رضا میرکریمی در ششمین فیلم بلند خود نشان داده است که اهل تکرار خود نیست و هر بار برگ برنده پنهانی برای رو کردن دارد. در آخرین اثر او ـ به همین سادگی ـ ما با زندگی ساکت و آرام زن خانه دار شهری در یک فیلم کم بازیگر آشنا و از سوژه و پرداخت خوب فیلم، ذوق زده شدیم و درست در حالی که فکر می کنیم لابد فیلم بعدی او امسال در همان حال و هواست، ناگهان با یک اتفاق جدید رو به رو می شویم.
این اتفاق، برشی از زندگی است که به بهانه ازدواج خواهر کوچک و حضور ۴ خواهر بزرگتر با همسران و فرزندانشان برای کمک در برگزاری مراسم به آن نگاه می کنیم. همین یک خط، کل ماجرای فیلم است اما آنچه دیدن این اتفاق سینمایی را مهم می کند، آینه ای است که در آن ما کودکی خودمان را، روزهای شاد زندگیمان را، با هم بودن هایمان را و لباس های گل منگلی مادران و خواهرانمان را می بینیم و به آن فضای نوستالژیک، حسرت خوارانه و در عین حال امیدوارانه نگاه می کنیم.
«یک حبه قند» فیلمی پر بازیگر با حدود ۲۰ شخصیت اصلی است که هرکدام ویژگی ها و رفتارهای خاص خودشان را دارند، بدون این که هیچ کدام شخصیت محوری و اول فیلم باشند. این بازیگران که ما حتما خودمان را در یکی دو تا از آنها پیدا می کنیم، نمادی از افراد و طبقات گوناگون مردمی هستند که در کنار خودمان، آنها را می بینیم ؛ از نوزاد و کودک و نوجوان و جوان و سالمند و پیر، از زن و مرد و دختر و پسر، از معلم و روحانی و کارگر و کاسب و سرباز، از شیرازی و یزدی و شمالی و... از قهر و آشتی و خنده و گریه و شوخی و جدی و بیم و امید و بالاخره از تولد و ازدواج و زندگی و مرگ.
شاید کسانی که «یک حبه قند» را ندیده اند، با خواندن این که این فیلم این همه شخصیت و این همه حالت و رفتار دارد، تصور کنند با فیلمی مغشوش و پرحادثه یا حداقل پیچیده رو به رو هستند، اما واقعیت این است که این فیلم، روانی و یکدستی خیره کننده ای دارد و مانند رودخانه جاری کوچکی، آدم های فیلم می آیند و می روند و واکنش نشان می دهند و باز هم زندگی به همان یکدستی ادامه دارد. اگر این موضوع، نکته نخست شاهکار بودن این فیلم باشد، نکته بعدی اتفاقی به نام «مرگ» است که در بخش بعدی فیلم اتفاق می افتد و عجیب این که باز هم زندگی با همان شرایط و همان ویژگی ها و حتی همان رنگ ها ـ که فقط یک رنگ سیاه به آنها اضافه شده است و بس ـ ادامه دارد. در حقیقت این دو نکته، ما را به توانمندی و هنرمندی رضا میرکریمی بیش از پیش مطمئن می کند.
