آن شنیدستم که یک قلّاده گرگ
اینچنین میگفت با بابابزرگ:
ای فدای هیبت آن پوزهات
من هلاک آن طنین زوزهات
ما غلافیم و تو شمشیری هنوز
گرچه پیری، عینهو شیری هنوز
گرچه یک سالی است عینک میزنی
باز هم بر گلّه پاتک میزنی
پای تو هرچند دارد آرتروز
وقت حمله لیدر مایی هنوز
از شبیخون تو عاصی شد شبان
هم سگش را از تو بند آمد زبان
شد شبان از حملة تو دیده تر
نیست گرگی از تو بالاندیدهتر
اشکمت از طعمهها فول آمده
مسکن شنگول و منگول آمده
بزبز قندی دگر ولمَعطل است
همچو قندی در بزاق تو حل است
تا ز دندان تو برقی دیده شد
شاخ او چون شاخهای خشکیده شد
کلهاش را سخت کوباندی به طاق
پس زدی آن را به دیوار اتاق
ای به هیبت گرگ و در هیکل چو میش
عقل تو از «حبّة انگور» بیش
از جنابت پرسشی دارم کنون
تا مرا از لطف باشی رهنمون
در جهان خونخوارتر از جنس ما
هست آیا ای بزرگ گرگها؟
اینچنینش داد پاسخ گرگ پیر
حالی این کاغذ بیا از من بگیر
یک نشانی من نوشتم روی آن
در پی پاسخ روان شو سوی آن
گر چنین مشتاقی از بهر جواب
پاسخ خود را برو آنجا بیاب
با دو صد شور و شعف گرگ جوان
آن نشانی را گرفت و شد روان
رفت و رفت و رفت گرگ بیقرار
گاه با ماشین و گاهی با قطار
پرسپرسان رفت و بر مقصد رسید
چشم او شد چار تا از آنچه دید
در میان دود یک دیو پلید
فرتفرت از چنگ او خون میچکید
دم به دم از نای آن اعجوبهدیو
چون صدای رعد میآمد غریو
کرده دندان در تن مردم فرو
میدرید از خلق بیچاره گلو
خونشان را ریختی بر روی خاک
بعد کردی دستهجمعی در مغاک
کار مردم ضجّه بود و آه بود
اشکشان با خون دل همراه بود
رفت تا نزدیک او با اضطراب
گفت: پوزش حضرت عالیجناب!
انت مَصّاصُ الدِّماءِ العاطفه!
انت سلطانُ الذِّئابِ الخاطفه!
ما به پیشت کمتر از یک ذرّهایم
گرچه خود گرگیم، اینجا برّهایم
بهر پایاننامه تحقیقی مراست
چشم این بنده به یاری شماست
چون شما از جنس گرگان نیستی
خود بگو عالیجنابا کیستی؟
من ندیدم اینچنین وحشیگری
تو ز مایی یا ز جنس دیگری
ای تمام گلّهها قربان تو
ما کم آوردیم پیشت، جان تو
چون تو خوانخواری به گیتی کس ندید
شد دراکولا به پیشت روسپید
ظاهراً هرچند میباشی دو پا
با بشر انگار داری فرقها
لطف کن با من بگو نام تو چیست؟
نعرهای زد، گفت: نامم صهیونیست
این منم، من، شرّترین مصداق شرّ
دشمن حق، قاتل نوع بشر
گرچه در ظاهر شبیه آدمم
چون هیولا آتش آید از دَمم
عهد من خونریزی و خونخواری است
ذات من از آدمیّت عاری است
بس جنایت در فلسطین کردهام
قتل عام «دیر یاسین» کردهام
گه جنایتکار «صبرا» میشوم
گاه دژخیم «شتیلا» میشوم
از فلسطین قصد لبنان میکنم
هر چه آبادی ست ویران میکنم
با چراغ سبز امریکا کنون
میکشانم غزّه را در خاک و خون
با وجود ما و شیطان بزرگ
اندر این دنیا چه جای جنس گرگ
گرگها کمکار و بیحس گشتهاند
ننگ اسرائیل و یو. اس. گشتهاند
با شما این اعتبار از دست رفت
آبروی هر چه خونخوار است رفت
این بگفت و چنگ خود از هم گشود
گرگ را ناگه ز جای خود ربود
تا به خود جنبید گرگ بینوا
دید خود را ناگهان پا در هوا
گفت با گرگ جوان دیو پلید:
این بلا بر جان تو از تو رسید
هر که باشد اهل تحقیق و سؤال
ما زنیم اینگونه بر او ضدّ حال
زندهزنده گرگ را بر سیخ کرد
قصهاش را ثبت در تاریخ کرد
با دَم خود پخت او را چون کباب
خورد و رویش نیز یک لیوان آب!