شکار جایزه ... (قسمت اول)

شکار جایزه ... (قسمت اول)
گاهی‌، بعضی از هنرمندان، از فراز قرن‌ها، دستان یکدیگر را می‌گیرند. اگر بخواهند در مورد هنرمندی‌ بزرگ بررسی‌ کنند باید دریابند که ارزش او در چه‌چیزی نهفته است. اما‌ ممکن است که پاسخ‌هایی‌ که‌ به دست می‌آید متفاوت‌ باشد.
سه‌شنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۷ - ۰۹:۵۴
کد خبر :  ۳۰۵۳۸

شکار جایزه چقدر کثیف است

گاهی‌، بعضی از هنرمندان، از فراز قرن‌ها، دستان یکدیگر را می‌گیرند. اگر بخواهند در مورد هنرمندی‌ بزرگ بررسی‌ کنند باید دریابند که ارزش او در چه‌چیزی نهفته است. اما‌ ممکن است که پاسخ‌هایی‌ که‌ به دست می‌آید متفاوت‌ باشد. شاید یکی، ارزش او را در لایه‌های تازه‌ای از زندگیش بداند که تا آن زمان مشخص نبوده است. و نقّاشی، در آثار او باشد. و شاید نفر سوم‌، روند و یکی دیگر، سبک نقّاشی او را به راه و روش خودش‌ نشان دهد و در جستجوی روش‌های تازه‌ای از جهت رشد هنری او را کشف کند.

والنتین الکساندرویچ سرف جایگاه خاصی در‌ نقّاشی‌ روسیه در پایان قرن 19 و در آغاز قرن 20 به‌ دست می‌آورد. تغییرات جامع و فراگیری انجام‌ می‌دهد و راه جدیدی در هنر روسی به وجود می‌آورد و همچنین دو دوره نقاشی روسی‌ را‌ به یکدیگر پیوند می‌دهد.

سرف هنگامی فعّالیّت هنری‌اش را در دهه 80 قرن 19 میلادی شروع می‌کند، که کارهای هنرمندان‌ رئالیست در اوج شکوفایی است؛هنرمندانی که در اتحادیه‌ای‌ برای‌ برگزاری نمایشگاه‌های هنرمندان‌ مهاجر (برودویشیدکی)، گردهم آمده‌اند.

اولین آثار هنری سرف که با موفقیّت روبرو می‌شود نقّاشی دختری با هلو و دختری در زیر آفتاب است که در سال‌های 1887‌ و 1888‌ خلق‌‌ می‌شوند. چندسال پیش از آن‌، معلم‌ او‌، ایلیارپین- عضو بسیار فعال اتحادیه-در نمایشگاه مربوط به‌ نقاشان دوره‌گرد حرکت دسته مذهبی و کمی بعد نقّاشی غیرمنتظره، ایوان مخوف و پسرش‌ ایوان‌‌ را‌ به معرض نمایش می‌گذارد.

"ایوان مخوف و پسرش‌" اثر ایلیا رپین

 

 واسیلی سوریکف‌ نقّاش بزرگ‌، آثار‌ تاریخی مهمّ خود، نقّاشی‌هایی‌ همچون تصویر موروسووای ملاک، را در همان‌ سالی که نقّاشی دختری با هلوی سرف کشیده‌ شد‌، به‌ پایان می‌رساند.

هنگامی‌که نقّاش، آثار بعدی‌اش، همچون غارت‌ اروپا، اودیسه‌ و نوسیکا را خلق می‌کند، در هنر روسیه نشان می‌دهد که قصد ندارد صحنه‌های واقعی‌ از زندگیش را نقّاشی کند. بلکه قصد‌ دارد‌ معنای‌ دیگری از زندگی را ارائه دهد و در نقاشی به واقعیّتی‌ هنری و مستقل دست یابد. بحث‌ بر‌ سر‌ تحلیل‌ ارتباطات پیچیده بین انسان و جامعه نیست، بلکه بحث‌ بر سر جست‌وجوی‌ سمبل‌های‌ زمان‌ حاضر و درک‌ کشف میتولوژی و شعری جدید است. گسیختگی‌ پایه‌های جدید آثار هنری در قرن‌ 20‌، در‌ پایان قرن 19 به اوج خود می‌رسد. و سرف در این زمان باید هنرمندی باشد‌ که‌ عملا این تحولات را به واقعیّت‌ تبدیل کند. خطا نیست اگر گفته می‌شود‌ که‌ راه‌ نقّاش‌ روسی از دهه 80 قرن نوزدهم تا دهه 20 قرن بیستم، همان راهی‌ است‌ که از نقّاشی دختری با هلو شروع‌ و تا نقّاشی آیدا رابین اشتاین ادامه‌ می‌یابد‌. این‌‌ هنرمند جوان، بدون اینکه سنت معلم‌اش را بشکند، روش جدیدی می‌یابد که در آثار هنرمندان‌ هم‌عصر‌ او ادامه پیدا می‌کند. در این راه، دیگران با او همراه و گاهی‌ از‌ او‌ پیشی می‌گیرند.

