...
منظرههای دهه 80 منحصرا آغاز جستوجوی هنرمندانه سرف است. در دهه 90، علاقه سرف به سوی موتیوهای روستایی جلب میشود. شاید به همین خاطر است که در زندگینامهاش اثر ال. ای. گرابر، به عنوان سرف «روستایی»معرفی میشود. آرشیپو، ایوانوف، نسترو، و یا بوشکین و استفنو، همگی با ژانر «روستایی»شروع میکنند. همهء این نقاشان، در مقایسه با گذشتگان خود، آثاری تازه در نقاشی پدید میآورند. آنها عموما تصاویر کوچکی میکشند و چندان تلاش نمیکنند تا آثار بزرگ ترسیم کنند. آنها، به دنبال هیچ دردسری نمیگردند و از سوژههای پرکار دوری میجویند. سرف نیز به این ژانر گرایش پیدا میکند. در روستا، موضوعاتی کاملا معمولی را مییابد که آنها را تا ژرفایشان میکاود. هنرمند بیش از هر چیز روستا را در پاییز نشان میدهد، گاهی هم در زمستان. طبیعت روسیه را در ترکیببندیهای ساده نشان میدهد. آسمان را با ابرهای خاکستری دوست دارد. در نقاشیاش مزارع و بیشهزار را در رنگ خاکستری پاییزی، درختان را در خواب، کلبه و مترسکها را کج، خرمنها را پراکنده در باد، حیوانات اهلی و انسانها را در خود فرورفته و سودازده، نشان میدهد. موتیوهای سرف اجازه نمیدهند به راحتی معرفی شوند. درون آنها در ظاهر آشکار نیست. همعصران سروف و دوستش لویتان، در نقاشی منتظره، موتیوهای پرتأثیر و زیبا و تکراری را انتخاب میکنند:پاییز طلاییرنگ، مهتاب، سیلاب در رودخانه و دریا. سروف هرگز به سمت چنین موتیوهایی نمیرود.
آثار مشخص سرف «روستایی»، اکتبر دومتکانوو (1895)، زن کشاورز در گاری (1896)، زن کشاورز با اسب (1898) و شستن لباس در رودخانه (1901) هستند. همهچیز در نقاشی اکتبر دومتکانوو، ما را به یاد مطالعه طبیعت میاندازد. این مطالعه در حد مطمئن و مشخص یک نقاشی برجسته نشان داده است. آنها به خطوط قطری اشاره دارند که در مرکز تصویر به هم میرسند. ترکیببندی در چپ و راست به اسب و گوسفند محدود میشود. در وسط چوپان جوانی نشسته است. اما این روش هنری که سرف با آنها به این اعتدال در تصویر رسیده است، به راحتی قابل تشخیص نیستند. آنها فورا به چشم نمیآیند. همهچیز در این تصویر، دارای نشانههایی از مشاهده مستقیم و مطالعه بیغرض طبیعت است. همهء عوامل تأثیرگذار این صحنه، چه چوپان جوان و چه اسب، برای خود زندگی میکنند و ارتباطی با یکدیگر ندارند. هیچکدام «حدس نمیزنند» که مدل نقاشی شده و رنگآمیزی میشوند. جوانک در مشغولیات خود غرق است. قطعهای چوبی را میتراشد و یا شلاقی را تعمیر میکند. اسبها در مزرعه بر روی علفهای زرد پاییزی میچرند. در دوردست، درختان و سقف انبارهای غله دیده میشود که باد با آنها بازی میکند. از روی سقفها، دستههای کلاغ بالا میروند و این پهنه بیپایان خاکستری که انگار منظره یکنواخت روسی در آن فرومیرود و حل میشود، گم میشوند.
اما احساس پیچیدهای که تصویر سرف به بیننده القا میکند، در اندوه و ناامیدی ظاهر نمیشوند. احساسی جالب قلب آدمی را فرامیگیرد. سرف هیچ مفهوم اجتماعی یا معترض را در این تصویر قرار نداده است. او، این روستای کوچک را به قصد همدردی با ساکنانش نقاشی نکرده است. چوپان جوان او به هیچ همدردی نیاز ندارد، او خود را در محیط زندگیاش، طبیعی و آزاد احساس میکند، اما سرف چیزی را از سنت نقاشی منظره در ادبیات و نقاشی روسی جدا میکند. این سنت در زمان پوشکین در هنر روسیه به وجود آمد و قاعدتا نیاز به نگاه نقادانه دارد. در قرن بیستم تصوری تقریبا ثابت از منظره روستایی روس پدید آمد که تفسیرهای متفاوتی را به همراه داشت:به عنوان دلیلی برای همدردی و اعتراض یا به عنوان چیزی که جادویی غیرقابل توضیح را در خود دارد. سرف دومین تفسیر را برمیگزیند.
