هنر می تواند زبان گویای یک تمدن باشد

هنر می تواند زبان گویای یک تمدن باشد
از آن جایی که هنر می تواند زبان گویای یک تمدن باشد، هنر در مکتب هرات هم از جلوه های ارزشمند و بدیع تمدن اسلامی است
سه‌شنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۰ - ۰۹:۵۰
کد خبر :  ۱۵۰۲۸۶

دختران مکتب سیدالشهدا(ع)

افغانستان کشوری در جنوب آسیا و محصور در خشکی است. سرزمینی در حدود ۶۵۲.۸۶۰ کیلومتر مربع که چهل و یکمین کشور وسیع دنیا می باشد و برآورد  نرخ جعیت آن ۳۳ میلیون نفر را نشان می دهد.

این کشور حد فاصل آسیای میانه، آسیای شرقی و آسیای غربی است، به طوری که با کشورهای تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان در شمال، پاکستان در جنوب و شرق، چین در شمال شرقی و از سمت غرب هم با ایران مرز جغرافیایی دارد.

همسایه ای که علاوه بر خطوط مرزی و تاریخ مشترک‌، از دیرباز، با نام «هرات»  پاره تن ایران بوده، و به عنوان بخشی از قلب تپنده آن، فرهنگی عجین با ایرانیان داشته است، قومیت و ملیتی که مورد وفاق  بسیاری از اندیشمندان و متفکرین  بوده است. شهید مطهری هم هرات را جزیی از متعلقات ایران در نظر می گیرد و  در تشریح « فعالیت های اسلامی ایرانیان» می نویسد: (( روی هم رفته علوم ادب، فقه، حدیث، تعبیر، کلام فلسفه و تصوف در قرون نحستین اسلامی پی ریزی شد و ملت « ایران» در این مورد در درجه اول قرار دارد. مکتب های نیشابور، هرات، بلخ، مرو، بخارا، سمرقند، ری و اصفهان و سایر شهرهای ایران مرکز فعالیت و جنب و جوش بود. صدها نفر از رجال بزرگ اسلام در این شهرها تربیت شدند و در غرب و شرق عالم، تمدن درخشان اسلام را محکم و استوار ساختند.))

 از آن جایی که هنر می تواند زبان گویای یک تمدن باشد، هنر در  مکتب هرات هم از جلوه های ارزشمند و بدیع تمدن اسلامی است. مسلمانان بخشی از شاخصه های هنری را در مواجه و آشنایی با ملل متفاوت، خصوصا فرهنگ و تمدن ایرانی به دست آوردند و هرات به گواه تاریخ از برجسته ترین ادوار تارخ ایران به لحاظ هنری است و آثار و همچنین دستاوردهای آن در حوزه تمدن‌سازی تاثیرات فراوان و بی بدیلی در گسترش تمدن ایرانی و حتی ظهور و بروز و رشد و شکوفایی فرهنگ  اسلامی داشته است.

 

دختران مکتب سیدالشهداء‌(ع) اثر عبدالحمید قدیریان

 

خاکی که جدایی و تجزیه آن توسط دست استعمار انگلیس را می توان یکی از  چندین تراژدی تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران قاجاری هم برشمرد. سرزمینی که از قندهار و کابل آن، تا سال ۱۲۷۳ هجری قمری برابر با ۱۸۵۷ میلادی، بخشی از تمامیت ارضی ایران محسوب می شود. در این سال انگلیسی‌ها بعد از تصرف بوشهر و خرمشهر و بعد از آن تصرف اهواز، ناصرالدین شاه را  مجبور به قبول صلح و عقد معاهده‌ای که کلیه موارد آن فقط بنا بر تمایل دولت انگلیس و بر وفق مراد و مطابق با مقاصد سیاسی و استعماری آن دولت تنظیم شده بود، ساختند. این معاهده ننگین، «پاریس» نام دارد. به موجب فصول پنجم، ششم و هفتم این معاهده شوم، دولت ایران تعهد کرد که هرات و تمامی خاک افغانستان را از قشون خود خالی کند و از هر نوع ادعایی نسبت به سلطنت خود در هرات بگذرد. به موجب این معاهده هرات به کلی از ایران جدا گردید. پیمانی که بر اساس آن، جدایی افغانستان آغاز می‌شود اما به استقلال نمی‌رسد و نفوذ انگلیس هم در ایران بیشتر و رنگ و لعاب فریبنده‌تری می‌گیرد.

