دفتر دوم (قسمت اول: از آغاز پادشاهی کیکاووس تا هفتخان رستم)
آغاز دفتر دوم
کیکاووس (ص ۶)
اغراق بزرگان دربار کیکاووس در ویرانگری و قدرت تخریب دیوهای مازندران:
اگر شهریار این سخنها که گفت
به مِیخوردناندر نخواهد نهفت
ز ما و ز ایران برآید هلاک
نماند برین بوم و بر آب و خاک
کیکاووس (ص ۶)
تمثیل جالب طوس برای فوریت احضار زال:
هَیونی تکاور برِ زال سام (هَیون: اسب و شتر تندرو)
بباید فرستاد و دادن پیام
که گر گِل به سر داری اکنون مشوی
یکی تیز کن مغز و بنمای روی
کیکاووس (ص ۷)
گفتار طنزآمیز فرستادۀ بزرگان ایران با زال:
دونده همی تاخت تا نیمروز (نیمروز: سیستان)
چو آمد برِ زال گیتیفروز
چُنین داشت از نامداران پیام
که ای نامور باگهر پور سام
یکی کار پیش آمد اکنون شگفت
که از دانش اندازه نتوان گرفت
بدین کار اگر تو نبندی کمر
نه تن ماند ایدر نه بوم و نه بر (ایدر: اینجا، اکنون)
یکی شاه را بر دل اندیشه خاست
بپیچیدش آهَرمن از راه راست (آهَرمن: اهریمن، شیطان)
به رنج نیاکانش از باستان
نخواهد همی بود همداستان
همی گنجِ بیرنج بگزایدش
چراگاه مازندران بایدش
اگر هیچ سر خاری از آمدن
سپهبَد همی زود خواهد شدن
همه رنج تو داد خواهد به باد
که بردی به آغاز با کیقباد
تو با رستم شیرناخوردهسیر
میان را ببستی چو شیر دِلیر
کنون آن همه باد شد پیش اوی
بپیچید جان بداندیش اوی
استفاده از آرایههای اغراق و تمثیل
کیکاووس (ص ۷)
طعنۀ زال به کیکاووسی که فکر جنگ با دیوهای مازندران را در سر دارد [در جواب فرستادۀ بزرگان ایران]:
چو بشنید دستان بپیچید سخت
که شد زرد برگ کیانیدرخت
همی گفت: کاووسِ خودکامهمرد
ز گیتی نه گرم آزموده نه سرد
[دهد گاهِ ایران ز تیزی به باد (تیزی: غرور بیجا)
جوانیش ازینسان بر آتش نهاد]
استفاده از تمثیل
کیکاووس (ص ۱۰-۹)
نصیحت رندانۀ زال به کیکاووس برای منصرفکردنش از جنگ با دیوهای مازندران:
چُنین گفت مر شاه را زال زر
کانوشه بزی شاد و پیروزگر (انوشه: جاوید، خرم؛ پیروزگر: فاتح)
...
منوچهر شد زین جهان فراخ
وُزو ماند ایدر بسی گنج و کاخ
همان زَوْ ابا نوذر و کیقباد
چه مایه بزرگان که داریم یاد
ابا لشکر گَشن و گُنداوران (گَشن: انبوه؛گُنداور: جنگاور، سلحشور)
نکردند آهنگ مازندران
چه آن خانۀ دیو افسونگرست
طلسمست و بندست و جادوپرست
مرآن را به نیرنگ نتوان گشاد
مده روز و رنج و درم را به باد
همآن را به شمشیر نتوان شکست
به گنج و به دانش نیاید به دست
...
سپه را بدان سو نباید کشید
ز شاهان کس این رای هرگز ندید
گر این نامداران تو را کهترند
چو تو بندۀ دادگرداورند
تو از خون چندین سرِ نامدار
ز بهر فزونی درختی مکار (فزونی: حرص، زیادهخواهی)
که بار و بلندیش نفرین بود
نه آیین شاهان پیشین بود
استفاده از آرایههای اغراق و تمثیل
کیکاووس (ص ۱۱-۱۰)
پاسخ مغرورانۀ کیکاووس به زال که با نصیحت قصد دارد او را را از جنگ با دیوهای مازندران منصرف کند:
چُنین پاسخ آورد کاووس باز
کز اندیشۀ تو نیَم بینیاز
ولیکن مرا از فریدون و جم
فزونست مردی و فرّ و درم
همان از منوچهر وز کیقباد
که مازندران را نکردند یاد
سپاه و دل و گنج افزونترست
جهان زیر شمشیر تیز اندرست
چو برداشتی شد گشاده جهان
به آهن چه داریم گیتی نهان؟!
