11 مهرماه سالروز درگذشت عمران صلاحی است. شاعر، نویسنده و طنزپرداز برجسته و تاثیرگذاری که به مهربانی و حسن خلق نیز شهرت داشت.
عمران صلاحی دهم اسفند ماه 1325 به قول شناسنامهاش و دهم تیر ماه همان سال به قول خاله بزرگشان در محله امیر مختاری، چهار راه گمرک امیریه تهران متولد شد. ترکها به او میگویند عیمران و فارسها گاهی باکسره و بیشتر با ضمه او را عُمران میخوانند.
در دبستان صنیع الدوله قم، دبستان قلمستان تهران، دبستان شهریار تبریز، دبیرستان امیرخیزی تبریز و دبیرستان وحید تهران تحصیل کرد و در نهایت فوق دیپلم خود را در رشته مترجمی زبان انگلیسی از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران گرفت. بعد از آن در رادیو مشغول به کار شد و بعدها تصمیم گرفت تا ویراستار شود و در نهایت در سال 1375 در حالی که مسوول کتابخانه سروش بود بازنشسته شد.
خدمت سربازی را با درجه گروهبان سومی در تهران، تبریز، کرمانشاه و مراغه گذراند. خودش در اینباره میگوید: «آن زمان دیپلمهها گروهبان میشدند و لیسانسهها افسر. با من نمیدانستند چه کنند، چون هیچ کدام از اینها نبودم. و دو سال تحصیلات عالیهام مالیده شد رفت پی کارش مثل خیلی چیزهای دیگر.»
در دبیرستان امیرخیزی واقع در محله چرنداب، دبیر ادبیاتی فاضل به نام سیدعبد العظیم فیاض بود. روزی از همه دانش آموزان خواست تا درباره پند و اندرز شعری بنویسند و هفته بعد بیاورند. فیاض وقتی شعر عمران صلاحی را خواند دستش را گرفت و به دفتر دبیرستان برد. رئیس و ناظم و همه دبیران گوش تا گوش نشسته بودند. عمران را به آنها معرفی کرد و شعرش را خواند. روز بعد سر صف از او خواست تا پشت میکروفن شعرش را برای همه بخواند. اینگونه بود که با تشویقهای استاد فاضل، صلاحی در این خط افتاد و اولین شعر صلاحی - مثنوی «باد پاییزی»- در مجله اطلاعات کودکان سال 1342 منتشر شد.
« باد پاییزی بریزد برگ گل بلبلان آزرده اند از مرگ گل ...
... ای خدا راضی نشو این باد بد برگِ گلهای مرا پرپر کند »
عمران پس از مرگ پدر به همراه خانوادهاش به تهران آمد و در محله جوادیه ساکن شد. هر روز به غیر از روزهای جمعه و تعطیل با دوچرخه از جوادیه به دبیرستان وحید در شوش میرفت تا اینکه روزی دوچرخهاش پنچر شد و برای پنچرگیری به دوچرخهسازی رفت. در آنجا با رحمان ندایی - که شاعر هم بود - آشنا شد. صلاحی از طریق این دوچرخهسازِ شاعر با انجمن صائب آشنا شد. دبیر انجمن خلیل سامانی (موج) و رئیس انجمن استاد عباس فرات بود. صلاحی درباره اولین حضورش در این انجمن چنین میگوید: « اولین بار که به انجمن رفتم در بسته بود و هنوز هیچ کس نیامده بود. دیدم از سر کوچه پیر مردی با کلاه لبه دار و بارانی و کیفی چرمی دارد میآید. پیر مرد آمد و دم در ایستاد و از من پرسید: « با کی کار داشتی؟» گفتم: «با آقای موج.» خودش را معرفی کرد و گفت: « من فرات هستم. فرات بی موج نمیشود. الان موجش هم میرسد.»
روزی یکی از بچههای جوادیه با سنگ یکی از پرههای دوچرخه صلاحی را میشکند و فرار میکند. صلاحی هم در اینباره شعری به طنز مینویسد و با امضای بچه جوادیه برای توفیق میفرستد و با استقبال حسین توفیق، از سال 1345 عضو تحریریه توفیق میشود. بچه جوادیه، ابوطیاره، ابوقراضه، مداد، زرشک، زنبور و ... از جمله اسامی مستعار صلاحی در توفیق بودند. آدینه، سخن، کارنامه، گل آقا و ... از دیگر نشریاتی هستند که صلاحی با آنها همکاری داشته است.