بدون تردید جذابیت ادامه استعمار هند توسط انگلستان ویکتوریایی و جلوگیری از نفوذ روسیه در آسیای جنوبی مهمترین عامل برای جلوگیری از  استقلال افغانستان است و این نسخه استعماری انگلیسی پس از به قدرت رسیدن امان الله خان و تاجگذاری وی  همچنان ادامه دارد. در واقع  امان الله شاه تشکیل کشوری مستقل با نام افغانستان را در سال ۱۲۹۷ شمسی به تصویب می رساند و این مصوبه به عنوان اولین « سند رسمی» ثبت شده در « تاریخ جدید » کشور افغانستان که مستقل از تاریخ ایران نیز محسوب می شود، همچنان پایانی بر خروج سیاسی انگلیس از افغانستان نیست و درگیری و جنگ و پس از آن، امضای صلح برای خاتمه دادن به سومین جنگ در مناطقی از هند و افغانستان است که در ۲۸ مرداد ۱۲۹۸ شمسی برابر با ۱۹۱۹ میلادی  انگلیسی ها را  علاوه بر پذیرش کشوری به نام افغانستان، در به رسمیت شناختن استقلال آن هم مجبور می نماید. هر چند بسیاری از تاریخ نویسان و صاحب نظران در مورد چگونگی به دست آمدن آزادی، همچنین  تاریخ دقیق تر آن اختلاف نظر دارند و برخی می گویند، روزی که از آن به عنوان استقلال یاد می شود، تنها در اختیار گرفتن سیاست خارجی افغانستان از بریتانیا توسط امان الله است؛ و مانند هند یا کشورهای استعمار زده دیگر که از زیر سلطه بریتانیا و یا امپراطوری های دیگر رهایی یافتند، نبود.

افغانستان معاصر با  قرار گرفتن در موقعیت خاص جغرافیایی که اهمیت ژئو‌پلیتیک، ژئو‌اکونمیک و ژئو‌استراتژیک هم به آن افزوده است‌، اما تاریخ معاصرش  بیش از چهل سال جنگ، خشونت و تفرقه‌های قومی و مذهبی را نشان می دهد و همواره محل نزاع و رویارویی قدرت‌های استعمارگر بوده است.

ابتدا شوروی کمونیستی از دی ماه ۱۳۵۸ تا دی ماه ۱۳۶۷ شمسی آنجا را به اشغال خود درآورد و در جنگ سرد همواره محل نزاع جنگ نیابتی آمریکا و شوروی قرار گرفت. پس از آن هم، به جنگ های داخلی دچار شد و از ۱۵مهر۱۳۸۰، تا کنون، به بهانه مبارزه با تروریسم و افراط گرایی و بنیادگرایی و پس از حوادث ۱۱ سپتامبر، از سال ۲۰۰۱ میلادی در اشغال و تصرف آمریکا است. در حالی که قرار بود علاوه بر نابودی بزرگترین و افراطی‌ترین گروه تروریستی جهان، «القاعده» دموکراسی  برای افغان‌ها طرفه برده شود و آنها هم بتوانند اقتدار ملی و سیاسی و کشور داری را با روش و مشی افغان و بدون دخالت بیگانگان مشق کنند. اما اینگونه نشد، افغانستانِ امروز آباد نیست و زمزمه های آرام دموکراسی به ارمغان آورده شده هم در حال خاموشی است. انسانهای زیادی در این سالها جان خود را از دست داده اند. آمریکا مانند شوروی به شکست خود اعتراف و شروع مجدد جنگ‌های داخلی این کشور را تحدید می کند. استقرار داعش در آنجا و احیای دوباره طالبان و طالبانیسم سایه ای هستند که بر سر افغانستان سنگینی می‌کنند. از همه دردناک‌تر و تاسف برانگیز‌تر تسلط  دوباره تروریسم التقاطی و تکفیری بر این کشور است. کنار هم قرار گرفتن این اتفاقات در عرصه سیاسی افغانستان و منطقه غرب آسیا می‌توانند زنگ خطری برای بازیگران منطقه‌ای باشد، و همینطور -به معنی – آغاز حکمرانی مجدد ارعاب، نا‌امنی، جنگ و در نهایت آوارگی میلیون‌ها انسان.