شوَمشان یکایک به راه آورم
گر آیین شمشیر و گاه آورم
اگر کس نمانم به مازندران
وُگر برنهم ساو و باژ گران (ساو: خراج، مالیات؛ باژ: باج)
چُنان زار و خوارند بر چشم من
چه جادو چه مردان آن انجمن
به گوش تو آید خود این آگهی
کزایشان شود روی گیتی تَهی
تو با رستم ایدر جهاندار باش
نگهبان ایران و بیدار باش
جهانآفریننده یار منست
سر نرّهدیوان شکار منست
گر ایدونک یارم نباشی به جنگ (ایدونک: اکنون)
مفرمای ما را بدین در درنگ
کیکاووس (ص ۱۱)
تسلیمشدن زال در برابر خودکامگی کیکاووسی که از جنگ با دیوهای مازندران منصرف نشده است ضمن اقرار طنزآمیزش به ناچاری در اطاعت:
چو از شاه بشنید زال این سخُن
ندید ایچ پیدا سرش را ز بن
بدو گفت: شاهی و ما بندهایم
به دلسوزگی با تو گویندهایم (به دلسوزگی: از سرِ دلسوزی)
اگر داد گویی همی یا ستم
به رای تو باید زدن گام و دم
از اندیشه من دل نپرداختم
سخن هر چه بایست انداختم
نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت (سپوختن: به تعویق انداختن)
نه چشم جهان کس به سوزن بدوخت
به پرهیز هم کس نرست از نیاز
جهانجوی ازین سه نیابد جواز
رَوِشنِ جهان بر تو فرخنده باد (رَوِشن: روش، گردش)
مبادا که پند من آیدْت یاد
پشیمان مبادی ز کردار خویش
به تو باد روشن دل و دین و کیش
استفاده از تمثیل
کیکاووس (ص ۱۲)
طعنۀ سنگین گیوِ گودرز به کیکاووس خودکامه که علیرغم نصیحت زال، از جنگ با دیوهای مازندران منصرف نشده است:
به زال آنگهی گفت گیو: از خدای
همی خواهم آن کو بود رهنمای
به جایی که کاووس را دسترس
نباشد، نداریم او را به کس
کیکاووس (ص ۱۵)
تشبیه جالب شاه مازندران هنگام فرستادن سَنجه (یکی از دیوهای مازندران) پیش دیو سپید:
بدو گفت: رو نزد دیو سپید
چُنان رو که بر چرخِ گردنده شید (شید: خورشید)
کیکاووس (ص ۱۷-۱۵)
پاسخ کوبندۀ دیو سپید به تجاوز کیکاووس به مُلک مازندران و خاطرجمعکردن سَنجه (فرستادۀ شاه مازندران) از مقابلۀ دیوانهاش با لشکر متجاوز:
چُنین داد پاسخْش دیو سپید
که از روزگاران مشو ناامید
بیایم کنون با سپاهی گران
ببُرّم پی او ز مازندران
شب آمد یکی ابر شد با سپاه
جهان کرد چون روی زنگی سیاه (زنگی: حبشی)
چو دریای قارست گفتی جهان (قار: قیر، سیاه)
همه روشناییش گشته نهان
یکی خیمه زد بر سر از دود و قیر
سیه شد جهان چشمها خیرخیر (خیرخیر: بیعلت)
چو بگذشت شب روز نزدیک شد
جهانجوی را چشم تاریک شد
ز لشکر دو بهره شده تیرهچشم (بهره: قسمت)
سرِ نامداران شده پر ز خشم
وُزیشان فراوان تبه کرد نیز
نبود از بدِ بخت مانند چیز
چو تاریک شد چشم کاووسشاه
بد آمد ز کردار او بر سپاه
همه گنج تاراج و لشکر اسیر
جواندولتِ تیز برگشته پیر
همان داستان یاد باید گرفت
که خیره بماند شگفت از شگفت
سپهبَد چُنین گفت تا دید رنج
که دستورِ بیدار بهتر ز گنج (دستور: وزیر، مشاور)
به سختی چو یک هفته اندر کشید
به دیدار از ایرانیان کس ندید
به هشتم بغرّید دیو سپید
که ای شاه بیبر به کردار بید
همی برزنی را نیاراستی (برزنی: مقابله، مبارزه)
چراگاه مازندران خواستی
همی نیروی خویش را پیل مست
ندارد، نگردد ازو مور پست
چو با تاج و با تخت نشکیفتی (نشکیفتی: آرام نگرفتی)
خرد را بدین گونه بفریفتی
کنون آنچه اندرخور کار توست
دلت یافت آن آرزوها که جست
از آن نرّهدیوان جنجرگذار (خنجرگزار: شمشیرزن)
گزین کرد جنگی دهودوهزار (دهودوهزار: دوازدههزار)
به ایرانیانبر نگهدار کرد
سرِ سرکشان پر ز تیمار کرد
خورش دادشان لختکی از سبوس
بدان تا گذارند روزی به بوس (بوس: سختی)
وُزان پس همه گنج شاه و سپاه
چه از تاج یاقوت و پیروزهگاه (گاه: تخت پادشاهی)
سپرد آنکه دید از کران تا کران
به ارژنگ سالار مازندران
برِ شاه بر گفت و او را بگوی
کز آهَرمَن اکنون بهانه مجوی
که شاه و دلیران ایرانسپاه