"دختری با هلوها" اثر سرف

سرف با شک و شبهه با این هنرمندان مباحثه‌ می‌کند. اما این شبهه کاهش‌ می‌یابد‌ و یک‌ اجبار درونی باقی می‌ماند تا به راه‌ خود‌ ادامه دهد و از پیشرفت‌ عقب نماند. سرف مایل نیست مانع از پیشرفت در این‌ راه باشد‌ و آگاهی‌ از وظیفه‌اش در مقابل نقّاشی‌ روسیه، معلم و شاگردانش، او را می‌آزرد. او‌، ویژگی‌هایی‌ را که معمولا یک «حاکم» دارد، نمی‌خواهد‌. او‌ خود‌ را استاد نمی‌بیند بلکه هنرمندی‌ خلاق به حساب می‌آورد و حتّی یک شاگرد می‌داند. برای سرف، بسیار‌ سخت‌ است که نقش یک رهبر‌ را‌ بازی کند‌. امّا‌ در‌ این حین موفق می‌شود استعدادش را‌ با‌ تلاشی وصف‌ناپذیر پرورش دهد. او در این تلاش‌ تنها نیست. زندگی‌اش پر‌ از‌ دوستی‌های خلاق با افرادی همچون میشاییل‌ و روبل، کنستانتین کوروین، الکساند‌ بنویس‌ و دیگر نقّاشان گروه «جهان هنر» است‌. سرف با بیشتر این نقّاشان، علایق هنری‌ مشترکی دارد به خصوص با وروبل‌ که‌ از جوانی‌ دوست بود. آنها‌ باهم‌ تحصیل‌ کردند و باهم رؤیای‌‌ راهی‌ نو در هنر را‌ در‌ سر می‌پروراندند. امّا بعدها، راه‌ آنها کاملا از هم جدا شد. وروبل، سنت پردویشنکی‌ را‌ در پیش می‌گیرد و با عزم ایجاد‌ راه‌ دیگری را‌ در‌ این‌‌ سنت پایه می‌گذارد و به‌ سبک جدیدی از نقّاشی یعنی‌ سمبولیست روی می‌آورد و تا مدتی، تنها پوینده این‌ راه است‌. وروبل‌ به سرعت رشد می‌کند و با نبوغ‌ خود‌ به‌ یک‌ انقلابی‌ واقعی در هنر‌ تبدیل‌ می‌شود. سرف، برعکس او، قدم‌هایش را محتاطانه برمی‌دارد و مانند یک استاد به این درک رسیده است‌ که‌ سبک‌ قدیم و جدید را به یکدیگر پیوند دهد‌.

کنستانتین‌ کوروین‌، کسی‌که‌ در‌ دهه‌ 80 و 90 قرن نوزده دوستی نزدیکی با سرف دارد، در اوایل‌ قرن بیستم همکار ثابت او در مدرسه نقّاشی، مجسّمه‌سازی و معماری است. اما کوروین تا پایان‌ عمر‌ به راهی که با سرف شروع کرده بود، وفادار می‌ماند. بااین‌همه، سرف برخلاف او از آن راه‌ می‌گذرد، چند قدمی جلوتر می‌رود و به جست‌وجوی‌ بی‌پایان خود برای سبکی جدید ادامه‌ می‌دهد‌.

تنها مقایسه این سه نام، وروبل، سرف و کنستانتین، از جهت نقاشی و تفاوت در فعّالیّت هنری، درحالی‌که دوستی نزدیکی بین آنها برقرار است، نشان می‌دهد تا چه حد تکامل هنر‌ روسیه‌ در پایان‌ قرن نوزدهم پیچیده است.

بااین‌حال، انشعاب راه هنری این نقّاشان، کثرت‌ راه و روش در نقاشی را به همراه ندارد و حتّی تفاوت‌‌ فردیّت‌ آنها را هم نشان نمی‌دهد‌. رپین‌ به چیزی که در دهه 80 قرن نوزدهم میلادی در نقّاشی دست یافته، راضی نیست. در پایان قرن نوزده، نقّاشی بزرگ‌ دسته‌جمعی مهمانی شهرداری‌ و چند‌ اتود در این ارتباط می‌کشد. پردویشنیکی در دهه 90 در نقّاشی منظره به اوج‌ خود می‌رسد. تکامل نقّاشی منظره با اثر ایساک‌ لویتان به پایان می‌رسد. وی همزمان راه جدیدی‌ برای‌‌ پیشرفت نقّاشی ایجاد می‌کند. تقریبا در یک زمان، سبک‌های جدید و گروه‌های جدیدی پدید می‌آیند. که‌ در کنار یکدیگر هستند و با یکدیگر جابه‌جا می‌شوند. به دنبال گروه «جهان هنر»، گروه‌های «رز‌ آبی‌« و کمی بعد‌ «خشت»؛ تقریبا همه این تلاش‌های موجود در نقّاشان روسی در دوران مختلف در آثار سرف‌ ظهور می‌کنند‌.

