منتخبی از آثار احمد نصراللهی

منتخبی از آثار احمد نصراللهی
منتخبی از آثار احمد نصراللهی
دوشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۷ - ۰۹:۴۵
کد خبر :  ۳۰۲۰۵
احمد نصراللهی ، متولد پنجم تیرماه بابل، دیپلم کشاورزی
 
برگزاری نمایشگاه انفرادی در ایران و چین و بیش از شصت نمایشگاه گروهی در ایران، ایتالیا، چین، امارات عربی، انگلستان، سوئیس
 
در فاصله بیست کیلومتری شمال بابل، روستای بایکلای، محل تولد احمد نصرالهی و سپری شدن سال های کودکی او است. کار پدر کشاورزی بود. در باریکلای فقط تا کلاس پنجم می شد درس خواند، بنابراین پدر، او را برای ادامه تحصیل به شهر بابل فرستاد. سپس در هنرستان فنی وحرفه ای «نوشیروانی» بابل- که اولین سال تاسیس آن بود- و در رشته مکانیک اسم نوشت. سه سال اول به هر صورت سپری شد. ادامه آن تا سطح دیپلم، مشروط به قبول شدن در امتحان بود و احمد شانسی نداشت. به او توصیه کردند که برای ادامه در هنرستان کشاورزی ساری ثبت نام کند. پس به ساری رفت. هنرستان کشاورزی ساری شبانه روزی بود و دیگر نه مشکل غذا داشت و نه تنها می ماند.
 
در همین ایام، پدر که در انقلاب سفید شاه، صاحب زمین شده بود، از بد روزگار، سه سال خشک سالی پی درپی و قطحی، او را مجبور به فروش و ترک مایملک خود در روستا و مهاجرت به شهر کرد.
 
دیپلم که گرفت به سربازی رفت. همان سال هم ازدواج کرد. بعد از سربازی، به بابل برگشت، و به استخدام آموزش و پرورش درآمد، و به عنوان مربی تربیت بدنی به خدمت مشغول شد.
 
اوج گیری بحران در آغاز سال های پنجاه، محدود به تهران نشد و دامنه آن به بسیاری دیگر از شهرها گسترش یافت. بابل با سابقه روشنفکری دیرینه ای که داشت بسیار مستعد برای پذیرش دگرگونی بود و پتانسیل های فراوانی برای شکل بخشیدن به فعالیت های اجتماعی و فرهنگی از خود نشان داد. جمع کثیر روشنفکران و هنرمندان در سال های پنجاه گواه این امر است. محمد زمان زمانی، حسین گلبا، رضا یحیایی، ناصر امامی، بردیا شهمیری و علیزاده از جمله نقاشان فعال در این سال ها می باشند. حضور نصراللهی دراین فضا، چشم اندازهای تازه ای مقابل او گشود. 
 
حضور نصرالهی در «گروه نقاشان آزاد»، او را در فضایی روشنفکرانه، فعال و با انگیزه قرار داد،در این زمان او طیف وسیعی از تجربیات مدرن در نقاشی را دنبال کرد. گاه متاثر از ونگوگ و نقاشان اکسپرسونیست تجربه آموزی می کند، و گاه به تبعیت از نقاشان کوبیست، سوررئالیست و سمبولیست. و گاهی نیز متاثر از فضای ملتهب سال های انقلاب به شیوه نقاشان رئالیست اجتماعی مکزیک. و البته هنوز، برای امرار معاش، تا حدودی کارهای گذشته را نیز دنبال می کرد. «چون در طول روز درگیر کارهای گروه بودم و فرصتی نبود، شب ها تا دیروقت، کارم خط کشی و نقاشی روی بدنه و اتاق کامیون هایی بود که در مازندران ساخته می شد.»
 
در اواخر سال های پنجاه و اوایل سال های شصت، هنگامی که اختلاف آرا گروه های سیاسی در ایران به اوج رسید و نبردهای مسلحانه آغاز شد، فعالیت های آن ها متوقف، و اعضای گروه پراکنده و «آموزشگاه تجسمی آبی» نیز تعطیل شد.
 
