حمید قدیریان، نامی آشنا در قلمرو هنر معاصر ایران است. هنرمندی چندجانبه که بیشتر، نام او را در حیطه سینما مییابیم. جایی که کارهای بسیاری از او در زمینه طراحی صحنه وگریم دیدهایم امّا قدیریان، پیش از آنکه طراح صحنه و گریمور باشد، نقاشی توانا و مجسمهسازی قدر است. در آثار نقاشی متأخر او، گریاش به بازآفرینی تازه و مدرن از فضاهای نقاشی سنتی ایران و توجه به عناصر بومی، برخلاف بسیاری دیگر، بهجای آنکه در زمینه هنرهای تجسمی بزند، بیشتر به خلاقیت و آفرینش میپردازد.
در عصر روشنفکرنمایی هنرمندان بیریشه، در هجوم ژستهای هنرمندمآبانه، در روزگاری که به نظر میآید صداقت حرف فراموششدهای است. پاسخهای او چنان روشن و صریح و صمیمی به نظر میآیندکه حذف سؤالات گفتوگوی ما، ظاهرا مشکلی برای درک و دریافت آنچه گفته است پیش نمیآورد. بخشی از گفتوگوی ما را با حمید قدیریان بخوانید.
* از دوران کودکی به نقاشی علاقهمند بودم. بعد از دیپلم، در دانشکده هنرهای زیبا مشغول تحصیل شدم. دوران دانشکده به دلیل جریان انقلاب و انقلاب فرهنگی ده سال طول کشید، یعنی از سال 57 تا 67 سال دوم دانشکده، به واسطه دوستان، وارد حوزه هنری شدم و طبیعتا در آن تبوتاب انقلاب، به شکل فعال شروع به کار کردم. در آن زمان، مبنای کار در حوزه، به صورت حرف زدن با جامعه بود و نقاشی، هدف نبود، وسیله بود. این طبیعی است وقتی وسیله بهتری برای بیان پیدا میشد، گرایش ما به آن سمت میرفت.
*با اساتید مختلف کار کردم برخی از آنها روح نقاشی را به من آموختند و فهماندند که نقاشی یک نوع زندگی است نه صرفا یک تکنیک.
*در آن موقع، عاشق فضاهای ذهنی، که با مفهوم قرآنی همراه بود، شده بودم. حرکت در جهتانگیزهها و نیازهای جامعه بود. هدف کلی ثبت انقلاب و رسیدن به مفاهیم خاص بود. من چه شبها که در حوزه هنری پاس دادم، نقاشی کردم مجسمه ساختم. یعنی هرکاری که یک جزء میتوانست به انقلاب کمک کند. مجموعه «کاریکاتور از خاک تا افلاک» هم در همین راستا بود. در مقطعی که ما قرار داشتیم، در حوزه باب نشده بود که مفاهیم قرآنی را به شکل طراحی و کاریکاتور مطرح کنیم. کاریکاتوریست نیستم ولی نیاز در آن مقطع باعث شده بود که من مجبور شودم یک دوره از این کارها را انجام دهم؛ به انگیزه کار کردنم افتخار میکنم نه اینکه حالا یک کار تکنیکی و یا هنری ارزشمند در زمینه کاریکاتوریست انجام شده باشد.
*واقعیت این است که هیچوقت به این موضوع فکر نکردم که یک نقاشم یا مجسمهساز یا گریمور یا طراح صحنه یا کاریکاتوریست و یا... برایم مهم نیست که چهکارهام. چون هر انسانی که کار میکند، در جهت هدفهایی که دارد قدم برمیدارد. من شخصا معتقدم که هرجا کهانگیزهاش را دارم کار کنم. و دیگر اینکه خود را دانشجو فرض میکنم و استاد نمیبینم. و بنابراین نمیتوانم بگویم من نقاشم بلکه میگویم من دانشجوی جستجوگری هستم که الان فرصتش پیشآمده نقاشی کنم یا مجسمه بسازم و یا... و چون مبنای کار دانشجو تحقیق است، هیچوقت محک نزدم که چی هستم ولی اگر علاقهام را در نظر بگیریم، به نقاشی و مجسمهسازی علاقه بیشتری دارم و پروژه پایاننامهام نیز، تابلوهایی با مفاهیم جنگ و انقلاب و یکسری طراحی و اتودهای رنگی بود.