زن کشاورز با اسب مثل نقاشی اکتبر، حرکت مشابهای دارد. به سختی میتوان در این نقاشی، چیزی را تصور کرد که موجزتر از این صحنه باشد. یک اسب با گاری و زن کشاورز نشان داده میشود که در پشت آنها رودخانهای باریک و جنگلی کوچک در کنار رودخانه است. در آرامش حاکم بر صحنه، جادوئی عمیق وجود دارد همهچیز زیر سلطه سکوتی قدرتمند است و زمان در آن ناپدید میشود.
زن کشاورز با اسب؛ اثر والنتین سرف
در نقاشی رختشویی باز هم اسبی و زنانی را در کنار آن میبینیم. آنها بر روی جوی آب خم شدهاند و جوی آب در میان برفها، راه خود را باز کرده است. سرف بر رنگارنگی تصویر و یا زنده بودن لباسها تأکید نکرده است، بلکه برعکس، همهچیز در تونالیته خاکستری ارائه شد و سکوت و آرامش، آن را در بر گرفته است.
اما گاهی مناظر زمستانی سرف زنده و تازه به نظر میرسد. یک سورتمه خاکستری که اسبی آن را میکشد، پانورامایی با درختان، پرچین و سورتمهای درحال حرکت در نقاشی، زن کشاورز با اسب، زنی زیبا با روسری قرمز را میبینیم:چهرهای پهن و روسی، خندان با دندانهای سفید، کنا اسبی پشمالو ایستاده است. لکههای قرمز و قهوهای در اینجا روشنتر از معمول بر روی برف سفید نشان داده شدهاند.
شستن لباس در رودخانه؛ اثر والنتین سرف
بازهم رنگآمیزی زنده در کره اسب درحال آب خوردن (1904) هماهنگتر است. سرف یکی از شبهای آغازین بهار را در این لحظه متصور میسازد که بعد از یک روز آفتابی، یخبندان، حرکت پیروزمندانه بهار را در گرگ و میش هوا رد میکند. بر روی برف یخزده دندانهدار، سایه آبی سرد به شکلی ضعیف میدرخشد. آسمان هنوز از درخشش پرتقالیرنگ خورشید درحال غروب روشن است. سرف کنتراستی چنین را برای آغاز فصل بهار بین نور گرم خورشید و آبی سرد شبی که فرامیرسد، به کار برد. در گرگ و میش رو به گسترش، انبارهای غله که برف هنوز کاملا از سقف آنها پارو نشده، تاریک نشان داده شدهاند و اسبی که از ناودان آب میخورد پیداست. یکی از این اسبها انگار با فرارسیدن بهار جادو شده و از آب خوردن ایستاده و سرش را به سمتی که خورشید غروب میکند، چرخانده است. این نقاشی منظره، تحتتأثیر حرکتی است که تابلو کرهاسب درحال آب خوردن را از دیگر آثار روستایی او متمایز میکند.
آب خوردن اسب از ناودان؛ اثر والنتین سرف
این نقاشی نیز به سمت زبان هنری جدید برای بیان موضوع هدایت شده است. سرف معنای جدیدی به نیمرخ و لکههای رنگی بخشیده است. از کنتراست رنگها بهره برده و بدینسان احساس فرارسیدن بهار تداعی میشود. این احساس به تمام منظره لحنی رمانتیک داده است. سرف با چنان ظرافت و قدرتی به زیبایی زندگی پاسخ مثبت داده که مجبوریم بپذیریم او ترس باشکوه و جلال اصالت خود را در برابر زیبایی زندگی به شکل آگاهانه مقابل تقلید ناتورالیستی از طبیعت قرار داده است.
