نپنداری که من تنها بدن را تربیت کردم
به ورزش روی کردم؛ جان و تن را تربیت کردم
نه تنها جان و تن را بلکه با یک، دو، سۀ ورزش
مربی گشته، عقلِ مُمتَحن را تربیت کردم
بَر و بازو و گردن را که کلاً پرورش دادم
به دنبالش زبان خویشتن را تربیت کردم
زبانآور شدم دیدم سخنها باب میلم نیست
در آوردم کت و اهل سخن را تربیت کردم!
نبودی و نمیدانی که توی انجمن دیشب
چگونه ناقدانِ لافزن را تربیت کردم!
به شعرم بیادبها زیر لب چون ریز خندیدند
به هجوی شاعران انجمن را تربیت کردم!
شنیدم نقدهای بیسوادان را سپس نقداً
فحولِ نقد -اعم از مرد و زن- را تربیت کردم!
بهسختی روی گنبد، گردکان را فحشها دادم
ولی نااهلِ بی چاک دهن را تربیت کردم! (1)
میان توپ و تانک و فشفشه با چند تا لیچار
تماشاگر نماهای وطن را تربیت کردم!
ز درس سولفژِ من، جملگی سیدی در آوردند
به جایبلبلان، زاغ و زغن را تربیت کردم!
دو، سه متری از آن سرو چمان الگو در آوردم
سپس از روی آن، سرو چمن را تربیت کردم!
اراذل را ز طرْف باغ بردم صاف توی وَن
به چوبِ نارون اصحاب وَن را تربیت کردم!
در اول گاو نر را یک ـ دو ترمی دادم آموزش
سرِ خرمن سپس مردِ کهن را تربیت کردم!
بدون شیر بود؛ امّا من از وی کشک دوشیدم
خبر ای بچّهها، گاو حسن را تربیت کردم!
شَکر چون شد گران، دادم سماقش؛ لال شد کلاً
چه شیرین طوطی شکّرشکن را تربیت کردم!
تورّم چون دهن کج کرد بهرِ بندۀ مسئول
از ایشان -با نموداری- دهن را تربیت کردم!
تمام بیتهایش پیش از این بیتربیت بودند
خدا را شکر این طبعِ خفن را تربیت کردم!
۱.
پرتو نیکان نگیرد هرکه بنیادش بد است
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است