صلاحی در توفیق با پرویز شاپور آشنا میشود و این دوستی تا زمان مرگ شاپور ادامه دارد. صلاحی و شاپور در برخی ستونها مثل سبدیات با هم همکاری میکنند. فکر از شاپور ذکر از صلاحی یا طرح از شاپور شرح از صلاحی و ... . شاپور و صلاحی در ساختن لطیفه توانایی ویژهای داشتند؛ موضوعی که کمتر به آن پرداخته شده است. سال 1383 عمران در اختتامیه جشنواره سراسری کاریکلماتور و مراسم بزرگداشت شاپور شرکت کرد و سخنرانی زیبا و به یادماندنی درباره پرویز شاپور کرد.
عمران به همه جوانترها محبت داشت و تشویقشان میکرد. فاضل ترکمن یکی از همان جوانتر هاست که در اینباره چنین میگوید: « مهربان، فروتن، بامرام و خجالتی. اگر بخواهم خلق و خوی عمران را در چهار کلمه خلاصه کنم؛ اینها شاید درستترین واژگان باشند. ... اگر عمران نبود، من هیچوقت اینکاره نمیشدم. چون او دستم را گرفت و اغفالم کرد! راستش بهقول مستر حسنزاده ـ مدیر انتشارات مروارید ـ این برای من یک پزیسیون است که چند سالی شاگرد عمران صلاحی بودم و هر جایی که بتوانم از این قضیه سوءاستفاده میکنم!»
منوچهر احترامی درباره طنزهای عمران صلاحی میگوید: «آثار طنز صلاحی معیار طنز امروز است.»
منوچهر آتشی؛ طنز تلخ، اندوه ژرف و بیان ساده و ظریف را از ویژگیهای طنز صلاحی میداند.
اسماعیل امینی درباره طنز صلاحی چنین میگوید: «عمران صلاحی فارغ از همه گرفتاریهای روزمره که همه ما داریم، نگران انسان و کرامت انسانی است. او همه قابلیت و ظرافتی را که در قلم داشته، به کار گرفته تا نشان دهد که انسان نباید اینگونه باشد.»
« ...
وقتی که باران میبارد
یعنی همیشه
باید دعا کنیم
و از خدا بخواهیم
نیرو دهد به بام کاهگلیمان
باید دعا کنیم
دیوارها
تابوت سقفها را
از شانه بر زمین نگذارند ...»
)از شعر من بچه جوادیهام(
«فروش»
صُبِ زود
وقتی که باد
تو کوچه صداش میاد
میرم و فوری درو وا میکنم
داد میزنم:
آی نسیم سحری!
یه دل پاره دارم
چن می خری؟
(از کتاب «ایستگاه بین راه»)
«زیباتر»
حالم چقدر خوب است
دنیا را دنیاتر میبینم
زیبا را زیباتر میبینم
گلها را گلهاتر میبینم
(از مجموعه «آنسوی نقطه چین ها»)
صلاحی هم به زبان فارسی و هم به زبان ترکی شعر میسرود. شعرهای ترکیاش اکثرا وزن هجایی دارند نه وزن عروضی که این هم از ویژگیهای شعر ترکی است. از مجموعه اشعار ترکیاش میتوان به کتاب «پنجره دن داش گلیر» اشاره کرد. این کتاب به جمهوری آذربایجان رفت و مردم و رادیو و تلوزیون از آن استقبال کردند. با همین ترفند مجموعه شعر فارسی « آنسوی نقطه چینها» را سروده است.