سرف در اواسط اولین دهه قرن بیستم کمتر به سمت مناظر رو آورد. البته این قابل فهم است. روستای فقیر روسی، به عنوان چیزی که زمانی برای هنرمند همچون یک محبوب بود، در سالهای انقلاب نمیتوانست چنان فعالانه او را به هیجان آورد. با این حال در کرّهاسب درحال آب خوردن اثری از لحن تازه دیده میشود و این لحن به شکلی قویتر در حمام اسب(1905) مشهود است. این تصویر در یکی از منطقههای میانه روسیه نقاشی شده است که طبیعت آن مشابه آثار اولیه و شاعرانه سرف در زمینه منظره است. مثل کنار ساحل فنلاند جاییکه هنرمند اغلب تابستان را در آنجا نقاشی میکند. افق برابر دریای پهناور، خطوط موازی امواجی که به ساحل میرسند و صاف میشوند، آسمان، آب و نیمرخ اسب و پسربچه در زمینه تصویر به همراه پرتوهای آفتاب؛ همهچیز در اینجا براساس درک احساس زندگی تنظیم شده است.
حمام اسب؛ اثر والنتین سرف
نقاشی منظره، در نیمه دوم دهه اول، دیگر جایی در آثار سرف نداشتند. اما طبیعتی که سرف در اثر اسب درحال شستوشو ارایه میکند جایگاه خود را در چنین آثاری از سرف به شکلی تاریخی مییابد.
آخرین آثار سرف که از زندگی خود او سرچشمه میگیرند، به وقایع انقلابی 1905 برمیگردد.
او با دقت، حوادث انقلاب را دنبال میکند. قدرت مردم که بالاخره در یک حرکت انقلابی جاری میشود، او را به هیجان میآورد. زمانیکه ماموران تزار باشقاوت تمام شروع به تیراندازی به مردم بیدفاع میکنند، سرف نمیتواند بیتفاوت بماند. اعتراض میکند. به عنوان یک هنرمند و یک شهروند اعتراض میکند.
خشونت نیروهای تزاری در نهم ژانویه 1905 بر سرف تأثیری عمیق میگذارد. سرف که رفتار غیرسیاسی را به عنوان امتیاز یک هنرمند «آزاد» قبول دارد، در این روزها بیتفاوتی در برابر زندگی سیاسی را درک میکند. سرف و پولنوو در معروفترین نوشته خود به آکادمی هنر اعتراض سیاسی خود را در واکنش به این اعمال نشان داده و کنارهگیری شاهزاده ولادیمیر از آکادمی را خواستار میشوند: «حادثه وحشتناک نهم ژانویه پژواک خشم را در قلب ما بیدار کرد. بعضی از ما شاهد عینی کشتار مردم بیدفاع در خیابان پترزبورگ بودیم. تصویر چنین سبوئیتی در ذهن ما حک شد. ما هنرمندان، عمیقا متأسفیم که افرادی هماکنون در رأس آکادمی هنر قرار دارند که فرمانبرداران آنها در جمع نظامیانی هستند که خون برادرانشان را جاری کردند. خواست آنها این است که حقوق بشر و ایدهآلهای والا را تبلیغ کنند. »
انقلاب، سرف هنرمند را متعجب نمیسازد. گرافیکهای او که حوادث انقلاب را به تصویر میکشند، زبان خاص خود را دارند. نقاشیهای بدون اسب (1899) یا سربازگیری (1904) به وضوح یادداشتهای تند اجتماعی است. سرف از روسیه فقیر میگوید، از فاجعهای که در زمان خدمت در ارتش تزار رخ میدهد و از معنای درست جنگ برای کشاورزان. در این کارها موضوعات انقلابی مطرح میشود. موضوعاتی که در سالهای 1905 و 1906 در آثار سرف همچون بسیاری از هنرمندان روسی راه پیدا میکنند.
