معرفی کتاب پُزناله، اثر راشد انصاری منتشر شده توسط نشر شانی، به قلم امین فقیری
«پُز »
سالیانِ مدید پُز دادی
هر چه زورت رسید پز دادی
ذره ذره قَمیش وِل کردی
اندک اندک شدید پُز دادی
هم به نسلِ قدیم خندیدی
هم به نسلِ جدید پز دادی
بعدِ عمری فشار و زوریدن!
با دو شعر سپید، پز دادی
بر سرِ سفره همسرت تا گفت
از برنج حمید، پز دادی!
در شب قدر با دو تا قطره
که ز چشمت چکید، پز دادی
تا به کارَت سریعتر برسند
پس به نام شهید پز دادی...
چون امیدت به مالِ مردم بود
به منِ نا امید پز دادی...
این شعر گویای خط مشی و چگونگی تفکر نگرش به جامعه و مسایل آن است. این که مشهور است طنز نویس با تازیانهای در دست میآید و منتظر است تا خلاف کاری را بیابد و تازیانه را بر گُرده او بیازماید! پس آنان که سُرنا را از سر گشادش میزنند، میخورند و میدزدند و میبرند باید بهوش باشند و بدانند پس از اختلاس رقمهایی که ما حتی برای خواندنشان مشکل داریم با سری برافراشته و سینه جلو داده بر سرکارشان حاضر میشوند. طنازی چون «خالو راشد » همان انصاری خودمان تازیانه به دست از عقب سر میآید. این شعر برای این آورده شد که ابن الوقتها به چالش کشیده شوند هَمبانهای که با اشاره یک سوزن کوچک تمام بادشان در میرود. پس ای خلاف کاران بهراسید چون طنزنویس ما سوزنی در دست میآید.
این یادداشت به عنوان معرفی کتاب پزناله تقدیم میگردد.
این کتاب گزیده نثر و نظم است که با استقبال مردم روبرو شده و در فاصله کوتاهی به چاپ دوم رسیده است.
نگارنده فکر میکردم خالو راشد خودمان فقط در انواع شعر طنز دستی قوی دارد اما بعضی ازحکایتهای عبرت آموزش به شعر او طعنه میزند و گاه پیشی میگیرد. خوبی کار راشد در این است که از میان دردها و آلام مردم _ کمبودها، زیادهرویها _ حق و ناحق کردنها، موضوعاتی بر میگزیند که ما با گوشت و خون خود آنها را لمس کردهایم و گاهی خون دل خوردهایم و دستمان برای انتقام خالی و کوتاه بوده است. پس زمانی که انسانی را همانند راشد انصاری میبینیم که یک تنه، سینه سپر کرده و در برابر کژیها و کاستیها ایستاده است خورشید را شاهد هستیم که خودش را از میان ابرهای تیره به ناگهان رخ مینماید و جهان پیرامونش را روشن میکند.
«راشد انصاری» طبعی روان و پاک دارد. آدم وقتی شعرهای او را میخواند در مییابد که واژههایی را انتخاب کرده است که چون مروارید گردن بندی زیبا در جایی که باید باشد نشسته است و تلالو آن چشمها را خیره میکند. مردم در شعرهای او نقش عمدهای دارند. او از بلاهتهای جامعه را هم میگوید اما هیچ گاه فرو دستان را مسخره نمیکند، بی خود نیست که اکثر اشعار دوستمان اجتماعی است و مردم در آن نقش پر رنگی دارند.
«دیدنی ها»
چیزهایی را که من با چشم خویش
دیدهام در شهر! آیا دیدهای؟
زشت و زیبا هر کجا باشد، ولی
زشتها را گاه یکجا دیدهای؟
آدمی مسوول با قولی درست
اتفاقی این طرفها دیدهای؟
بر سر تقسیم بیت المال، گاه
عدهای را حین دعوا دیدهای؟
در میان سفره بیچارهها
جز کمی نان و مربا دیدهای؟
از خوشی مُردیم! جداً مثل ما
ملتی را توی دنیا دیدهای؟
نیمه شب تا صبح با خرناس دبش
خفته گان را در مقوّا دیدهای؟
فقر در کشور شبیه کیمیاست!
عدهای از فقر دولّا دیدهای؟
هیچ کس کاری ندارد باکسی
درمحیط کار، بپّا دیدهای؟
در میان جمعِ از ما بهتران
پاچه ورمالانِ دانا! دیدهای؟
کارگر را بی جهت اخراج با
منطق و قانونِ تیپا! دیدهای؟
چیز خاصی از هنر در دختران
جز دماغ رو به بالا دیدهای؟!