وسعت تحولات در سال های انقلاب، درگیری های سیاسی، و اختلاف نظرها، شرایط جدیدی به وجود آوردند که انطباق با آن برای احمد نصراللهی مدتی زمان برد، و فاصله ای دو یا سه ساله در روند تجربیات او به وجود آورد، در عین حال این فاصله زمانی برای او این مزیت را داشت که وقتی مجدداً نقاشی را شروع کرد، کارش با تمرکز و آگاهی بیشتری همراه شد. به عبارتی تنوع طلبی گذشته، جای خود را به شیوه تقریبا واحدی در کار بخشید.
 
اگر پیش از این وسعت کاوش گری های او از ساخت و پرداخت دقیق اشیا تا بکارگیری خطوط روان و رنگ های درخشان را در بر می گرفت، از این به بعد، تجربه های او به استفاده از رنگ روغن و یا آب رنگ و آب مرکب و نقاشی از طبیعت و با قلم هایی آزاد و فضایی اکسپرسیونیستی محدود شد. این سه سال زمان مناسبی برای بازنگری تجربه های گذشته و برخوردی آگاهانه به مقوله نقاشی بود. او، هم جایگاه خودش را به عنوان یک نقاش، و هم جایگاه نقاشی را به عنوان هنر، و زبانی تجسمی، مورد ارزیابی قرار داد. بنابراین، انجام بسیاری از کارهای گذشته را که صرفا جهت امرار معاش به آن می پرداخت، کنار گذاشت، و تلاش کرد تا از نقاشی به عنوان وسیله ای برای بیان خواسته ها، اندیشه ها و احساسات خود بهره برد. در این مسیر آن که بیش از هرکس راهنمای او شد، دوست آغاز جوانی اش «ابوالقاسم اسماعیل پور» بود. «دکتر اسماعیل پور دنیای نمادها و نشانه ها را به روی من گشود، و ریشه ها و ارزش و اعتبار آن ها را برای من شرح داد. او مرا با نمادها و نشانه ها و مفاهیمی آشنا ساخت که از اعماق تاریخ، و از آرزوها، امیدها، حسرت ها و دردهای مشترک بشری ریشه می گرفتند. "توسط او مطالعات من نظم پیدا کردند، و در راهی افتادم که دیگر ثروتمند شدن هدفم نبود، بلکه آموختن و آموزش مهم ترین هدف هایم شدند."
 
بعد از این روش کار او کاملاً تغییر کرد. اسلوب کار او عبارت می شود از بکارگیری خطوط کناره نما سطوح نسبتاً تخت و درخشان رنگ، و سادگی گاه در حد ایجاز فرم ها و اشیا، و استفاده از نمادهایی چون گاو، درخت، زن، ماه، پرنده «به روایت یک اسطوره ایرانی ماقبل زرتشت که به دوره هنر ایرانی مربوط می شود، گاو نخستین آفریده است. مهر یا میترا که یکی از خدایان هند و ایرانی است، با پیام خورشید، گاو را دستگیر و به غاری می برد و او را در آن جا قربانی می کند. معجزه قربانی گاو این است که سراسر زمین سرسبز شد، از مغز او سرسبزی، از خونش تاک، و از ستون فقراتش حبوبات، و از نطفه اش انواع و اقسام جانوران به وجود آمده است.»
 
نصراللهی تجربیات جدید خود را در ابتدا در مازندران (بابل و ساری) و سپس در تهران به نمایش گذاشت ( گالری سیحون)
 
ابوالقاسم اسما عیل پور در بروشور نمایشگاه در شهر ساری، کارهای او را به سه دوره تقسیم کرده است: «زمینه اصلی گروه نخست تابلوها، طبیعت محض است. طبیعت بی حضور انسان. که حال و فضای خاص خود را دارد... طبیعتی خیال گونه و وهم آمیز، با ریشه های همیشگی که در زمین و آسمان دوانده شده است... گروه دوم آثاری است که انسان وارد طبیعت نو آفریده نقاش می شود. آرامش خیال انگیزی که بیننده در تابلوهای گروه نخست فرا چشم آورده بود، ناگهان درهم می شکند، و با بیم و امید و دردهای انسان آشنا می شود... سومین دوره کار هنری نقاش گویی یکی از پربارترین ادوار زندگی هنری اوست. این نکته را از کیفیت این دسته آثار او می توان دریافت. آثار این دوره، بی تردید متاثر از سوررئالیسم است. البته به زعم من سوررئالیسمی است که رنگی مشرق زمینی و ایرانی یافته و در پی هویت است...»
 