سرف از روزهای آغاز انقلاب، در روزنامه سیاسی شاپل(پوپانز) همکاری میکند. او برای آن روزنامه، نقاشیهای پرحرارت سربازان جوانان و... را انجام میدهد. این آثار از جمله کارهای متعهدانه هنرمندان روسی است که در سالهای آغازین انقلاب عرضه شده است. سرف، بهطور اتفاقی، نقاشی سربازگیری را به ماکسیم گورکی هدیه نکرده است. سرف با او در سال 1905 دوست میشود و تأثیر این دوستی را بدون شک در هنگام انقلاب احساس میکند. سرف در این اثر درپی بدنامی تزار است و مردم را به انتقام فرامیخواند. دوره وحشتناکی را نمایش میدهد که در آن، تسویهحساب خونینی را با انسانهای بیگناه انجام میدهند. سرف آگاهانه، هیکلهای «شجاع» قزاقها را به روش گروتسک اتود میزند. چهره دژخیمان را پرداخت بیشتری کرده و به این ترتیب روحیه ضدانسانی آنها را نشان میدهد و درندهخویی خلاء روحی آنها را عریان میسازد. در تلاشی که اعتراض مشهود در نقاشی را تشدید میکند، درماندگی انسانها را برجسته مینماید. این انسانها با پرچم سفید به پیش میروند. فضای کج و به هم فشرده خیابانی فرعی با برفهای لگد شده و کثیف و دیوار بدون پنجره خانهها، همچون شهر مرده، بر انسان تأثیر میگذارد. توده مردم با چهره واضح در این خیابان فرعی همچون قبر نشان داده شدهاند و پیش چشمان قزاقها ایستادهاند. در مقابل انسانهای بیدفاع با پرچم سفید کوچک نیمهبرافراشته و قزاقهای جسور، درگیری تراژیک صحنه نمایان میشود. کلمات مسخرهای که فرمانده قزاقها بهکار میبرد مانند ضربهای، در گوش پرطنین است:«سربازها، جوانان شجاع، کجاست آن شهرت ما؟»
سربازگیری(سربازان، بزرگان، اسبها ...)؛ اثر والنتین سرف
در چشمانداز درو منظرهای شاعرانه با آسمانی آبی و خورشیدی که مزرعه را گرم میکند نشان داده شده است اما به جای غله، دسته اسلحههای تهدیدکننده قرار دارد. وقتی تمامی روستائیان به کار اجباری وادار شده و مزارع سوزانده شدهاند، فوری تصویر روسیه آزار دیده و توسط کماندوها ویران شده، در جلوی چشم آدمی میآید. نقاشی تدفین معمار (1905) تأثیر دیگری دارد. اگرچه کار تمام نشده است، میتوان به خوبی تصور کرد که هنرمند چه درنظر داشته است. رنگ لکههای قرمز بر روی پرچمها و تابوت همچون مشایعتی عظیم میمانند. ریتم متناوب آن با ملودی رنگ قرمز، اولین مراسم تشییع جنازه را زنده میسازد. سرف نیروی امیدواری مردم را بسیار بااحساس بیان میکند و آن را در ساختاری موسیقیایی و ریتمدار تجسم میبخشد. همچون آلکساندر بلوک شاعر، متأثر از «موسیقی رمانتیک انقلاب» بود. حتی در تفکر اولیه طرح، ایده حرکت پیشرونده انقلاب وجود دارد. و این برای اثر سرف بیثمر نیست. بعدها هم در یکی از آثارش که به پتر اول هدیه میکند، به این موضوع برمیگردد.
انقلاب، عقیده سرف را نسبت به قدرت خلاقه خلق، نسبت به اصالت آدمی و ارزش شخصیت انسانی استوار میسازد. این موضوع بر سرنوشت پرترههای او که در سالهای آغازین قرن بیستم، حرکت تازهای را شروع کرده بود، تأثیر میگذارد. هنر پرترهسازی او، به خصوص در اواسط و اواخر اولین دهه تکامل مییابد. پرترهها، ماندگار میشوند. در این ارتباط جالب است که مقایسهای بین پرتره کودکان با یکدیگر انجام دهیم. سرف، در تابلو کودکان نگاه ناگهانی هنرمند را بر «غفلت» افسونگرانه کودکان انداخته است. اما برعکس آن در نقاشی میخائیل موروسو و یا در پرترههایی که به روش لیتوگرافی خلق شده، افراد بسیار فعال هستند، چراکه فضای پیرامون سرزنده است و این امکان را فراهم میسازد که افراد حرکتی را که آغاز کرده، ادامه دهند و در تخیل بیننده واقعیت ببخشند. در نتیجه سطح تصویر به تدریج گسترده میشود و ممکن است انسانها و اشیا در ترکیببندی متناسب ارایه شوند.