*در مورد تابلوی«بهشت زهرا» باید بگویم خاطراتی را در من زنده میکند. این کار به این صورت شکل گرفت. با یکی از دوستان حوزه تصمیم گرفتیم به بهشت زهرا برویم و بعد برگردیم به محل کارمان. در حال رفتن از کنار قبر شهید بهشتی رد شدم. در یک لحظه میخکوب شدم. چهارپنج دقیقه در همانجا ایستادم و بعد به سرعت برگشتم سوار موتور شدم و رفتم حوزه. بدون اینکه یادم باشد که به کسی چیزی بگویم. عصر که به حوزه رسیدم تا فردا صبح این تابلو را تمام کردم و هرچه که دیده بودم و حس کرده بودم کشیدم بعد از اینکه تمام کردم تازه فهمیدم که چنین تابلویی را کشیدهام و با خود گفتم حالا ببینم آیا بار هنری دارد یا نه. مهم این بود انچه که از درون انقلاب مقدس اسلامی مییافتیم با بضاعت هنری خود بیان میکردیم. برنده کسی بود که میتوانست درک مناسبی از لحظهها داشته باشد نه اینکه لحظههای را خوب نقاشی کند. مهم این نبود که با معیارهای جهانی بخواند یا نخواند. مهم معیار دل و جان بود. من معتقدم یک هنرمند، باید معلومات علمی خود را در ذهن ملکه قرار دهد و لحظه آفرینش نباید بازگشت به معلومات علمی کند. بلکه حس اصلی کار اهمیت دارد که سریع منتقل شود. در مورد این تابلو کسی به من نگفته بود که مثلا کمپوزسیون آن یا رنگش ضعیف است. بلکه گفتند چه حس خوبی دارد. مهم همین است. قرار است یک تابلو، چی بگوید. اگر قرار است یک چیزی را انتقال دهد میتوان آن را با همان بیان و تکنیک ساده هم گفت. در آندوران ه به فرم و صورت اثر و ژستهای هنری کمتر اهمیت میدادیم مهم همراهی و همگامی با جامعه در حال جوش و خروش و بیان عواطف و احساسات آن بود.
بهشت زهرا / عبدالحمید قدیریان
*البته به نوعی در میان نقاشان انقلاب که با آنان برخورد داشتم پیشکسوتتر از من نقاشان زیادی بودهاند و هستند. در همین گروهی که هستیم آنچه ما را بههم نزدیک کرد و به تشکیل یک گروه انجامید همجهت بودن و هدف مشترک داشتن بود؛ ثبت ارزشها، عواطف و احساساتی که در دوران انقلاب اتفاق میافتاد. حالا هرکس با توان و دید خودش قدم بر میداشت.
