفی تن نمیدهد. از دیدگاه نقاش سده بیستم، بازیابی واقعیت بصری، گزارشی «نارسا» و «محدود» در مورد واقعیت است. امّا، بهرحال، در غرب، سنتهای هنری، پیوسته جای خود را به نهضتها و گرایشات نو سپردهاند. فرآیند این گرایشات و تحولات نوین میتواند در سه دسته کلی «اکسپرسیون»، «انتزاع» و «وهمگرایی» قرار گیرد که دستهبندیهای دیگر، منشعب یا نزدیک به همین سه موردند. زیرا در هر حال میتوان گفت که در آثار هنری در سده و عصر حاضر، آنچه رخ مینماید، عمدتا عکسالعملهای عاطفی هنرمند نسبت به محیط و یا درون خود، نگرشهای صوری و ساختمانی و یا گرایشات خیالی و وهمانگیز و حتی نامعقول ضمیر ناخودآگاه است.
ظهور نقاشان تأثیرگذار و جریانسازی همچون ون گوگ و گوگن و برپائی نمایشگاه نقاشی آنها در فرانسه (1901 و 1906)، حرکت «فووها» با پیشگامی «ماتیس» و بروز مکاتب، دستهبندیها و دیدگاههای متفاوت و متناقض، چهره هنر نقاشی این قرن را دگرگون کرد. همچنین در فرانسه که بیشترین تسلط را بر نقاشی و پیکرسازی داشت. نخبگان دیگری مانند «مونک» (که بعدا پر اکسپرسیونیسم آلمان نام گرفت)، «روسو» و «جیزم انسور» پای به میدان گذاشتند. در آلمان اما، نقاشان، هنوز هم با ناتورالیسم نوعی و ایدآلیسم عاطفی دست به گریبان بوند؛ همانجا که سرانجام بستر مناسب اکسپرسیونیسم شد. مشخصترین ظهور و بروز شیوه اکسپرسیونیستی در سالهای قبل و بعد از جنگ جهانی اوّل است که در وهله اوّل، بستر ظهور و تجلی بحرانهای عظیم اجتماعی و روحی بود. «فرانسیس بیکن»، یکی از نقاشان شاخص قرن بیستم نیز متأثر از چنین فضایی بود. بدین سبب میتوان گفت که در آثار او، فرم، در امتداد رهایی از قیدهای معمولی و طبیعی، کیفیتی«نازیبا» به خود گرفته است. امّا این ویژگی ناخوشایند، تأکیدی بر توصیف حالتهای عاطفی و کنشهای درونی هنرمند است. او برای رسیدن به بیان خاص درونی خود و ادامه شکستن و استحاله فرمها هرگز تا مرز انتزاع پیش نمیرود. شکست فرم و رنگ در آثار او تا جایی است که بیننده درمییابد که عواطف و احساسات هنرمند در میان فرم و رنگ «محبوس» شدهاند.
آتلیه شخصی / فرانسیس بیکن/ 1960
فرانسیس بیکن در 28 اکتبر 1909 در «دوبلین» ایرلند بدنیا آمد. با شروع جنگ جهانی اول، پدر او که تربیتکننده اسبهای مسابقه بود به همراه خانوادهاش مجبور به اقامت در لندن شد. گرچه این خانواده هرگز ارتباط با ایرلند را قطع نکرد. در شانزده سالگی، فرانسیس برای یافتن فضاهای نو، منزل پدر را ترک کرد و در «سوهو» (Soho) ابتدا به گارسونی و سپس به فروشندگی پرداخت. در سال 28-1927 بعد از گذراندن چند ماه در برلین، برای استقرار خود، پاریس را برگزید. در پاریس و در گالری «پل روزنبرگ» برحسب اتفاق آثار پیکاسو را کشف کرد. پس از این برخورد، آنچنان تحت تأثیر قرار گرفت که به نقاشی روی آورد و با تمرین طراحی و آبرنگ این تصمیم خود را به مرحله اجرا گذاشت. سپس به لندن بازگشت و نقاشی خود را با تجربه بر روی رنگ و روغن و موارد دیگر ادامه داد. او در این مرحله از زندگی، کار خود را به عنوان یک دکوراتور و طراح آغاز کرد و در این زمان، نمایشگاهی از آثار دکوراتیو و تابلوهای خود را نیز ترتیب داد. کمکم تلاش و نگاه خاصی که داشت، راههای موفقیت را برای او باز کرد. حتی مجله The Studio در سال 1930 در یک مقاله از او تقدیر کرد. پس از آن، بیکن آتلیه دکورسازی خود را که زندگی شخصیاش را از آن میگذراند تعطیل کرد و نیروی بیشتری را برای نقاشی صرف کرد. گرچه نتیجه این انتخاب، زندگی سختی را برای او رقم زد.