آثار او گوناگون هستند؛ به اصطلاح به مسیرهای‌ مختلفی نظر دارند‌. سرف‌ با‌ نقّاشی‌های اولیه‌اش که‌ نور آفتاب در آنها حاکم است. با نقّاشی مناظر دهه‌ 90، حتی با توانایی‌اش ‌‌برای‌ سرودن شعر از تجلی‌ زندگی ساده و کشف زیبایی در زندگی روزمره مردم، به‌ هنرمندان‌ مسکو‌ که در دهه 80، قدم در راه‌ امپرسیونیسم گذاشته بودند، نزدیک می‌شود.

سرف در میان‌ این افراد به «پرودیشنیکی جوان» نزدیک می‌شود. هریک از این هنرمندان به روش‌ خود در زمان پیشرفت‌ سنت‌ نقّاشی رئالیستی دهه 70 و 80 قرن نوزده، یا با ارائه موضوعات و قهرمانان آن‌ دوران مانند نیکولا کاساتکین و سرگئوکروفین و یا با تکمیل تکنیک نقّاشی در آثار خود حرکت تازه‌ای را آغاز می‌کنند‌. سرگئو ایوانف با ترکیب‌بندی موجز، وضوح طرح‌ها و ظرافت رنگ‌بندی، به قدرت بزرگی‌ برای ارائه نقّاشی دست می‌یابد.

آبرام آرشیپوف، گونه نقّاشی را با نقّاشی منظره، به نمایش شاعرانه و دیدنی بدل می‌کند‌. در‌ صحنه‌های‌ روستایی، هیچ کشمکشی و هیچ ماجرایی و هیچ‌ مقاومتی در شخصیّت‌های نقّاشی را نشان نمی‌دهد. تنها زیبایی زندگی روزمره که هنرمند در آن‌جا دیده‌ است، جایی را که پیش از این‌ هیچ‌کس‌ جست‌وجو نکرده است. این خصوصیّت بر سرف تأثیر بسزایی می‌گذارد.

سرف ما جهت‌های رشد نقّاشی روسی در همان‌ سالها‌ به‌ روش دیگری وابسته است. در آکادمی هنر پترزبورگ در دهه 90، شاگردان رپین، به ‌خصوص‌ بوریس کوستودیف و فیلیپ مالیاوین، مانند معلمشان، روش آزاد نقّاشی و به کار بردن خطوط پهن‌ قلم‌-و به‌ این ترتیب تزئیناتی خاص در‌ نقّاشی‌‌ آغاز‌ قرن بیستم را به کار می‌بندد. سرف در پایان‌ قرن نوزده و آغاز قرن بیستم، این مسیر را می‌رود و مهر خود را‌ بر‌ آن‌ می‌زند.

زمانی‌که در پایان دهه 90، گروه پترزبورگ‌‌ «جهان‌ هنر» بنیان گذاشته می‌شود، سرف هم همراه‌ آنان است. او به اعضای این گروه بسیار نزدیک‌ می‌شود و در میان‌ آنها‌ به‌ اقتدار می‌رسد. همه آنها به‌ این سبک سرف، تمایل نشان‌ می‌دهند تا به فرمی‌ بزرگ و به شاهکاری اصیل و مرتفع‌ترین قله هنر نقّاشی دست یابند.