«قایق»
در نیزاری پر از علف، پر از ماه
کنار پاروهایش خفته قایق
خوابش آبی، فکر و خیالش آبی
چه سودایی در دل نهفته قایق
طناب لنگرش به ساقه مانَد
نسیم آهسته او را میجنباند
دریا دارد او را به خود میخواند
بر ساقهاش گویی شکفته قایق
درباره شخصیت نازنین، شعر و طنز صلاحی هر چه بگویم کم گفتهام و در این مجال کوتاه تنها میتوان به هر موضوع، اشارهای کرد و گذشت. صلاحی بر روی قالبها و شیوههای شعری تعصبی نداشت. نوگرا بود و در تمامی قالبها شعر سرودهاست و میتوان احساس، سادگی زبان و طنز را برجستهترین ویژگی شعر ایشان دانست. عمران صلاحی در زمینه داستان، نثر، لطیفه، ترجمه ، پژوهش و کاریکاتور هم فعالیت داشته و آثار متعددی از ایشان منتشر شده است که عبارتند از:
طنزآوران امروز ایران با همکاری بیژن اسدیپور (۱۳۴۹)/ گریه در آب (۱۳۵۳)/ قطاری در مه (۱۳۵۵)/ ایستگاه بین راه (۱۳۵۶)/ هفدهم (۱۳۵۸)/ پنجره دن داش گلیر (۱۳۶۱، به زبان ترکی آذربایجانی)/ رویاهای مرد نیلوفری (۱۳۷۰)/ شاید باور نکنید (۱۳۷۴، چاپ سوئد) / یک لب و هزار خنده (۱۳۷۷)/ حالا حکایت ماست (۱۳۷۷) / گزینه اشعار (۱۳۷۸)/ آی نسیم سحری (۱۳۷۹)/ ناگاه یک نگاه (۱۳۷۹)/ ملا نصرالدین (۱۳۷۹)/ از گلستان من ببر ورقی (۱۳۷۹)/ باران پنهان (۱۳۷۹)/ هزار و یک آینه (۱۳۸۰)/ آینا کیمی (به زبان ترکی آذربایجانی، ۱۳۸۰)/ تفریحات سالم(1385)/ طنز سعدی در گلستان و بوستان/ زبانبستهها (منتخبی از قصههای حیوانات به نظم)/ عملیات عمرانی(1386)/ خنده سازان و خنده پردازان/ موسیقی عطر گل سرخ/ مرا به نام کوچکم صدا بزن
حکایت« تلفن»
دیشب شخص ناشناسی تلفن زد و گفت: «منزل فلانی؟»
گفتم: «خودم هستم، بفرمایید»
گفت: «من شماره تلفن شما را به سختی پیدا کردم اول تلفن زدم به آقای باباچاهی، از ایشان تلفن آقای لنگرودی را گرفتم. بعداً تلفن زدم به آقای لنگرودی و از ایشان تلفن جناب عالی را خواستم. ایشان هم شماره تلفن شما را به من دادند. من به آن شماره زنگ زدم، گفتند فلانی دو سه سال است که از این جا رفته است. پرسیدم شماره جدید آقای فلانی را دارید؟ گفتند نه، نداریم شما میتوانید از مرکز 118 سوال کنید. تلفن زدم به 118 و شماره تلفن شما را از آن جا گرفتم.»
گفتم: «متاسفم که این همه توی زحمت افتاده اید. واقعاً شرمندهام. حالا امرتان را بفرمایید.»
گفت: «میخواستم از شما تلفن آقای احمدرضا احمدی را بگیرم.»
)از کتاب «تفریحات سالم»)
12 مهر ماه سال 1385 بود که صبح اول وقت با نادر ختایی دوست شاعر و طنزپردازم برای تاسیس نشریه دیواری طنز به دانشکده عمران دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی رفته بودیم. گوشی نادر به صدا در آمد و چند لحظه بعد نادر دستش را روی سرش گذاشت و نشست. چند دقیقهای حرف نمیزد تا که فهمیدم خبر درگذشت عمران صلاحی را شنیدهاست. عمران صلاحی در اثر حمله قلبی دارفانی را وداع کرده بود و با این کار جامعه شاعران، نویسندگان و طنز پردازان را در غم و تعجب فرو برد. طنزنویسی آن روزها میگفت بیشتر از همه ما، حالا خود عمران متعجب است. حسن ختام این یادداشت هم یکی از زیباترین شعرهای زنده یاد عمران صلاحی است.
«درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن»
(از مجموعه «مرا به نام کوچکم صدا بزن»)
روحش شاد و یادش گرامی باد.