نه خورشید بینند روشن نه ماه
به کشتن نکردم بروبر نهیب (نهیب: تندی، خشم)
بدان تا بداند فراز از نشیب
به زاری و سختی برآیدْش هوش
کسی نیز ننهد بدین کار گوش
چو ارژنگ بشنید گفتار اوی
به مازندرانشاه بنهاد روی
همی رفت با لشکر و خواسته (خواسته: ثروت، غنایم جنگی)
اسیران و اسپان آراسته
استفاده از آرایههای تشبیه، اغراق و کنایه (طعنه)
کیکاووس (ص ۱۸-۱۷)
نامۀ غلطکردمِ رندانۀ کیکاووس به زال و درخواست کمک از او:
وُزان پس جهانجویِ خستهجگر
برون کرد گُردی چو مرغی بپر
سوی زاولستان فرستاد زود
به نزدیک دستان و رستم چو دود
بگفتش که بر من چه آمد ز بخت
به گَرد اندر آمد سرِ تاج و تخت
درِ گنج و آن لشکر نامدار
بیاراسته چون گل اندر بهار
همه چرخ گردان به دیوان سپرد
تو گفتی که باد اندر آمد ببرد
کنون چشم شد تیره و خیره بخت
نگونسار گشته سر تاج و تخت
چُنین خسته در دست آهَرمنم
همی بگسلد زار جان و تنم
چون از پندهای تو یاد آورم
همی از جگر سردباد آورم
نرفتم به گفتار تو هوشمند
ز کمّیخرد بر من آمد گزند
اگر تو نبندی بدین بد میان
همه سود را مایه باشد زیان
استفاده از آرایههای تشبیه و تمثیل
در اینجا کیکاووسِ ناقلا با رندی، شکست مفتضحانهاش مقابل دیو سپید را کار چرخ گردون (قضا و قدر) اعلام میکند تا ناتوانی خودش و اقتدار دیو سپید را کتمان کند.
کیکاووس (ص ۲۰-۱۹)
اغراق زال در تعریف از پسرش رستم هنگام فرستادن او به مازندران برای نجات کیکاووس و سپاه ایران از بند دیوهای مازندران:
هر آنکس که چشمش سنان تو دید (سِنان: نیزه)
به تندر روانش کجا آرمید؟!
اگر جنگ دریا کنی خون شود
از آواز تو کوه هامون شود (هامون: دشت، زمین هموار)
نباید که ارژنگ و دیو سپید
به جان از تو دارند هرگز امید
بر و گردن شاه مازندران
همه خرد بکشن به گرز گران
...
وُگر تیره روز تو بر دست دیو
شود، هم به فرمان کیهانخدیو (خدیو: خداوند)
تواند کسی از تو این باز داشت؟
چُنان چون بیاید بباید گذاشت
نخواهد همی ماند ایدر کسی
بخوانند اگرچه بماند بسی
کسی کو جهان را به نام بلند
گذارد، به رفتن نباشد نژند (نژند: اندوهگین)
زال (فردوسی) با رندی، رفتن رستم به جنگ دیوهای مازندران و نتیجۀ آن را سرنوشتی محتوم و خواست خدا میداند که رستم در مواجهه با آن اختیاری ندارد و بناچار باید به آن تن دهد و حتی اگر جانش را در این مصاف خواهد باخت، باید برود.
کیکاووس (ص ۲۰)
پاسخ حکیمانۀ رستم جوان به پدرش زال که او را به جنگ با دیوهای مازندران فرا خوانده است و لبیک غرورآمیزش به این فرمان الهی!
چُنین گفت رستم به فرخپدر
که من بسته دارم به فرمان کمر
ولیکن به دوزخ چمیدن به پای
بزرگان پیشین ندیدند رای
هنوز از تن خویش نابوده سیر
نیاید کسی پیش درّندهشیر
کنون من کمربسته و رفته گیر
نخواهم جز از دادگر دستگیر
تن و جان فدای سپهبَد کنم
طلسم و دل جادوان بشکنم
هرآنکس که زندهست از ایرانیان
بیارم، ببندم کمر بر میان
نه ارژنگ مانم نه دیو سپید
نه سَنجه، نه کولادِ غندی، نه بید (کولادِ غندی، بید: دو تنِ دیگر از دیوهای مازندران)
به نام جهانآفرین یک خدای
که رستم نگرداند از رخش پای
مگر دست ارژنگ بسته چو سنگ
نهاده به گردنبرش پالهنگ (پالهنگ: طناب، افسار)
سر و مغز کولاد در زیر پای
پی رخش برده یکایک ز جای
استفاده از آرایههای تمثیل و کوچکنمایی (اغراق در حقیرشمردن)
کیکاووس (ص ۲۱)
طعنۀ فردوسی به شرارت جهان:
زمانه برینسان همی بگذرد
پیاش مرد بینا همی بشمرد
همان روز کآن بر توبر برگذشت
تنت از بدِ گیتی آزاد گشت
حکیم طوس میفرمایند: روزی که زمانه از رویت رد میشود (درمیگذری)، از شر جهان خلاص میشوی.
پایان قسمت اول
منبع
شاهنامه، بکوشش جلال خالقی مطلق، دفتر دوم، بنیاد میراث ایران، نیویورک ۱۳۶۹
قسمتهای پیشین این مطلب را بخوانیم
نگاهی به شوخ طبعی در شاهنامه