در آن چند سال، سرعت حرکت و جریان انقلاب زیاد بود و ما فرصت بحث کردن زیاد در مورد فرم را نداشتیم. قرار براین بود که آثار هنری ما آینهای باشد که عواطف و احساسات و لحظات انقلاب را با صداقت نشان بدهد. فکر میکردیم بعدها فصت خواهد بود تا به مسائل تکنیکی و فرم بیندیشیم و فکر کنیم که آیا میشود با یک تکنیک و یا یک فرم جدیدتر کار کرد یا نه؟
*آنقدر جوشش وجریان انقلاب شدید بود و آنقدر بچهها با مردم همراه بودند که مفاهیم را قلبا و با صداقت و روشنی درک میکردند. نسبت به موضوع بود که تکنیک اجرای اثر انتخاب میشد. مثلا در جایی که میخواستیم از امدادهای غیبی صحبت کنیم، از سبک سوررئالیسم استفاده میشد. یا یکجا مبحث اقتصاد انقلاب مطرح بود از سبک رئالیست؛ چنانچه وقتی که حرکت و شور مردمی در جهت تثبیت نظام و دور کردن دشمن از مملکت که یک واقعیت و حقیقت بود؛ باز هم از این سبک استفاده میکردیم. ولی کلا نقاشان انقلاب، هیچکدام یک سبک ویژه که بگوییم چون نقاش انقلاب هستیم این روش را انتخاب کردهایم، نبود. مثلا هرکس نقاشیهای مکزیکی را ببیند میگوید این سبک نقاشان انقلابی مکزیکی است؛ نقاشیهای روسیه نیز همینطور. جدا از کشورهای انقلابی، امپرسیونیستها مشخصات ویژه خود را دارند. در مورد ما اینطور نبود. ما که اول نقاش نشدیم بعدا انقلاب کنیم. ما اول انقلابی شدیم بعدا نقاش شدیم. این خیلی مهم است. برای بسیاری از هنرمندان قضیه برعکس بوده است؛ مثلا«گویا»؛ او ابتدا نقاش بود و بعد انقلابی شد. در چنین حالتی با استفاده از گذشته هنری مملکتش، مراحلی را طی کرد و«گویا» شد. فکر میکنم کسانی بودهاند که نقاشی را دوست داشتند و به عنوان ابزار بیانی قبول داشتند ولی پشتوانه قوی تاریخی نداشتند. طبیعی است که انتظار انتخاب یک سبک و شیوه م شخص، قلم مشخص و رنگ مشخص را از آنها نمیتوان داشت. بعلاوه همانطور که گفتم جریانات انقلاب به قدری با سرعت و گستردگی اتفاق افتاد که نقاشان انقلاب، اگر سابقه هنری هم داشتند، مشکل میتوانستند خودشان را تطبیق دهند.
*انقلاب ابعاد مختلفی داشته، هر بعد برای خود جای کار داشته و هرکدام از نقاشان انقلاب در ابعادی کار کردند و محک زدن کار بچهها صحیح نیست؛ به این دلیل که شما در یک لحظه اضطرابآمیز، یک حرکت ناخودآگاه و یا خودآگاه انجام میدهید بعد از اینکه آن لحظه گذشت اگر از شما سؤالاتی منظم و علمی بکنند؛ شما پاسخ منطقی برایش ندارید؛ به همین دلیل با ملاکهای ارزشی تعیین و تعریف شده محک زدن کارهای اوّلیه هنرمندان انقلاب-توجیه یا انتقاد از آنها به دلیل ثبت لحظهای احساسها که اتفاق افتاده و تمام شده و رفته است-درست نیست.
فقط اگر بخواهیم نقاشان انقلاب اسلامی را در این دو دهه تقسیم کنیم، باید منوط شود به تقسیمبندی اتفاقات انقلاب یعنی وقتی که انقلاب احتیاج به روح عرفانی داشت کارهای بچهها رنگ عرفانی به خود میگرفت. یکجا به مقاومت مردمی و میهنپرستانه احتیاج بود که بچهها را از نظر روحی شارژ کند و نقاشان به آن سمت حرکت میکردند. پس میبینیم نقاشی هدف نبود.