وقوع زمان و حرکت در تعدادی از آثار او، از جمله میخایل مروسو (1902)، ایلیا از استروخوو (1902)، ماکسیم گورکی (1905) و تعدادی دیگر نشان داده شده است. و در اینجا هیچچیز متحرک، از حرکت بازنمیایستد. زمان متوقف و به اصطلاح در بند میشود. شخصیتها در حالت غیرمنتظرهای تثبیت شدهاند. نقاشی مروسو، مردی تنومند و چاق را نشان میدهد که با پای کلفت و محکم ایستاده و با چشمان نافذ و تیز، بیننده را نظاره میکند. او ایستاده است، اما همهچیز به دور او در حرکت است. محیط نقاشی که بخشی از یک فضا است، مناسب است.
نقاشی موروسو آخرین تلاش در زمینه نقاشی امپرسیونیستی برای طبیعت، و درک جهان پیرامونی است. اما قهرمان نقاشی خود یک هیئت دیگری را پیش میکشد. آدم پرمعنایی میگردد. شخصیت تصویر شده آدم مهمی جلوه میکند. ظاهرا همهچیز از روش قدیمی سرچشمه گرفته، اما به شکلی جدید ارایه میگردد.
میخائیل موروسو؛ اثر والنتین سرف
تصویر ماکسیم گورکی به این روش خلق شده است. گورکی، برای سرف یکی از کسانی است که انقلاب را به نتیجه رساندند و مردم را برانگیختند و با خود همراه ساختند. این تصویر، متمایز از تمام نقاشیهایی است که هنرمند در طول زندگی خود کشیده است. ظاهر گورکی ساده و حرکاتش مشخص است:نگاه کارگری با فرهنگ بالا و روشنفکر. قدرت انعطاف نقاشی ماکسیم گورکی بر پایه کنتراست نیمرخ و پسزمینه روشن، استوار است. این کنتراست، به خطوط وضوح و تیزی خاصی میدهد. چیزی که سرف برای تصویر کردن شخصیت گورکی نیاز دارد. نویسنده پا روی پا انداخته و بر روی نیمکتی نشسته است. چهرهاش را به سمت شخصی نامعلوم درحال صحبت برگردانده است. حرکت دست راست او بر صداقت و بر اقناع درونی او تأکید میکند.
چرخش تند فیگور با اطمینان کامل است. حرکت مدل پیچیده است:سر و بدن در دو طرف است. بازوها کوتاه شدهاند و پاها اریب قرار گرفتهاند. اما این حرکات پیچیده تضادی باهم ندارند. آنها به یک تمامیت هماهنگ میرسند و با رنگ آدمی، مطمئن و پراحساس را نشان میدهند.
تصویر دیگری از سال 1905 با نقاشی گورکی خویشاوند است:تصویر فیودور شالیاپین که با ذغال کشیده شده است. وجود خلاق بازیگر در برابر بیننده با تمام قدرتش آشکار میشود. خواننده با پاهای بزرگ ایستاده و بدنی خشن دارد. سر او مفتخرانه کشیده شده و دست چپ بر روی یخه لباس سرداری و دست راست در جیب شلوار فرورفته است. سرف به خاطر تأکید آگاهانه بر تناسب پیکره بزرگ و کمی سنگین خواننده اجازه داده است او با انعطاف و حرکتی آزاد به جلو بیاید. سرف این حرکت را با ظرافت تکمیل میکند. چهره او حکایت از قدرت خلاقهای دارد که فقط مختص هنرمندان بزرگ است.
تابلو ماریا یرمولووا (1905) بازیگر زن روسی در نقشهای تراژیک، از جمله آثار مهم او است. در پیکرهء او نوعی افسون وجود دارد. سر او مفتخرانه بالا گرفته شده و انعطاف چهره پرتأثیر او، با حساسیت خاصی نمایش داده شده است. چشمان قهوهای و ژرف به دوردست نگاه میکنند و پرههای بینی باز شده و لبان رنجیده بر هم فشرده شده است. نشانه نامحسوسی از تراژدی، اینقدرت بیان چهره را تشدید میکند.