سنت و نوگرایی در آثار‌ سرف‌ به‌ صورتی‌ خارق العاده و ارگانیک به یکدیگر پیوند می‌خورند. به‌ همین خاطر‌، نسبت‌ به افرادی که به سنت نقّاشی‌ روسیه اعتقاد دارند و رئالیست را در نقّاشی پرتره‌ مانند رپین‌ به‌ کار‌ می‌برند، علاقه نشان می‌دهد. به‌ خاطر تلاش همیشگی‌اش برای سبک‌های جدید، با‌ نوگرایان‌ نیز‌ ارتباط نزدیک دارد. این وجوه مختلف در آثار سرف، به ‌هیچ‌وجه، گواهی بر آشفتگی او‌ نیست‌. این‌ هنرمند به این دلیل چند جنبه دارد که بر سر چهارراه ایستاده است، زیرا‌ نمی‌خواهد‌ در دوران‌ سخت تحول چیزی را فراموش کند و می‌خواهد تمام‌ میراث گذشته را‌ از‌ آن‌ خود کرده و به آن حیات تازه‌ای‌ ببخشد و تفسیر کند. درست همین مسئله که سرف‌ به‌‌ سوی همه می‌رود، او را در مدرسه، آدمی مهم، مبارزی ثابت‌قدم برای هنر‌ واقعی‌، هنرمندی‌ نوگرا بدون این‌که از هنر پیشینیان خود ببرد و در آخر، کسی‌که با دیگران راه جدیدی‌ را‌ هموار می‌کند، مطرح‌ می‌سازد. در این‌جا هم راز همان نقّاشی را جست‌وجو‌ می‌کند‌ که‌ سرف به عنوان مدیر مدرسه نقّاشی مسکو بازی می‌کند. نقّاشان متفاوتی مثل کوزماپتروف، ودکین، نیکلای‌ اولیانف‌، پاول‌ کزنف، مارتیروس‌ ساریان، ایلیا ماشکف، میشائیل لارینف و کنستانتین‌ یون به کارگاه او‌ راه‌ می‌یابند. هرکدام از این افراد می‌توانند از تجربیات، پیشنهادهای فاضلانه، الگو و تصورات استاد به عنوان هنرمندی‌ والا‌ که در آثار او وجود دارد استفاده کنند و آنها را از آن‌ خود‌ بسازند. دوران کودکی سرف را هم جوی‌ هنری‌ احاطه‌‌ کرده است. والنتین سرف در سال 1865‌ در‌ خانواده‌ آهنگساز و موسیقی‌دان روسی معروف متولد می‌شود. مادرش هم آهنگساز و پیانیست است. مادرش‌ افکار‌ دمکراتیک نویسندگان انقلابی دهه 60‌ قرن‌ نوزدهم میلادی‌، نیکلای‌ چرنوینسکی‌ و نیکلای‌ دوبرولیبوف را دارد و به پیمان‌ آنها‌ وفادار مانده و تبلیغات بسیاری برای فرهنگ روسی برای مردم‌ انجام می‌دهد.

تا‌ هنگام‌ مرگ پدرش (زمانی‌که پدرش از دنیا‌ رفت او کودک بود‌)، در‌ خانه سرف در پترزبورگ، نقّاشان‌ و مجسّمه‌سازان‌ معروفی مانند نیکلای گای، مارک آنتوکلسکی و ایلیا رپین دور هم جمع می‌شدند. این‌ دوستی‌ حتّی در خارج هم ادامه‌ می‌یابد‌.

سرف‌ نقّاشی را خیلی‌ زود‌ آغاز کرده و درست‌ همین‌ زمان‌ شروع به آموختن می‌کند: ابتدا در مونیخ‌ (جایی که بعد از مرگ پدرش زندگی‌ می‌کرد‌) و بعد در پاریس، زمانی‌که سرف نه‌ ساله‌ به توصیه‌‌ انتوکلاسکی‌ رپین‌ اعتماد می‌کند؛یعنی کسی‌که‌ بعدها، نه فقط معلم، بلکه دوست و همکارش می‌شود. رپین در این زمان در پاریس، جایی‌که‌ سفر‌ دانشجویی را بعد از فارغ التحصیلی‌ از‌ آکادمی‌ هنر‌ پترزبورگ‌ بدانجا انجام می‌دهد‌، اقامت‌ دارد. سرف در آن‌جا به آتلیه او می‌رود. رپین، سرف را وامی‌دارد تا از مدل‌های گچی‌، نقّاشی‌ و به‌طور‌ طبیعی رنگ کند.

بازگشت سرف در سال‌ 1875‌ به‌ روسیه‌، تحصیل‌‌ او‌ را در نزد رپین مختل می‌کند. بعد از چندسال، و در سال 1878 است که می‌پذیرد نزد رپین که در مسکو اقامت گزیده است، آموزش ببیند و آموزش را‌ جدّی و سیستماتیک آغاز کند. چند طرح اولیّه از آن زمان باقی‌ مانده است که نشان می‌دهد، معلّم چقدر زحمت کشیده‌ تا شاگردان را به دریافتی بی‌واسطه از طبیعت برساند و به‌ آنها‌ یاد دهد که چگونه چشم و دست خود را در بازآفرینی اشیاء، فرم، ساختار و رنگ‌ها، تمرین دهند.

رپین برای استعداد سرف، اجبار معمول دیگر دانش‌آموزان را قرار نمی‌دهد زیرا از‌ این‌ می‌ترسد که‌ مانع این جوان در بهره‌گیری از استعدادش شود. سرف در کنار رپین زندگی می‌کند:آنها دست در دست هم کار می‌کنند‌ و این‌ شاگرد به دست استاد نگاه‌‌ می‌کند‌. معلّم و شاگرد، اغلب یک مدل را پیش رو دارند. رپین در این زمان بر ترکیب‌بندی بزرگی کار می‌کند و سرف دستیارش است. سرف انبار غله‌ را‌ در پس‌ زمینه تابلوی‌ رپین‌ -بدرود با سرباز-، نقاشی‌ می‌کند و با رنگ و روغن، پرتره گوژپشت معروف را که رپین بسیار از او به عنوان مدل استفاده می‌کند، و فیگور اصلی صحنه نقّاشی حرکت دسته مذهبی‌ در‌ استان‌ کورسک است، می‌کشد.