حمید پیرنیا درباره نمایشگاه او در گالری سیحون می نویسد: «آثار به نمایش گذاشته دو گروه را شامل می شوند: آن هایی که رنگ روغن هستند و در قطع های بزرگ، دید منحصر به فردی را شامل اند، گرچه هضم خطوط و چیرگی در کاربرد رنگ، تدریجاً به دل می نشینند. استفاده از خطوط بدون زاویه، و دارای انحناهای متعدد، علی رغم ظاهر مدرن تابلوها، نشان از دل مشغولی ذاتاً روستایی نقاش دارد. سمبل های گاو شیرده و... استفاده جابه جا از تصاویر زنان ساده و زحمت کش خطه شمال ایران دستمایه بسیاری از تابلوها را تشکیل می دهند... گروه دوم آثار نقاش به یک سری کارهای گواش و پاستل در اندازه های کوچک بر می گردد. او با استفاده از تصاویر روزنامه ها و مجلات به عنوان بافت اصلی کار، برداشت ذهنی خود را به آن ها افزوده و تصویر ثابتی پدید آورده است...»
 
وی فعالیت آموزشی خود را مجدداً از سال  پی گرفت، و آموزش نقاشی به کودکان بخش مهمی از فعالیت آموزشی شد. «یکی از دلایل ماندن در این خانه کوچک در کنار بابل، شاید حضور همین پرندگان کوچولو بوده است تا مرا در کوچه های باریک این خانه تا به خانه های دیگر یاری دهند تا ذره ای از وجودم را به پرواز درآوردم و تحصیلاتم در همین دانشگاه کوچک آغاز شد.»
 
نمایشگاه های بعدی او در بابل (آتلیه آبی) و در تهران ( گالری سیحون و گالری نور)، برپا شد. اسماعیل پور درباره این مقطع از کارهای وی می نویسد: «او با انواع رنگ های آبی و سبز زندگی می کند. در آثارش حرکت موج می زند و از عناصر به گونه ای کمک می گیرد که بیننده احساس حرکت می کند. در کنار رنگ های عمدتا آبی فیروزه ای- نماد هنر اصیل ایرانی، سبز، سرخ و صورتی، عنصر خط حاکم است که با رنگ سیاه، سطوحی بی نظیر می آفریند، گاه سطوحی وسیع، گاه خرد و کوچک. عمده ترین ویژگی آثار این نقاش، سطوح رنگارنگ و خطوط منحنی است. او نقاش سطح است و نه حجم، و در این گستره، بیش از همه متاثر از شاگال و پل کله است. ویژگی دیگرش اما نگاه شرقی اوست. خطوط مشبک رنگارنگ، ارسی یا شیشه های هندسی خوش تراش و رنگین- آبی، زرد، سفید، سبز و عنابی- گلبوته های چادر و پیراهن که یادآور جامه های سنتی زادگاه سرسبز او مازندران است. در برخی از تابلوهایش،... رگه های اکسپرسیونیستی می توان دید. با این حال، او از اسم ها به دور است و همواره بر آن است که چیزی نو بیافریند. ...»"آدم ها، پرنده ها و گاو ها با مضامین گسترده شان در آثار نصراللهی سیطره ای نیرومند دارند و گوناگونی مضامین با خطوط مکرر، زبان تصویری او را تا حدودی تضعیف می کند.
به همین سبب، زبان تصویری ژرف و استوار و به ویژه مستقل در تابلوهای او رنگ می بازند، مضامین و خطوط نمی گذارند رنگ ها زبان آتشین خویش را شعله ور سازند. اگر نقاش می خواهد در راه شکوهمند و پویایی که برگزیده است به زبان تصویری کاملاً مستقل دست یابد، بهتر که خود را از قیدوبند مضامین و موضوعیت، رها کند و تنها با رنگ های نو ساخته و بدیع، مایه های نادیده و خودآگاه را دور از هرگونه «نقاشی- کلام» نقش زند."
 
