طنز همیشه خندهدار نیست. شاید بهتر است بگوییم: طنز همیشه خندهآور نیست؛ یعنی برخی طنزها هستند که مخاطب را نمیخندانند. منظورم این نیست که هر نوشتۀ بینمکی با شوخیهای تکراری و یخ، طنز است. نه اصلا منظورم این نیست.
منظورم این است که نباید از طنز توقع داشته باشیم که حتماً ما را بخنداند و خیال کنیم که هر نوشتهای که مخاطبانِ آن خیلی میخند! لابد خیلی طنز خوبی است.
از آن مهمتر این است که هر خندهای، حتماً نشانۀ شادی نیست. گاهی خنده برای تمسخر و انکار است و گاهی برای ابراز تأسف است. حتی گاهی خنده برای ابراز خشم است. یک جور خندۀ عجیب هم داریم که جانشین گریه است. فرمود:
خندۀ تلخ من از گریه غم انگیزتر است
کارم از گریه گذشتهست از آن میخندم
اینها را گفتم که یاد بگیریم و طنز را فقط در رخدادها و متنهای شاد و خندان، نبینیم. گاهی تلخترین اتفاقات و موقعیتها، ممکن است زمینهسازِ طنز باشد.
حسین منزوی در یکی از غزلهایش میگوید:
جهانت قفس بود و این را پذیرفته بودیم اما
نه همبندی روبهان بُد سزاوارِ شیران خدایا
(توجه کنید که روی کلمۀ بُد، ضمه گذاشتهام تا شعر را غلط نخوانید و خیال کنید که روبهانِ بَد، درست است. یادتان باشد شما خوانندۀ طنزِ با کلاس هستید پس باید شعر را با دقت بخوانید، مجری تلویزیون و سیاستمدار و صاحب منصب نیستید که غلط خواندنِ شعر حقِ مسلمتان باشد، پرانتز بسته)
دست از یقۀ مجریان تلویزیون و سیاستمداران برداریم و برگردیم به شعرِحسین منزوی شاعر بزرگ روزگارِ خودمان:
جهانت قفس بود و این را پذیرفته بودیم اما
نه همبندی روبهان بُد سزاوارِ شیران خدایا
خدایا! حالا که ما آدمیان به خاطر عصیانِ آدم و حوا، از بهشت اخراج شدیم و تبعیدی و زندانی زمین هستیم، و اعتراضی هم نداریم، دستِ کم حق داریم بگوییم که لطفاً قفسِ روباهان و شیران را از هم جدا کنید.
میبینید که این وضعیتِ اسفبار، یعنی همقفس بودنِ روباهان و شیران، هم غمانگیز است و هم طنزآمیز است. طنزآمیز است اما نه برای خندیدن و شاد بودن، برای پوزخند زدن و سرتکان دادن و ابراز تأسف و اندوه.
در ادامۀ همین شعر میگوید:
اگر دیگران خوب، من بد، مرا ای بزرگِ سرآمد
به دل ناپذیری جدا کن از این دلپذیران خدایا
خدایا این آدمیانِ روباه صفت، شیرین زبان، دروغگو، حیلهگر، دزد و دغل، همگی خوب و دلپذیرند و فقط من که شاعرم و عاشقم، بَدَم. بله من بدم چون بلد نیستم دروغ شیرین بگویم و زبانم تلخ است. من بدم چون صاف و سادهام و حیلهگری و فرصت طلبی را یاد نگرفتهام. من بدم چون مثلِ دیگران زرنگ و چرب زبان نیستم.
مرا که این قدر بدم و بیدست و پا و زودباور و عاطفیام، از این خوبان و دلپذیران و زرنگهایی که هزار راه و چاه و دوز و کلک و فوت و فن بلدند، خدایا! مرا از این خوبان و دلپذیران جدا کن و بفرست به بندِ بَدان و دل ناپذیران.