دیگر از بالم نشانی نیست، من شرمندهام
قلوههایم لای نانی نیست، من شرمندهام
سوپم از وقتی که در دیگی نمیجوشد، اگر
کلسیم در استخوانی نیست، من شرمندهام
جای مسؤولی که میبیند در این بشقابها
گاه حتی سنگدانی نیست، من شرمندهام
بیشتر از این که میبینم گروهی میدوند
مزدشان هم نصفهرانی نیست، من شرمنده ام
فیلهام ای کاش ارزان بود، تا درسفرهای
جز خیالم چیدمانی نیست، من شرمندهام
دستهایی روی یک دیوار کوچم دادهاند
پای آن هم نردبانی نیست، من شرمندهام
رفتهام اما از این بابت که دیگر در تنی
خردهحالی، نیمهجانی نیست، من شرمندهام