نصراللهی در ادامه کار خود، باز هم تا حد امکان نقوش کارش را ساده تر می کند، به گونه ای که گاه مانند نقوش سفالینه ها در شوش یا سیلک، تنها طراحی سایه وار از آن به جا می ماند. (گالری سیحون )
«اشکال و تصاویر او عمدتاً دو بعدی و فرم ها تا اندازه زیادی، بدوی و کودکانه است.خطوط کناره نما نسبتاً زمخت و سنگین، و خط های «زیر» غالباً آشکار و ظریف است. سادگی و انتزاع واپسین پیام اوست. خط و رنگ دستمایه اصلی نقاش است. او عمدتاً از خطوط منحنی و قوس دار بهره می گیرد. رنگ هایش چون نبض او تند می زند... شمع، طاق و محراب و ماه موتیف های تازه و ویژه نصرالهی اند که ابهامی راز گونه دارند. این رازگونگی در عین حال ساده، او را به مسیر ویژه ای سوق می دهد که نقاش ناگزیر باید از آن بگذرد.
 
حمیدرضا رحمتی ضمن اشاره به سادگی و صمیمت آثارش می نویسد: «کار او موقعیت انسانی را باز می تابد که در آغوش طبیعت زندگی می کند و هنوز ارتباطش را با صید و مظاهر ابتدایی زندگی حفظ کرده است. جذابیت کارهای نصراللهی گذشته از نرمش قلم زنی، شناخت رنگ، گونه گونی بافت، حاصل برخورد حسی او با عناصر تصویری است. کارهای او تجربه عاطفی انسانی را تصویر می کند که نقاشی را با درونی ترین زوایای وجودش درآمیخته است... پیکره های سایه وار نصراللهی هنوز تکرار خودنگاری انسان نخستین است. گل و گیاه هنوز از نقش سفالینه فراتر نرفته است، گاو همان گاو نقاشی غار است، تکرار نقش مایه ها، روی هم افتادن خطوط، تداخل سطح ها، بستر ناهموار رنگ، دورگیری رنگ با خط و... همه و همه عواملی هستند که ساختار نقاشی بدوی را می سازند و قبل از این، دیگران بسیار آن ها را کشف و تحلیل کرده اند. نقش نصراللهی در تحول و نوسازی این ساختار چه بوده است؟»
حاجی فیروز موضوع نمایشگاه بعدی اوست ( آتلیه آبی، گالری سیحون). وی درباره نحوه شکل گیری این ایده می گوید: «حاجی فیروز برای من یک اتفاق خوش آیند و ناآگاهانه بود. در یک عصر غم انگیز و دلتنگ زمستانی با دوستی در شهر قدم می زدیم و صحبت از نزدیک شدن ایام نوروز و چهارشنبه سوری بود. جنب وجوش مردم بازار را می دیدم که خودشان را برای جشن نوروز آماده می کردند، اما من در این میان احساس می کردم که چیزی کم است و حاجی فیروز را در این میان، خالی دیدم. من پیشینه سی ساله به حاجی فیروز دارم و هنوز سرشار، از دایره های آن زنگی سیاه هستم. همان شب به گالری آمدم. در آن زمان، عموماً در گالری زندگی می کردم. حال عجیبی داشتم و به همان دوستم، زنگ زدم و گفتم با دیوان مولوی به گالری بیاید و این اشعار را برایم بخواند که من دارم حاجی فیروز می سازم. آن شب در هیجان عجیبی به سر می بردم که شاید کسی باورش نشود. من در سرمای شدید زمستانی پر از گرما و انرژی بودم. پا برهنه در گالری می دویدم. به دوستم گفتم جلوی من نیا. فقط می خواهم صدایت را بشنوم. واقعاً خودم به شکل حاجی فیروز شده بودم و تا قبل از طلوع خورشید، همه این تابلوها را کشیدم.»
 
به تدریج سطوح وسیعی از رنگ نسبتا تخت اطراف پیکره ها قرار گرفت. بدین شکل، سطح بوم بستر می شد که نشانه ها یا اشاره های بسیار ساده و پراکنده ای از اشیا روی آن قرار می گرفت. ارتباط این اشیا باهم و معنای نمادینی که هرکدام یا در ارتباط با هم داشتند، مضمون آثار را به وجود می آوردند.
 