بیکن در هیچ مدرسه و آکادمی، طراحی و نقاشی را آموزش ندید بلکه تنها در سایه علاقه، تلاش و نوعی خودآگاهی و تحولات درونی هنر نقاشی را فراگرفت. آنچه او را بیشتر تحت تأثیر قرار داد تابلوی «مسیح» اثر«چیمامبو» و «پرتره پاپ بیگناه» اثر «ولاسکز» و «کشتار بیگناهان» کار «نیکولاپوسن» بود. همچنین بیکن، عکسهای گوناگونی از فیگورهای انسانی و حیوانات در حال حرکت که«ادوارد مای بریچ« کار کرده بود، تصاویر کتاب "K. C. C. LARK" (تصاویر رادیوگرافی) و عکسهای فوتبالیستها و مشتزنها را از مجلات مختلف پیدا کرده و جمعآوری مینمود. علاوه بر اینها، او متأثر از تراژدیهای یونان، خصوصا تراژدی «آشیل»، آثار شکسپیر، پاسکال، نیچه و داستایوفسکی بود. گاهی اوقات نیز متون پزشکی قانونی را نیز مطالعه میکرد.
فیگورهای انسانی / فرانسیس بیکن
بیکن، اولین نمایشگاه اختصاصی خود را در سال 1934 برگزار کرد. این نمایشگاه که در گالری «ترانزسیون» لندن در «ساندرلندهاوس» برپا شد با شکست کامل در فروش آثار روبرو شد. به فاصله اندکی از برگزاری این نمایشگاه از سوی انجمن بین المللی سورئالیستها آثار بیکن مردود اعلام شد. این مسئله، آنچنان او را تحت تأثیر قرار داد که از نقاشی دست کشید و تقریبا کلیه آثاری را که در سالهای 1940-1929 خلق کرده بود نابود کرد. در اوایل جنگ جهانی دوّم درحالیکه بیماری شدید آسم آزارش میداد به خدمت نظام درآمد و دیدن لندن تخریبشده بعد از بمباران و تأثیر فضای سنگین و خاص آن زمان، بیکن را دوباره به نقاشی کردن سوق داد.
آتلیه جدید او در «لنسینتون» محیطی بود برای اینکه تشویشها، نگرانیها، فریاد درونی و فشارهای عصبی خود را بر روی بوم انتقال دهد. از این پس بطور منظم، آثارش در گالری «لوفور» و گالری «هانور» لندن به نمایش درآمد و مرکز مشهور هنرهای زیبای «مالبورگ» نیز پذیرای آثارش شد. بعد از یک اقامت طولانی در «مونتکارلو» در سال 1954 او به همراه «بن نیکلسون» و «لوسین فروید» به عنوان نماینده انگلستان در بیست و هفتمین بیینال «ونیز» شرکت کرد. بدنبال آن در طی تقریبا ده سال نمایشگاههای متعددی از آثارش در گالری «تات»، موزه نیویورک «انستیتو هنر شیگاگو» و بسیاری از شهرهای اروپا برگزار شد. شکوفائی استعداد او و استقبال مردم از آثارش آنچنان بود که در گالری«کلود برنارد» پاریس در سال 1977 استقبال و هجوم جمعیت به گالری مذکور برای دیدن آثارش به دخالت پلیس منجر شد. همچنان که در موزه مترو پولتین نیویورک هزاران بازدید کننده را تحت تأثیر قرار داده بود. در سال 1985، 126 تابلوی خود را در گالری «تات» به نمایش گذاشت و در این نمایشگاه بود که یکی از آثارش به مبلغ پنج میلیون فرانک فروش رفت.
برخی، آثار بیکن را نوعی رئالیسم میدانند. اما آنچه که وضوح بیشتری دارد اینست که بیکن همچون بسیاری از نقاشان هم عصر خود، چندان کوششی برای بازنمایی شاخصی از «رئالیسم نو» نمیکند. فرم برای بیکن با ویژگی روحی کسل و انتحاری، تقریبا همان جایگاهی را دارد که رنگ در روحیه ون گوگ داشت. روحیه زود رنج، اعصاب متشنج و کوفته و دیدی که از منفذ آن هر شئی و اندامی به جسمی نیمه شفاف امّا آمیخته به خون تبدیل میشود. پرسوناژهای «تنهای» او در غیاب کارناوال پرهیاهوی جامعه غربی با رنگهایی کمابیش سمبولیک امّا کاملا شخصی و حسی، نوعی «نقاشی دردناک» آفریدهاند.