*اگر ما نقاشیهای دوران انقلاب را تا زمان رحلت امام(ره) تقسیمبندی کنیم، بیشتر مفاهیم این آثار مسائل اولیه انقلاب و جنگ بود و بعد از رحلت امام به خاطر تغیرات سیاسی و فرهنگی-اجتماعی که بهطور خواسته و ناخواسته پیشآمد، بعضی از نقاشان راههای تازهای را تجربه کردند. عدهای به خودشان نگاه کردند که در این چند سال چه کردند و به چه رسیدند و نگفتند که این تابلوها چه ارزشی داشت. حتی بعضی از دوستان از جریانات انقلاب کنار کشیدند نه به شکل مستقیم بلکه از لحاظ حس، و یکی از علتهایی که من بعد از جنگ چندان نقاشی نکردم به خاطر تغییر فرم حسی وانگیزه گروه بود. یک موقع شما کار میکنید که خدا خوشش بیاید و یک زمانی کار میکنید برای اینکه دیگران خوششان بیاید و بپسندند بعد از جنگ خیلیها از معیارهای ارزشی و بیانهای حسی و عرفانی بچههای جبهه فاصله گرفتند و درعوض به مسائل ظاهری، فرم و تکنیک و معیارهای هنری غرب و شرق روی آورده و به قول خودشان سعی کردند که جهانی حرف بزنند.
*در مورد موقعیت نقاشی و نقاش انقلاب باید بگویم بحثهای زیادی وجود دارد و در این رابطه مسائل مختلفی از جمله اقتصادی-اجتماعی مطرح است. در آن دوران که بچهها نقاشیهای خوبی میکردند شاید وقت خودسازی کمتر داشتند و به محض تغییر اوضاع حال و هوای کارشان تغییر کرده از سوی دیگر برنامه منسجم و روشن و صریحی از سوی کارگزاران فرهنگ و هنر، جهت حمایت از هنر و هنرمند انقلاب وجود نداشته و به جز حوزه هنری، آن هم در حد توان خود، هیچ مرکزی در این راستا قدم برنداشته است. متأسفانه.
*مجاهدان و بزرگان راه اسلام، از زن و بچههاشان برای رسیدن به اهداف میگذشتند. یک هنرمند انقلاب واقعا اول انقلابی است بعدا هنرمند. بنابراین باید از خصوصیات انقلاب برخوردار باشد.
*یکی از علتهایی که بعد از مدتها دوباره به صورت جدیتر شروع به نقاشی کردم این بود که در لحظات جنگ که داخل آن بودم صحنهها آنقدر قابل لمس و رئال بود که خودبهخود تأثیر در کارهایمان میگذاشت و هنوز با من باقی هستند. اگر حضور غیب را در جبهه جنگ میدیدم، سوررئال نمیدیدم بلکه رئال میدیدم. امدادی از غیب آمده کمک کرده است و رفته؛ و این رابطه؛ آن لحظات را به صورت خاطرات جانبخش و سکرآور و ایدهآل اما ملموس درآورده. حالا وقتی میخواهم این مفاهیم را دوباره بکشم خودبهخود بهسمت فضای مثالی، خیالی و ذهنی نقاش قدیم ایران گرایش پیدا میکنم. البته این گرایش به معنای کپی کردن فضاهای مینیاتور که الان کار میشود نیست؛ با استفاده از شکست زمان و مکان که به صورت پویا و غنی در فضای نقاشی قدیم ایران متجلی است شاید راحتتر، حرفهایم را بزنم. قبلا وقت فکر کردن نداشتیم اما الان کمی راجع به صورت اثر هنری، به فرم، راجع به اینکه طرحها به نوعی با فرهنگ ایرانی بودنمن ارتباط داشته باشد فکر میکنم. و قاعدتا این طرز نقاشی کردن من ممکن است موقتی باشد و بعدا سبک جدیدتری را تجربه کنم.
*من با جریانات و فرضیههایی که در جوامع هنری با نام مدرنیسم اتفاق افتاده ارتباط برقرار نمیکنم. مدرنیسم بازی مورد پسند من نیست. زیاد علاقهمند نیستم که در اتفاقاتی که مال ما نیست به زور خودم را شریک کنم. چون حس میکنم یک آلودگی ذهنی برای من ایجاد میکند. معیارهایی که من با آن در دوران انقلاب زندگی کردهام، حالا غلط یا درست، در مورد آنها تاریخ محک میزند و یا خداوند محک میزند؛ با مدرنیتهبازی و تجاهل به مدرنیته زیاد جور درنمیآید سعی نکردهام که با ارتباط برقرار کردن با این مقوله مدرنیسم که در جهان سوم به صورت ناپخته و خام بیشتر وقتها آلوده به فرهنگ غرب است. خود را درگیر کرده باشم. سعی میکنم خودم را از این ورطه به نو و جدید و مدرن بودن نیندازم و تا آنجا که میشود از این جریان دور باشم.