"حرکت مذهبی استان کورسک" اثر ایلیا رپین

در سال‌ 1880 سرف با معلمش، در منطقه ساپوروشیه به‌ دنبال مواد لازم برای تابلوی قزاقهای ساپورش‌ می‌روند. او با رپین صحنه‌هایی از زندگی‌ ساپاروش‌ها می‌کشد.

اما‌ این‌ زندگی مشترک‌ به زودی پایان می‌یابد. رپین تصمیم می‌گیرد سرف جوان را که همه‌چیز ممکن را به او داده‌ بود، روانه آکادمی هنر پترزبورگ‌ کند تا نزد پاول چیستیاکوف آموزش‌ ببیند‌. به‌ عقیده‌ بسیاری، چیستیاکوف در میان هم‌عصرانش تنها معلّم آکادمی بود که می‌شد پیش او به‌طور اساسی‌ هنر ‌‌را‌ آموخت. سرف از سال 1880 به آکادمی هنر می‌رود. برای او زندگی پیچیده‌ و پرماجرایی‌ شروع‌‌ می‌شود: آموزش در آکادمی و کار مشترک با وروبل‌ و درویس که از دوستان او در آتلیه‌ چیستیاکف‌ هستند، در یک کارگاه مشترک اجاره‌ای؛بحث و گفت‌وگوی طولانی بر سر هنر‌ و مسایلی از این دست‌‌ در‌ خانواده خاله‌اش، آدلیلا سیمونویچ، و با دخترانش.

چیستیاکف باهوش، مفسر و معلّم اصول نقّاشی‌ و طراحی است. او تلاش می‌کند تا به شاگردانش‌ اصولی را بیاموزد که بتوانند جهان سه‌بعدی را بر روی بوم‌ دوبعدی بیاورند. او به سرف نشان می‌دهد که رسیدن به اثری استادانه، جذاب و قابل تقدیر چگونه است و مشکلات فرم چیست و بیان هنری که‌ اساس هنر سرف می‌شود، چگونه است. سرف سخت‌‌ کار‌ می‌کند. پرتره‌هایی از آشنایانش، دانشجویان و طبیعت اطراف خود می‌کشد. نقّاش، ارزش بسیاری به‌ شلوغی نقاشی می‌دهد، درست زمانی‌که روش‌ طراحی به‌شدّت ساختارگرایانه چیستیاکف را با گرافیک رپین باهم به کار‌ می‌برد‌. تصویر هنرمند در سال 1885 تلاشی را نشان می‌دهد که می‌خواهد قدرت شخصیّت را با استفاده از ترکیب نشان دهد. طرح این فیگور، پس‌زمینه سفید و خالی و هاشورهای‌ پرحاشیه چهره‌، بیننده‌ را مجبور می‌سازد تا بر چهره‌ پرتره متمرکز شود. تأثیر پیچیده نگاهش با آن سن‌ کم، عدم‌سختگیری نسبت به خود، تمرکز عمیق، سکوت و به خصوص قدرت غیرمعمولی تفکر و بلوغ‌‌ روحی‌ زودرس‌ را می‌توان از چهره‌اش خواند‌. نه‌تنها‌ می‌توانیم‌ دنیای درونی سرف جوان، بلکه درک او از هنرمند و فعّالیّت‌های هنریش را دریابیم.

آکادمی با بروکراسی خود، برای سرف کاملا بیگانه‌ است‌ و فقط‌ اعتقادش به چیستاکف، او را در این‌جا نگاه‌ می‌دارد‌. سرف، به ظاهر، خود را به سیستم آموزشی خشک آن‌جا وابسته نشان می‌دهد. در‌ سال‌ 1885‌ در نامه‌ای به نامزد خود می‌نویسد: «چه خوشبختم که می‌توانم‌ به جایزه بی‌اعتنا باشم. نمی‌دانی که این حیله و نیرنگ و این شکار جایزه چقدر کثیف است. می‌توانم کار کنم‌، همان‌جورکه‌‌ می‌خواهم‌. فقط رپین و چیستیاکف به من اعتماد دارند.»