نمونه ای از نقاشی های دردناک / فرانسیس بیکن
در آثار بیکن میتوان تمایل آشکاری را در تأکید بر تحلیل و تغییر علامت ساختاری و عینی مشاهده کرد. بدینسان، او گاه تا استفاده از روشهای مختلف به دستاویزی برای برخورد رازآمیز و مبهم پیش میرود. بیکن، در راستای بیان اندیشه و حالتی که ضروری میداند به دخل و تصرف در طبیعت آنچه که ممکن است دیده شود میپردازد.
ون گوگ یکی از نقاشانی بود که بیکن، او را سخت میستود. گویی، بیکن احساس تراژیک و دردآلود خود از زندگی، اکسپرسیون حالات درونی و روح پرتلاطم و در حال انفجار خود را با او تقسیم کرده بود. امّا چه چیزی در درون ون گوگ و لایههای پنهان و آشکار آثار او وجود داشت که بیکن او را اینچنین و بیش از دیگران مورد توجه قرار میداد؟ بیکن در مصاحبهای در این باره گفته بود: «ون گوگ در یکی از تابلوهایش از واقعیت دگرگونیها و تغیر صورتها که حقیقت ندارند سخن میگوید. این درست است. امّا صحیحتر، واقعیت دقیق کلمات است. این تنها روش برای یک نقاش است که میخواهد واقعیت را تشدید کند... ون گوگ یکی از قهرمانان من است... »
ون گوگ / فرانسیس بیکن
پیکاسو نیز از نقاشانی است که بیکن را تحت تأثیر قرار داد. چهرههای نصفشده یا دوتایی او، این تأثیر را نشان میدهند.
چهره ای نصف شده یا دوتایی از پیکاسو / فرانسیس بیکن
در اغلب آثار بیکن، پس زمینههای ساده و هندسی وجود دارند که با خطوطی ظریف و اغلب سفید شکل گرفته و بنظر میرسد که تصویر اصلی در قفسی از این خطوط محصور شده است. او خود میگوید: «وقتی که پس زمینه تابلو یکنواخت و مشخص است تأثیر عنصر اصلی تابلو، مستقیم و گویاتر است. به همین دلیل است که من پسزمینه تابلو را خیلی واضح کار میکنم. من ظهور و بروز تصویر را در روی زمینه کاملا پالایش یافته و واضح، دوست دارم و مایلم که تصویر، تک افتاده و ساده بشود». بیکن، برای رسیدن به این وضوح و حذف حالات مشخص، درحالیکه رنگها هنوز خشک نشده بودند با پارچه روی آنها میکشید. تلاطم بغرنج و پیچیدهای که در درون او وجود داشت و ر آثار هنری او پنهان شده ابعاد مختلفی دارد که بیکن سعی کرد یکی از جنبههای متعدد آن را بصورت انعکاس نمادین واقعیت و نه بازسازی عینی آن عرضه کند.
نقاشی با پس زمینه های ساده هندسی و خطوط ظریف قفس مانند / فرانسیس بیکن
هم او میگوید: «در یک چهره، مشکل پیدا کردن تکنیکی است که بوسیله آن و حرکات یک انسان را نشان دهیم. غالب افراد وقتی که یک پرتره میخواهند، به نقاشان رسمی مراجعه میکنند و یک فضای زیبای عکاسی و حتی قشنگتر و رنگینتر از ولقعیت خود را ترجیح میدهند. کسی که برای یک نقاشی پرتره مدل میشود، شخصی است تشکیل شده از یک پوست و گوشت و استخوان امّا این احساست اوست که نشان داده میشود. من از چیزهای معنوی صحبت نمیکنم، اصلا. این آخرین تشویشهای من است».
بدین لحاظ، در آثار او، خواستی پنهانی است که در نگاه اول غریب مینماید امّا با کمی دقت تخیلی غربتزده و در عین حال مبهم را به بیننده انتقال میدهد. بنابراین تلاش بیننده برای یافتن فضاهای طبیعی و برخورد عینی در آثار او کاری بیهوده است. بیکن در آثار خود و در بازنمایی تخیلات مبتنی بر تداعی و تشابه و خشونت تا مرز سور رئالیسم پیش میرود اما قبل از آنکه در ذهن خفته تماشاگر آثارش، توهمات فراموششده را بیدار کند متوقف میشود.
پرتره های غریب و متوهم / فرانسیس بیکن
بیکن در تاریخ 18 آوریل 1992 هنگامی که 82 ساله بود، در «مادرید» و در اثر سکته قلبی درگذشت. او قبل از مرگ در رابطه با آثارش گفته بود: «اینها استعارهای از درد و ناامیدی هستند. من منتظر چه چیزی دیگر در زندگی هستم؟ تنها امیوارم بتوانم تا آخر نقاشی کنم... ».
نویسنده: مرتضی گودرزی دیباج