خط (نگارش) عنصر دیگری است که از اواسط سال های هفتاد به طور جدی وارد فضای نقاشی های نصراللهی شد. طبعاً این خط نوشته ها به قصد توضیح چیزی نبودند، و نقش نمادین، کلام گونه و بافت آن مدنظر بود.
 
شکل معکوس نوشته ها و سطح رنگی که گاه به صورت شفاف روی آن کشیده می شد، نیز به همین منظور بوده است (گالری سیحون)
 
رفته رفته خط نوشته ها که غالبا در اشکالی چهارگوش نوشته می شد، نقش مهم تری پیدا کرده و در کنار سطوحی از مربع، مثلث، دایره، و پیکان ها، خطوط مکرر، کوتاه و موازی و اعداد ارقام، قرار گرفتند، و نقش اشیا و فرم های خلاصه شده به تدریج کمرنگ تر شد. نتیجه چیزی شبیه طلسم ها، جادوها و دعاها شد. "این هنرمند در آثار گذشته خود مراجعه مستقیم به اسطوره داشته است. به عنوان نمونه پدیده هایی نظیر گاو نماد قدرت و زایش، زمین نماد بخشش و حاصل خیزی زن و آب و... است، اما در آثار متاخر او، اسطوره نه در قالب آشنا که در جوهر انتزاعی آن تبلور یافته است؛ در این جا نقاش، دیگر چیزی آشنا را نمی نمایاند، بلکه همه چیز در شرایطی رمزگونه و مکنون جلوه گری می کند. از این زاویه، دیگر نقاش راوی ساده اسطوره نیست؛ چرا که اسطوره نیز خود در قالب ابهام نقاشی جریان تازه ای یافته است. با این همه، نقاش گویی خود چندان این ابهام را بر نمی تابد، چرا که سمت وسوی آثار بعضا روی در رمزگشایی دارد نه پرده پوشی. استفاده از حروف فارسی در این جا اگرچه باوارونه نویسی آشنایی زدایی کرده است، اما هم چنان قابل فهم و خواندن است. قرار گرفتن تصاویر آشنا نظیر چشم، علامات ریاضی گونه و... نیز موید این نظر است.»
 
در کارهای اخیر نصراللهی، خط نوشته ها نقش کمتری یافته، و در عرض دایره و چهارگوش ها هستند که نقشی عمده می یابند. فضای این اشکال توسط خطوط، نقطه ها، جداول، انواع بافت ها و... پر می شود و گاه نیز با شکل های ساده شده ای از درخت، زن، میوه، پرنده، شمع و... تلفیق می شود. «ذهن نقاش طرح های هندسی ساده ای از تجارب خود در عالم واقع می سازد، که مبین سادگی و بساطت جهان است. در این مرحله ذهن نقاش هنوز حالتی متضاد و «باطل نما» دارد و به انتزاع می پردازد. انتزاعی که البته همراه با تصاویر محسوس و شهودگرایی و اشراق است. با این حساب، نقاشی های نصراللهی در میانه ناتورالیسم و انتزاعی گری است، که قرار دارد و تعریف می شود. به خاطر همین هم هست که تجربه های او هم چنان از انتزاع ناب می گریزد و ما شاهد ظهور و بروز علائم و نشانه های شناخته شده یعنی در پهنه نقاشی های بی کلام اش هستیم. نشانه هایی که هنوز در مفهوم ابتدایی خویش مانده اند و از آوا شدن می پرهیزند. همین هم امکان و اجازه جست وجوی نوعی عینیات بازنمای شده را در کارهای نقاش به بیننده می دهد. عینیاتی که از اندیشگی کارهای نصراللهی خبر می دهد و از گسستی که نقاشی های او با نقاشی های کودکان دارند.»
 
"این که اکنون در کجایم، خوابم یا بیدار، در آسمانم یا زمین، هرجا که باشم چه فرقی دارد؟ می دانم که در جستجوی مرواریدی هستم که در تمامی عمرم هم چنان مرابا خود برده است. خطوط و نقوش مانوی، مهرها و کتیبه ها، معماری های مقابر و مساجد، و اکنون هم به دیار مقدس سفر می کنم."
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ارسال نظر