ارتباط حاصلِ مبدا و مقصد است.که با توجه به هر کدام نوع ارتباط تغییر می یابد و مولفه های جدیدی را تولید می کند.
در هنر های تجسمی رفت و آمدی ست بین درون و بیرون (سوبژه و ابژه) و فرایندی بین این دو ما به ازای هنری می یابد.
پرداختن به سیر و سلوک بین عینیت و ذهنیت در طول تاریخ خصوصا از دوران برود اندیشه های مدرن از دریچه نظریات مختلف در حوزه های: فلسفی،روانشناسی،جامعه شناسی،سیاسی و... بسترهای تولید علم و اندیشه صورت گرفته است.
در خوانش آثار هنری نظریه بینامتنیت که توسط خانم ژولیا کریستوا (بلغاری تبار) در قرن بیستم مطرح گردید یکی از این مواردِ مهم است.
به طور کلی بینامتنیت به معنی ارتباط بین متون مختلف است که متن بعدی وابسته به متن قبلی ست. و ناگسستی متون را به چالش می کشاند.
ژولیا کریستوا
و ریشه در نظریات میکائیل باختینِ روسی دارد. که با طرح موضوعاتی مثل:
معرفت شناسی،فرا زبان شناسی،تاریخ ادبیات و انسانِ فلسفی تاثیر به سزایی را در تعمیم و تکامل بینامتنیت ایجاد نمود.
باختین حوزه علوم انسانی و علوم طبیعی را دارای از این نظر متمایز می سازد که در علوم انسانی گفتگو مندی و صدا اهرم ارتباطات است به انضمام زبان.
و در حوزه علوم طبیعی ابژه فاقد صدا ست.
باز گردیم به نظریه بینامتنیت که علاوه بر آن که ریشه سترگی در پیشابینا متنتیت باختینی دارد از مواضع دیگری مانند: مضمون شناسی،فرمالیسم روسی،هنر ،اسطوره شناسی بهره گرفته است.
در هنر از منظر بینامتنیت آثار هنری و تجسمی مورد بررسی ،تحلیل و تامل قرار می گیرند که در ادامه مطالب به آنها پرداخته خواهد شد.
دکتر آیسا حکمت
عضو هیات علمی دانشکده هنر تهران مرکز
(پژوهشگر جدی در عرصه بیامتنیتِ هنر)