اوّلین دوره شکوفایی هنر‌ سرف‌ در دهه 80 است. چنین صعود سریعی در تاریخ هنر بی‌سابقه است. نقاشیهای «دختری با هلوها» و «دختری‌ در‌ نور آفتاب» که سرف را معروف می‌کنند، زمانی خلق‌ می‌شوند که هنرمند‌ بیست‌ سالش‌ را تمام نکرده است. سرف با علاقه‌ای خاص از این نقّاشی‌ها یاد می‌کند. بنابرآن‌چه‌ ایگور‌ ‌گرابار‌ می‌گوید، سرف عقیده داشت‌ این آثار اولیّه بی‌همتا هستند. در این خودستایی اثری‌ از‌ مبالغه‌ دیده می‌شود. اما باید قبول کرد که این‌ تابلوهای سرف چیزی ممتاز در‌ خود‌ دارند‌. سرف، مدت کمی بی‌دردسر و خوشحال زندگی می‌کند، معروف شده‌ است‌ و در جست‌وجوی «چیزی مسرت‌ بخش» است و می‌خواهد فقط «چیزی مسرت‌بخش» ترسیم کند. این‌ خواست‌ او‌ سرانجام به ایجاد جهت و جریانی در نقّاشی روسی و به خصوص در مسکو در دهه‌های 80‌ و 90‌ منجر می‌شود. در این جهت می‌توان‌ آثار اولیّه «کرووین» که شادمانی را‌ در‌ طبیعت‌ ترسیم‌ می‌کند و آثار «لویتان» که شعری لطیف برای‌ نقّاشی‌های اولیّه مکتب مسکو است و همچون آثار‌ »آرشیپوف» و «آلکسی‌ استپانوف» را برمی‌شمرد. این استادان مصمم هستند تا از نظریه‌های قدیمی، اشتراک‌ اولیّه‌ و از تفسیر تحلیلی زندگی کناره بگیرند. چیزی شعرگونه، روند اصلی نقّاشی مسکو می‌شود و سرف با برنامه «چیزی‌ مسرت‌بخش» این روند را به‌ شکل کاملا ثابت، نشان می‌دهد.

ایساک لویتان

طبیعتا نمی‌توان‌ درمورد‌ آثار برجسته اولیّه‌ سرف گفت که خلق‌ چنین‌ آثاری‌ وظیفه نسل جدید هنرمندان بود. بایستی که‌ این‌ هنرمندان، شرایط آفرینش چنین آثاری را می‌داشتند تا این آثار پدید بیایند. سرف‌ آکادمی‌ را ترک می‌گوید تا خود‌ را‌ از قواعد‌ روزمره‌ و هم‌صدایی‌ با آنها رها سازد. به خارج‌‌ می‌رود‌ و در آن‌جا، زیبایی جاویدان آثار نقّاشان‌ گذشته را مطالعه می‌کند. آنها بر‌ سرف‌ تأثیری شدید می‌گذارند. مطالعه نقّاشی‌های استادان‌ هلندی، اسپانیایی و ایتالیایی، به‌ سرف‌ برای خلق آثارش که‌ زیبایی‌ انسان‌ را ارج می‌نهادند الهام می‌بخشند. همزمان، مشکل توانایی برای خلق «اثری برجسته» که‌‌ پیشینیان‌ با اقتدار بر آن سلطه‌ داشتند‌، برای‌ این‌ هنرمندان جوان‌ بسیار‌ مهم است. سرف از‌ دیدن‌ شهر وندیک، با معماری مجللش و کانال‌های افسانه‌ای، به‌ وجد می‌آید. در سال 1885 زمانی‌که‌ در‌ ادسا بر روی‌ طراحی از یک‌ گوزن‌ بی‌ارزش مطالعه‌ می‌کند‌، این‌‌ موضوع را درمی‌یابد که‌ هنرمند چقدر باید تلاش کند تا از هماهنگی رنگ‌ها رضایت یابد.

محیط دوران جوانی سرف‌، نقش‌ بزرگی را برای‌ پیدایش نظریه «چیزی‌ مسرت‌بخش» بازی‌ می‌کند‌. پیرامون‌ او دوستان و جو‌ خلاق‌ حاکم بر آمبراسوو حضور دارند. در پایان قرن نوزدهم، خانهء مجلل‌ سرف که در حومه مسکو‌ قرار‌ داشت‌، به مرکز تلاش‌های هنری بدل می‌شود. از‌ دوران‌ جوانی‌ زمان‌‌ بسیاری‌ را‌ نزد ما متوقف سر می‌کند. و درست در همین‌جا استعداد فوق العاده‌اش شکوفا می‌شود. سرف در زیر چتر حمایت هنرمندان قدیمی همچون‌ ایلیا‌ رپین، ویکتور واسنسوف، واسیلی پولنف و در برخورد باهم‌عصران خود، وروبل، کرووین، و میکائیل نستروف مالتالنت رشد می‌کند. در این‌جا عشق هنرمند به طبیعت روسیه، به روستا، اسب‌های‌ پشمالوی روسی و چهره‌های ساده‌ روستایی‌، به‌ تثبیت می‌رسد.

