کاش کس را به جهان دیده خونبار نبود
هیچ کس را غم بیمهری دلدار نبود
کارمندی چو من از زور نداری دائم
به چک و سفته بیوجه گرفتار نبود
من هم ای دوست کنون صاحب جاهی بودم
به سر راه من ار این همه طرار نبود
گر کسی مرد عمل بود در این شهر دگر
وعده و نطق و کلنگ این همه بسیار نبود
به سر کوچه و بازار و خیابان و محل
صحبت از عاقبت این همه بیکار نبود
اختلاسیدن و از معرکه بیرون رفتن
مایه این همه آسایش افکار نبود
نزد آنان که سوارند به دوش من و تو
حرف حق این همه دردآور و بودار نبود
پارتی داشتن و پشتِهماندازی و پول
موجب منزلت و گرمی بازار نبود
تا توانم بسرایم دو سه بیتی بودار
کاش بر گردن بشکستهام افسار نبود
کیومرث صابری فومنی، هفتهنامه توفیق، سال 1342