سرف مثل همیشه در این تصویر درون فردی بازیگری بزرگ را نشان میدهد و همزمان با آن فرم مشخصی از «قدرت نمایش» را خلق میکند و زیبایی روحی و اخلاقی را بیان میکند. ساختار کلی هنری این اثر، از این قصد سرچشمه میگیرد که بازیگر زن صحنه تئاتر را که در نظر همعصران خود مقام بالایی دارد، به عنوان زیبایی مشخص انسان ایدهآل، نمایش دهد.
ماریا یرمولووا؛ اثر والنتین سرف
اتفاقی نیست که سرف در سال 1905 در زمان اوج حرکتهای انقلابی به این تفسیر رسیده و بهطور اتفاقی این تعداد از افراد خلاق در این زمان در نقاشیهای پرتره او ظاهر نمیشوند. این فرم نمایش در دهه نود و در آغاز دهه اول سال دو هزار، زمانیکه افراد نقاشیشده هیچ علاقهای را در سرف ایجاد نمیکنند، از جمله کارهای سفارشی معمول او است. در این آثار، تضاد میان مدل و هیئت نقاشیشده که در محیط پیرامون شکل میگرفت، از میان رفته است.
براساس ساختار ترکیب، ابعاد و برجستگیهای درونی به نقاشی یرمولوا نزدیک است. مجبور به مقایسه این دو اثر هستیم: افراد لاغر و تقریباهمقد دارای اندازه طبیعی هستند. در رنگآمیزی قناعت کرده و اصلا در تونالیته خاکستری نقاشی شده است. با این وجود اختلاف فاحشی بین دو اثر وجود دارد. نقاشی یرمولووا به سبک دیگری تعلق دارد. به جای حجم در اینجا نقاط رنگی بسیاری وجود دارد. عناصر اتفاقی معمولی کنار گذاشته شده است. بر طرح شخصیتها تأکید شده، طوریکه به خوبی خود را از زمینه جدا میسازند. اساس سبک نقاشی یرمولووا و دیگر نقاشیهای این دوران، به عنوان اصل کار او در تمام آثار قرار گرفت. این اصل را نه فقط سرف بلکه بسیاری از استادان هنر روسی به کار میگیرند و در روسیه به عنوان هنر مدرن شناخته میشود. این سبک که در پایان قرن نوزده در مدارس هنری کشورهای مختلف آموزش داده میشود و نامهای مختلفی را به خود میگیرد(در فرانسه و بلژیک هنر نو «آرت نو»، در آلمان سبک جوان، در اتریش سبک فصل و ...). این سبک همچون دیگر سبکها در معماری، تأثیر پایداری بر جای میگذارد. استفاده جدید از سطوح دیوارها که امکانات دکوراتیو بسیاری را در اختیار هنرمند میگذارد و علاقه به نقاط رنگی بر روی این سطوح، خطوط مواج، تزئینات پیچیده از عناصر مختلف جهان زنده و تلاش برای زیباسازی بنا؛ همه این مسایل برای معمار مدرن یک تیپ به حساب میآید. همین مسایل نیز در نقاشی، گرافیک و مجسمهسازی ظهور میکند. هنرمندان مدرن به دنبال سنتزی از انواع هنر هستند. سرف رابطهای مستقیم با یادبودهای دوران خود دارد؛ او در نقاشی دیواری تلاشهایی میکند و برای تئاتر نیز از خود علاقهای نشان میدهد اما حرکت مدرن پیش از هرچیز در تابلوهای نقاشی هنرمندان دیده میشود. نقاط رنگی به هم ریخته از سر طرح و ترکیب غیرمنظم و مواج، ارزشگذاری بر سطوح دیوار با استقلالی که داشتند، نقاشی آزاد از قابی که در آن اشیا جا داده میشوند، کنار هم قرار دادن خطوط بیهدف و کشیده که در سطح تصویر در ریتمی پیچیده قرار میگیرند، همه اینها نشانههای هنر مدرن هستند و در بسیاری از آثار سرف دیده میشوند.