جالب اینجاست که مرگ در این فیلم، مرگی سیاه و تاریک نیست، مرگی روشن و درست عین زندگی است و از همه مهم تر، این که اگر با نگاه فیلم همراه باشیم، مرگ حتی شیرین هم هست به شیرینی یک حبه قندی که در گلو می جهد و خلاص. درست برعکس فیلم های دیگر جشنواره امسال که در اکثر آنها برف و سردی و سکوت و تاریکی و شب و تنهایی و فاصله و فضای سیاه و سفید و رنگ های تیره و صدای تکراری آژیر خطر، بسیار پررنگ شده اند و سیاه نمایی کاملی از کشور ارائه داده اند. اما میرکریمی در فیلمش، نه تنها سیاه نمایی نمی کند بلکه نشان می دهد در ایران امروز ما هستند کسانی که با همه تفاوت ها و سلیقه ها و طبقه بندی های اجتماعی و صنفی، با گرمی و مهربانی و در روشنایی و عاطفه و نزدیکی و در میان رنگ آمیزی های فراوان خاک و آب و گیاه زندگی می کنند و به جای آژیر خطر، صدای زنگ تلفن های همراهشان هم ترانه «ایشالا مبارک بادا» و شادی های دیگر است. کارگردان برای این که نشان دهد این گرمی و روشنایی و شادی و همگرایی مربوط به ایران همین امروز است نه مانند فیلم هایی چون «صد سال به این سال ها» و «طهران تهران» و... ایران سابق، بر چیزهایی چون تلفن همراه و لپ تاپ و... تاکید می کند تا این بهانه را از سیاه نمایان بگیرد.ضمن این که فیلمساز، دلیل این شادی و نشاط و سرزندگی و عواطف سرشار را در ریشه هایی می داند که در زیرزمین این خانه است و دیگرانی که به دنبال «گنج» می گردند، اگر خوب کندوکاو کنند به آن می رسند و البته کلنگ زدن به این ریشه، باعث اتصال برق و رفتن نور از این خانه می شود؛ هرچند این رفتن برق و روشنایی، مقطعی و کوتاه مدت است و در ضمن، این خانه با نوری از سنت همچنان روشن باقی می ماند تا زندگی در آن همچنان ادامه پیدا کند.
یک نکته دیگر در همین زمینه این که انتخاب یزد به عنوان محل وقوع حوادث این فیلم، بسیار هوشمندانه بوده است، زیرا علاوه بر این که شهری به جز تهران و کلانشهرها را نشان می دهد، به گواهی آمار و گزارش ها، یزد منطقه ای است که کمترین میزان آسیب های اجتماعی از قبیل طلاق، اعتیاد، بزهکاری ها و فساد را دارد و از این جهت در کل کشور نمونه است و برای داستان ما بسیار بامعنا.
این محتوا و این نگاه و این یکدستی، بی شک بدون همراهی عوامل فنی به دست نمی آمده است. بازی های درخشان فیلم بخصوص ریما رامین فر، نگار جواهریان و به خصوص شمسی فضل اللهی، فیلمبرداری سخت و خیره کننده حمید خضوعی ابیانه، چهره پردازی طبیعی نما و باورپذیر عبدالله اسکندری و از همه مهم تر طراحی صحنه و لباس محسن شاه ابراهیمی بخصوص در ساختن لوکیشنی مشابه یزد در تهران! و موسیقی شاد و ایرانی محمدرضا علیقلی که یکی از بهترین موسیقی های فیلم در ۵ روز اول جشنواره بوده است بعلاوه تدوین حسن حسندوست، از «یک حبه قند» اتفاق شیرینی ساخته اند که حلاوت آن تا سال ها در ذائقه سینمای ایران اسلامی خواهد ماند.در همین جا باید به حوزه هنری به خاطر ساخت این فیلم آن هم در وانفسای فیلم های منفی این روزهای سینمای کشورمان تبریک بگوییم و آرزو کنیم که حوزه باز هم این روند مثبت را در سرمایه گذاری در ساخت چنین فیلم های ماندگاری ادامه دهد.
البته فیلم کاستی هایی هم داشته است که از جمله آنها می توان به خوب درنیامدن لهجه در برخی بازیگران فیلم و نیز کشدار شدن ریتم فیلم بخصوص در یک سوم آخر آن (با توجه به این که زمان فیلم کمی بیشتر از ۲ ساعت است) اشاره کرد.
● نگاهی به فیلم های میرکریمی
کسانی که فیلم های قبلی رضا میرکریمی این کارگردان ۴۵ ساله سینما را دنبال می کنند، همیشه این نگرانی را داشته اند که نکند فیلم بعدی او به خوبی فیلم قبلی اش نباشد. از کودک و سرباز تا فیلم جسور زیر نور ماه، از خیلی دور ، خیلی نزدیک که سطح توقع و معیار سینمای متعهد ایران را بشدت بالا برد تا به همین سادگی. حالا با دیدن «یک حبه قند» باور کرده ایم که دیگر نباید خیلی نگران فیلم های آینده میرکریمی باشیم.