*اینکه ما به وسیله هنر با مردم جهان ارتباط برقرار کنیم مسلما خیلی خوب است. ولی اینکه ما سعی کنیم خودمان را با معیارهای هنری غرب تطبیق دهیم خوب نیست. چون هیچکدام از معیارهای ارزشی ما با جوامع غربی سخنیّت ندارد. و بنابراین ابتدا باید فهمید که ما چه ویژگیها و قدرتهایی داریم و خودمان را باور کنیم. بعد با اتکا به ارزشها و باورهایمان در مباحث جهانی وارد شویم وگرنه خودمان را آلوده مباحث ظریفه و زیباشناسی که از طرف غرب به ما دیکته میشود خواهمی نمود. هنرمند معاصر اول باید خودش را بشناسد و بداند که برای چه قلم زده الان قرار است چه بگوید آیا اثر او باید خوشایند همه باشد یا نه؟به نظر من قرار نیست که حرفهایی بزنیم و کارهایی را انجام دهیم که همه خوششان بیاید. رسالتهایی داریم. همان حرفهای بسیار ساده انسانی و اخلاقی که البته ممکن است یکی خوشش بیاید. اما با معیارهای یکی دیگر منطبق نباشد مهم آن است که رسالتهای ما به آسمان نظر دارند. به نظر من بچههای انقلاب اول باید خودشان را باور کنند و به بازشناسایی ارزشهای واقعی خود بپردازند، بعد به حضور در جوامع جهانی بیندیشند و برای آن مشتاقانه سینه چاک کنند.
*جوانی که میخواهد در قلمروهای فرهنگی هنری باشد و کار کند باید به او شور و انرژی وانگیزه داد. و این به کمک رهبران فرهنگی، دینی، انقلابی و سیاسی حل میشود. جوان باید انگیزه داشته باشد. من معتقدم که اصل نقاشی کردن نیست؛ یعنی این نیست که من به دنیا آمدهام که نقاشی کنم. معتقدم که آن انگیزه خلاق و سازنده است که باید در روح جوان دمیده شود همانطور که امام راحل در روح ما جوانهای بیست سال پیش دمید. و ایجاد چنینانگیزههایی نمیتواند از طریق کسانی همچون من صورت گیرد. من بیشتر وظیفه خود میدانم با تمام ضعفهایی که در خود میبینم، حداقل لحظاتی را که حس کردهام ثبت کنم و بیشتر از همه در زمینه خلاقیتهای هنری فعال باشم.
* هر سبک و مکتب و جریان هنری که در جهان غرب و یا شرق شکل گرفته براساس نیازهای همان جوامع بهوجود آمده است. جایی که دیدگاه فکری و فلسفی به رئالیسم میرسد میبینیم نقاشی نیز به آنسو گرایش مییابد. جایی که به ایدهآلیسم میرسد هنرمند نیز متأثر از این حرکت میشود. من میگویم ما یک انقلاب عظیم داشتیم، ابتدا باید این اتفاق عظیم را درک کرده بعد حرکت کنیم. من نمیگویم که ما نباید به دنبال تکنیک برویم؛ میگویم که آن را اصل قرار ندهیم. هنرمند نقاش باید به دنبال تکنیک برود؛ باید رنگ را بشناسد خط و سطح و حجم را دریابد، اما وقتی که قرار است به عنوان هنرمندی حرف بزند، انجام وظیفه کند، بار رسالت عظیمی را بر دوش بکشد؛ باید در احوالات جامعهاش سیر کند و به شناسایی ارزشهای آن بپردازد. و اگر در این جهت بخواهد حرکت کند منابع زیاد است.