پناهگاه دیگر سرف از دوران کودکی در استان‌ تور (جایی‌که مایملک ولادیمیر درویس، یکی از دوستان دوران آکادمی او، که با دخترخاله سرف‌ ازدواج می‌کند)، است‌. سرف‌ در آن‌جا روزهای‌ خوشی را می‌گذراند و با جریان آرام زندگی روستایی‌ همراه می‌شود. تأثیرات خوبی که سرف در امبراسوو و دومتکانوف کسب می‌نماید، کمک‌ می‌کنند‌ تا او مهّمترین آثار اولیّه‌ خود‌ را خلق کند. تقریبا تمام آثار سرف از دوران دانشجویی، -اواسط دهه هشتاد-تا اثر استادانه دو «دختر» و اثری در همین‌زمان در دومتکانوو، از‌ احساسی‌ مشابه سرشارند. سرف در‌ زیبایی‌ واقعی طبیعت غرق می‌شود. رنگهای او، پر از نور و حرکت و شادی است. سرف زیبائی‌ها را با آرامش تماشا می‌کند. و از آنها لذّت می‌برد. روی هر نقّاشی، مدتها کار می‌کند. مدل‌ها‌، مدّتها‌ در برابر او می‌نشینند. اما این مانع نمی‌شود که هنرمند، اولین‌ تأثیرات مدل را به بیننده منتقل نکند. برای نقّاشی‌ دختری با هلوها، دختر دوازده‌ ساله‌ مامونتوف در‌ امبراسوو، مدل قرار می‌گیرد. برای نقاشی دختری‌ در آفتاب در دومتکانوف، ماشا سیمنوویچ، دخترخاله هنرمند، مدل می‌شود‌. هر دو مدل، شبیه هم‌ هستند، اماآن‌چه سرف اضافه می‌کند، زیبایی‌ای‌‌ است‌ که‌ هر جوانی دوست دارد، ببیند. هنرمند به دنبال‌ نیرویی با مفهوم و آرام، برای بیان است. سرف با‌ ‌‌نقّاشی‌هایش‌ قصد ندارد تفکّری را نسبت به تضاد و پیچیدگی زندگی، مطرح کند. «فقط چیزی‌‌ مسرت‌بخش»؛ و درست‌ همین موضوع، سرف را از نسل قبل از خود مثل، نقّاشی مودست‌ موسورسکی اثر رپین‌ که شش سال قبل از دختری‌ با هلوها خلق شده و پر از نور‌ است، جدا می‌کند. در‌ اثر‌ رپین، نقّاشی، در این‌جا فقط وسیله‌ای است که تا در حدّ امکان حرکات و وضعیت آهنگساز را در دوران‌ بیماری و قبل از مرگش طبیعی نشان دهد. پشت آن‌ لحظه‌ای که نقّاش از‌ حضور انسان انتخاب کرده، جهانی پدیدار می‌شود که در پرسش‌های بی‌جواب‌ غوطه‌ور است و به افول و رنج انسان می‌اندیشد. برعکس، در آثار سرف، نور، باد، شادی و جوانی به‌ خودی‌خود زیبا هستند. در‌ آنها‌، هدف نهایی، حرکت‌ خلاقانه است. پیش از هرچیز، در آنها نکته‌های‌ جدیدی از روش سرف وجود دارد.

در نقّاشی دختری در آفتاب، مدل در وضعیت‌ کاملا آرام قرار گرفته و همه‌چیز‌ در‌ لفافه‌ای از سکوت‌ و سکون پیچیده شده است. انسان در باد و زیر نور خورشید و در پیرامون خود غرق شده است. درحالی‌ که نقّاش در دختری با هلوها، حرکت را با‌ ترکیب‌بندی‌های‌ مختلف نشان می‌دهد و در آن جلوهء دیگری دیده می‌شود. در اینجا، او مضمون را، با هماهنگی کنتراست‌های فرمها، نشان می‌دهد. سرف، در هر دو نقّاشی بر «طرح اولیه» فائق‌ می‌آید‌ و گرچه‌‌ منطبق با طبیعت نقّاشی می‌کند‌، اما‌ نقّاشی‌ کاملی را در برابر چشمان بیننده قرار می‌دهد. در این زمان و در این مرحله از زندگی‌اش، آثار دوست او، کرووین، متفاوت‌ است‌ و در‌ آنها زمینه‌های تحولات بعدی‌ وجود دارند.

در نقّاشی‌ دخترها‌، نشانه‌های چرخش به سمت‌ امپرسیونیست، مشهود است. سرف، محیط را نه به‌ عنوان پس‌زمینه و نه به عنوان چیزی همراه‌ موضوع‌‌ اصلی‌، به کار می‌گیرد. در این‌جا، هر قسمت از موضوع که‌ در زاویه دید او قرار داشته، هر قطعه از بوم که با لایه‌ای از رنگ پوشیده شده، برای‌ او‌ جالب‌‌ است. در سطح هر شی‌ء، انعکاس چیزی که در کنار آن‌‌ قرار‌ دارد دیده می‌شود و بر نور آفتاب تأکید می‌کند. همه‌چیز بر مسیری پیچیده بنا می‌شود، نوانس‌های‌ رنگی‌ به‌ عنوان‌ نوساناتی که به راحتی دیده نمی‌شوند، ارائه می‌شود. طرح پیکره‌ها و اشیاء، شروع‌ به‌‌ جابه‌جایی‌ می‌کنند. در این‌مورد سرف، زیبایی خود رنگ را کشف می‌کند:رنگ صورتی بلوز دختر‌ در‌ نقّاشی‌ دختری در آفتاب، فوق العاده است و با خطوط راه‌راه سیاه، کنتراستی پرهیجان ساخته‌ است‌. آبی‌ تیره دامن، تحت‌تأثیر نور آفتاب، قرار نگرفته است؛ انگار وحدت خود را حفظ‌ کرده‌ است‌ و به قسمت‌های کوچک ترکیب‌بندی خود تجزیه نشده‌ است. اما هررنگ اصیلی، انعکاس خود را‌ در‌ قسمت‌های مختلف تصویر می‌بیند و به سمت وحدت‌ در کلّ نقّاشی حرکت می‌کند.