لیکن یکی از نشانه‌های خشن و ددمنشانه باز‌طراحی چنین تفکراتی، دختران « مکتب سید الشهدا(ع) » هستند. کودکانی در حال تحصیل علم و دانش، نیمه دوم اریبهشت ماه ۱۴۰۰، کاملا مظلومانه در مکتب « سید الشهدا » بر اثر انفجار بمب در کابل به شهادت رسیدند. دختران شیعه مذهبی که به موضوع برای هنر و بیان هنرمندانه « حمید قدیریان » در قالب اثر « نقاشی» تبدیل شده‌‌اند، و آیین رونمایی اثر وی، ۲۷ تیرماه ۱۴۰۰ در مشهد مقدس برگزار گردید.

همسایگان به گردن هم حق دارند، و نقاشی « دختران مکتب سیدالشهدا(ع) »، علاوه بر واکنش سیاسی هنرمند از جنس و زبان هنر، می‌تواند روایت و مصداقی باشد بر این حق.

همسایه ای که کشورش دردهای فراوان دارد. همسایه ای با زخم‌های بر جای مانده از استعمار، استثمار و رنج سلطه‌گری. اما در برابر زورگویان عالم سر تسلیم فرود نیاورده است.

این همسایه با ما هم دشمن مشترک دارد، خاکش را اشغال کرده‌اند. همچنین، آزاد‌مردانی دارد که « مرد میدان مقاومت » هستند؛ بی‌هیچ واهمه‌ای ایستاده‌اند و مانند ستاره می‌درخشند. حتی داغ جانکاه فرزند را هم تجربه کرده اند. قدر مسلم اثر هنری آیینه ای است از طرح و نقش، و جهانی را ارائه می‌دهد تا مرهمی باشد، نشانه‌ای و تجسمی از شهادت فرزندان آن سرزمین و انسان‌هایی که فرهنگشان را خوب می‌شناسد. با مادرانش همدردی می‌کند تا جای خالی کودکان شهید را احساس نکنند.

 

 

اثر هنری به نمایش درآمده، تابلویی است ساده، به دور از  ادعاهای رایج فرمالیسمِ هنر مدرن و فارغ از تمامی جنبه های ساختاری و بعضا پیچیده و ساحت نیست انگارانه پست مدرن. حتی از منظری می‌تواند در تضاد و تقابل با چنین رویکردها و مفاهیم باشد. کاملا واقع گرایانه انسان شرقی را تصویر می‌کند؛ وضعیت وی را نتیجه سیر تفکر به اصطلاح مدرن و تسلط جریان های قدرت وابسته به آن می‌داند و تلنگری است بر تعبیرها و تاویل‌های آن.