این سبک، وضوح اندیشه و صراحت تصویر هنری را طلب میکند و به هنرمند، نمونه و استانداردی مطمئن میدهد. بر طبق نظریه این سبک روند عمومیسازی هنر به پیش برده میشود و این در تلاشهای خلاقانه سرف در آغاز قرن بیستم مشخص است. شخصیتپردازی چهرهها با این سبک همساز است و حتی با اهداف مشترک هنر مدرن همراه میشود. واقعگرایی در این سبک به شکل مسخشده ظهور مییابد. این واقعیتی دگرگونشده است. آرزوی سرف برای پیدا کردن موضوعاتی در طبیعت و نه استفاده از اشیای پیرامون، منطبق بر روند عمومیسازی هنر مدرن و این سبک بود. بسیاری از آثار بعدی سرف که با سبک جدید هماهنگی دارد، مثالی برای روش جدید و متکی بر اصل تعدد شخصیت است. بااینوجود، با تکیه بر نقاشی یرملووا محتوایی قهرمانی و مشخص دارد. از جمله این آثار میتوان به نقاشیهای کنستانتین استانیسلاوسکی بازیگر(1911)، پولینا استشرباتووا (1911) که به خاطر مرگش ناتمام ماند و نقاشی ماریا آکیووا (1908) اشاره کرد.
این اثر آخر، ما را به یاد نقاشی بوتکینا و یا یوسپووا میاندازد. آنها براساس طرحی تزئینی بنا شدهاند. برای ارایه مدل از محیطی مشابه استفاده شده است، درست همانطورکه در نقاشی پرتره اواخر قرن نوزده معمول بود. حتی بااینوجود در پیکره آکیووا محتوایی انسانی و ژرف بیان شده است. در سر، هیکل، حرکت و حالت، اصالتی هویدا است.
جالب اینجاست کارهای هنرمند دنبالهروی پرترهها هستند. او حتی مکان سفارشی را هم قبول میکند، مثلا نقاشی هنریتّا گیرشمن(1906).
اولین تغییرات در ترکیب نقاشیها با گواش و ذغال پدید میآید. اول نقاشی بهطور پرتره سفارشی سرف مطرح میشود. اما هنرمند اینبار در نقاشی به دنبال زرق و برق نیست. با کوچکترین نشانهها، طرح را نقاشی و از متعلقات پرمحتوای مد روز صرفنظر میکند.
بااینحال، سرف خیلیزود ترکیببندی آثارش را تغییر میدهد. او گیرشمن را در بودیور نقاشی میکند؛ جاییکه زنان را چیزهای قیمتی احاطه کرده و آنها در داشتن اشیای قیمتی با یکدیگر رقابت میکنند. سرف آنها را با برلیانهایشان در فضایی نیمهتاریک و گرم نقاشی میکند و به این وسیله نقاط زردرنگ مبلها را که از چوب درخت و درخشش سطح آیینه و زرق و برق خردهریزهایی از جنس شیشه و فلز را نشان میدهد و بر آنها ارزش میگذارد. این «محیط» بیشتر متناسب با هیرشمن است و برای هنرمند به عنوان موادی است برای برجسته ساختن شخصیت مدل، وسیلهای برای مطرح ساختن حالات انسانی.
هنریتّا گیرشمن؛ اثر والنتین سرف
سرف کمی قبل از مرگش، مجددا به سمت نقاشی گیرشمن روی میآورد، اما اینبار با پاستل(1911)، ولی این نقاشی به پایان نمیرسد. «هر چهرهای از انسان، چنان پیچیده و ویژه است که آدم همیشه در آن حرکتی میبیند که ارزش آن را دارد تا هنرمند بازآفرینی کند، -گاهی مثبت، گاهی منفی. بااینحال، وقتی من بادقت به آدمها نگاه میکنم، از خود بیخود میشوم و حتی به هیجان میآیم، اما نه به خاطر چهره فردی که بسیار پیش پا افتاده است بلکه به خاطر شخصیتی که میتوان بر روی بوم نشان داد. به همین دلیل به نظرم میرسد که نقاشیهای من گاهیاوقات به کاریکاتور شباهت دارد.»
سرف درپی شخصیتپردازی، از بازگشت به گذشته و تکرار آن هراسی ندارد. این موضوع گاهگداری به تغییر در چهره و بدن و یا شیء میرسد، اما همیشه این تغییرات در ارتباط باوجود مدل و امتیازات آن است که هنرمند میخواهد آن را هویدا و آشکار سازد.
هنریتّا گیرشمن؛ اثر والنتین سرف
... (ادامه دارد)