"دختری در آفتاب" اثر والنتین سرف

اگر‌ بخواهیم‌ درمورد‌ امپرسیونیسم سرف‌ صحبت کنیم، باید به مسائل خاصی توجّه داشته‌ باشیم. مسائلی که او را‌ از‌ سبک‌های ظهور کرده در فرانسه متمایز می‌سازد. جالب این‌جاست که سرف‌ در‌ آن‌ زمان‌، امپرسیونیسم فرانسه را خوب‌ نمی‌شناخت. باستین لپاز، بزرگترین تأثیر را در میان‌ هنرمندان فرانسوی، بر‌ او‌ می‌گذارد‌، همان‌طور که بر همکاران او تأثیرگذار است. روش نقّاشی او، از نقّاشی‌‌ امپرسیونیستی‌ حقیقی جدا است. امّا علاقه نقّاشان‌ روسی در مطالعه طبیعت با روش‌های تجربه‌ شده، سرف را‌ به‌ سمت نقاشی امپرسیونیستی هدایت‌ می‌کنند. موفقیّت‌های رپین، پلونوف و سوریکف در ارائه طبیعت‌، افق‌های‌ تازه‌ای را بر روی نقّاشان‌ جوان می‌گشاید‌. امّا‌ سرف‌، این ژانر را که در نقّاشی‌ خوانندگان‌ کر‌، اثر ‌کرووین و یا در بیرکنهاین اثر لوینتان، دیده می‌شود، در «دخترها»، نه به‌ تقلید‌ از قدما که به شکلی‌ جدید‌ به کار‌ می‌برد‌. او‌، قدمی مصمم‌ به سمت سبکی جدید‌ برمی‌دارد‌ و باهم‌عصران خود پایه‌گذار امپرسیونیسم اولیه روسی می‌شود. مسائلی چون تواضع، احترام و نقص‌ در‌ روش، ازجمله‌ مشخصه‌های این امپریسونیسم هستند‌. نقاشی‌های‌ سرف، باز تمایز‌ دیگری‌ را در نقاشی چهره و منظره‌ و حالات‌ درونی، با خود دارند. سرف در نقّاشی‌ دختری با هلوها، سر رامامونتو را‌ با‌ خطوط نرم‌ قلم‌موی پهن می‌کشد‌ که‌ مرزهای‌ فرم با مرزهای‌ نقاط‌ رنگی منطبق می‌گردند. وقتی‌ خطوط‌ راه‌راه در بلوز از یکدیگر دور می‌شوند، سرف، مرتّب از سطح رنگی‌ خالص به‌ خصوص‌ رنگ سیاه-که در امپرسیونیسم‌ فرانسوی‌ به‌شدّت‌ از آن‌ پرهیز‌ می‌شود‌-استفاده‌ می‌کند. اما نشانهء‌ متمایز هم جذابیتی برای زندگی‌ درونی مدل است که بدون هیچگونه قصد و برنامهء مدونی، به‌ نوعی‌ تداوم سنت باارزش رئالیست روسی‌ در‌ دهه‌ 70‌ و 80‌ قرن‌ نوزدهم است.

هم‌ در‌ نقّاشی دخترها و مطالعات اولیّه بر روی منظره و هم در نقّاشی حوض بدقواره و تعدادی از نقّاشی‌های دهه‌ 80‌ سرف‌ جوان، احساس‌ سرخوشی نسبت به جهان موج‌ می‌زند‌ و نشانی‌ از‌ بی‌خیالی‌ دوران‌ جوانی را دارد. در سالهای بعد، گاهی‌ این نظرات به سمت نقاش برمی‌گردند که باعث پدید آمدن آثاری همچون ماریالووا(این اصلا همان‌ ماریا سیمونویچ است؛ همانطورکه‌ در نقّاشی‌ دختری در آفتاب دیدیم)، در سال 1895 می‌شود. طنین سرزندگی اولیّه رنگ‌ها در نقّاشی کنستانتین‌ گرووین (1891) هم شنیده می‌شود. اما در مجموع، رنگ‌های سرف مرتبا به سمت‌ یکنواختی‌، به سمت‌ تونالیته‌های خاکستری تمایل پیدا می‌کنند. امپرسیونیسم به اعتدال می‌رسد و بعد کاملا ناپدید می‌شود تا برای سبک دیگری جا باز شود...(ادامه دارد)

دیمیتری سارابیانو

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ارسال نظر