هنرمند از افغانستان و تاریخ آن مطلع است، حتی اشتراکات افغان‌ها با ایران و فرهنگ ایرانی برایش آشناست. او نیک می‌داند « زبان فارسی » عنصر اصلی در پیوند دو همسایه است و نقشی اساسی در تببین و تبادل فرهنگ و اندیشه در بین دو ملت ایفا می‌نماید. برای بیان موضوع و برانگیختن احساسات، عواطف و حتی ذهن مخاطب، به تمامی این مشترکات می‌نگرد و با توجه به موجودیت کار هنری خودـیعنی ـ نقاشی، « دین » را بر می‌گزیند. به نوعی زبان و نگاه دینی را با هم در می‌آمیزد و به طرح مسئله و موضوع و دغدغه خود می‌پردازد. زبانی که کامل است و جامع، از هر حیث نافذ و عقلانی. زبانی که دو ملت را در قامت امتی واحد [اسلامی]  و از یک تمدن تصور می‌کند و در کنار هم قرار می‌دهد.

 در واقع اثر محصول ادراکات سیاسی و اخلاقی است و در پوسته زیرین زیبا شناختی خود به بازنمایی ارزش‌ها و باورهایی مذهبی می‌پردازد؛ به عنوان مثال: فضایی پوشیده از گل‌ها، باغ و یا گلستانی را در تابلو می بینیم و دخترانی که گویی مجذوب زیبایی های آن و برخوردار از آسودگی و انبساط خاطر در اوج لذت خود به سرمی برند. به تعبیری نه تنها در باغ قرار گرفته‌اند بلکه به گل‌ها‌ی آن هم تبدیل شده‌اند. وسعتی گسترده که می‌تواند القاگر تصویری از بهشت رضوان، مقصد نهایی انسان و همینطور وعده خداوند برای مقام شهید باشد. حتی « آتش» و دختری در محاصره شعله‌ های آن، تلاشی است از سوی هنرمند در جهت ایجاد عمق و تطبیق معنایی. به این مضمون که شعله های آتش در فرهنگ تشیع یادآور اتفاقات تلخ و گزنده‌ای است. حوادثی مهم و تاثیرگذار مانند شهادت حضرت فاطمه(س) و یا عصر روز عاشورا.

اثر نقاشی علاوه بر نشاط، لحنی کودکانه هم ایجاد کرده است؛ تمهیدی ارزشمند در  باور پذیر ساختن نقاشی در قلب و جان مخاطب، بیننده ای که در جهانی تکثر یافته از انواع و اقسام تصاویر، رسانه و اندیشه ها به‌سر می برد. اما این لحن هرگز خام نیست و به اعتقاد نگارنده، موفق عمل کرده است؛ و علاوه بر بلوغ دارای حکمت و معرفت برگرفته شده از دریای بیکران معنویت شیعی هم هست. شاخصه این بلوغ معرفتی، کودکی است که گویی در حضور « ولی» خود قرار دارد؛ و به دیدار در پیشگاه او نائل آمده است.

او « حریت» را می‌داند و مانند « حر» راه و رسم ادب را آموخته است و آداب را می‌فهمد. کفش‌هایش در دست [و حتی جان بر کف] از تقدیم جان [ و جانشان ] هم شک و هراسی نیست. انگاره‌ای که عالم را « مُلک ولایت » می‌داند و متاثر از حضور « امام »، چون باغ و بهشتی می‌ماند. آرامش ابدی بعد از رنج های طولانی انسان و بی قراری هایش. قدر مسلم  چنین عصری امیدوارانه چشم انتظاری می‌خواهد. چرا که منتظر ماندن و ظهور مهمترین و مقدس ترین عنصر شیعی اندیشیدن و عمل کردن است. خواه ایرانی باشی یا افغان. اصلا چه فرق می‌کند!؟ قومیت یا نژاد- نه -ملاک استِ و - نه – مهم. باید برای اتحاد مجدد امت اسلام تلاش کرد و چونان دختران سیدالشهدا(ع) به ولایت اهل بیت(ع) و نور معنوی آنان متصل شد.

شاهد قایقران

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ارسال نظر