بیت قبلی از دهان من پرید
شاعری بی ذوق چون ما دیدهای؟
روی تی شرت پسرها واژهای
دلنشین و با مسما دیدهای؟
زیر باران عاشقانِ چتر را
خیس مثلِ موش خُرما دیدهای؟
شیخِ ما هم، آش را با جاش خورد
اشتهایی این چنین را دیدهای؟!
«کار هر بز نیست خرمن کوفتن»
این تویی«خالو» که دنیادیدهای!
اشعار صفحههای ۱۱ ،۱۷ ، ۳۲ ، ۴۵ ، ۵۸ ، ۶۵ ، ۶۹ ، ۷۱ و ۷۵ همه از دردهای جامعه میگویند. گونه گونی موضوعاتی که درباره آنها شعر سرودهاند بسیار حیرتآور و زیباست. شعرهایی هم هستند که یکسره حدیث نفساند. شاعر مرکز رویدادهاست و همه چیز از ذهن خلاق ایشان نشأت میگیرد. به قولی حدیث دردهای شخصی است. جهان را از زاویه دید خود میبیند و به قضاوت مینشیند. در حقیقت در این اشعار شاعر روایتگر فشار مضاعفی است که از دیدن ناراستیها بر او میرود. او به وسیله شعر اعصاب نا آرام خود را آرام میسازد.
«شبهای بی کسی»
گاهی به من سر میزنی
با مشت بر در میزنی
از پشت خنجر میزنی
ای نیش من، ای نوش من
گازی زدم بر سیب تو
ترسیدم از آسیب تو
دسته چکام در جیب تو
بارِ شما بر دوش من
با این که از اهریمنی
در بارگاهم ایمنی
وقت عزا دور از منی
در شادیام همدوش من
وقتی کمی بد میشوی
در راهِ من سد میشوی
قرمز که شد رد میشوی
محبوبِ آبی پوش من!
مغز تو را هک کردهام
کاری مبارک کردهام
در قدمتت شک کردهام
ای شوشتر از «شوش» من!
افسار و زین آوردهای
سوغات چین آوردهای
سبکی نوین آوردهای
«نیما» شدی در «یوش» من
تا واکنی فک و دهان
سوزد فلانم تا فلان
آتش فرو بارد از آن
بر منطقِ خاموش من...
با خلق کل کل میکنی
دعوت به منقل میکنی
ما را معطل میکنی
ای ساقیِ با هوش من
شبهای سردِ بی کسی
سخت است درد بی کسی
توی نبردِ بی کسی...
جای تو در آغوش من!
و چند رباعی:
ارزش قلم
چون گوهر ناب، در صدف میمانم
بر ساحل خشک، جان به کف میمانم
هرگز نفروشم قلمم را هرگز
زیر ِ خط ِ فقر، با شرف میمانم!
ظلم و ستم
وقتش شده پشت ِ ظالمان خم بشود
کم کم گره طناب محکم بشود
ای کاش که سایه ستم از سر ِ ما
یک روز بدون دردسر کم بشود!
با خنده
عمری است که با جیب تهی ساختهام
با خنده به غمهای جهان تاختهام
یک بار اگر گوشه چشمی دیدم
یک عمر ولی قافیه را باختهام!
و یک دوبیتی به زبان محاوره:
وعده
به قربون ِ دو ابروی کلفتت
دلم تنگه برای گفت و لُفتت
تو مثل دولت و مو ملتِ تو
سرُم را بُردهای با حرف مفتت!
بسیار کار خوب و جالبی کرده است راشد خان انصاری که این حدیث شریف ِ«بهتر آن باشد که سّرِ دلبران / گفته آید در حدیث دیگران» را در گزیدههایش آوردهاند. حقیقت این است که این اشعار طنز آن چنان خوب و زیبا و بجا بودند که در انتخاب یکی از آ ها درمانده بودم.
ماجرای سرقت پیراهن خالو راشد انصاری:
علی رغم هوشیاری و تلاش شبانه روزی برادران نیروی انتظامی، تا لحظه ای که روزنامه زیر چاپ میرفت از دستگیری سارق یا سارقان پیراهن خبری نیست! اما پس از سرقت این پیراهن سایز 3 XL خالو راشد از روی بند رخت داخل حیاط، و اعلام خبر سرقت از طریق روزنامه ندای هرمزگان: سرکار خانم پروانه بیابانی شاعر پیشکسوت استان اخوانیه زیبایی را سروده و به دفتر نشریه ارسال کردهاند.
«مال بد»
پیراهن تو «خالو» دزدان چرا ربودند؟
از آن قد و قواره، آگه مگر نبودند
آن دزد خنگ و نادان، تا جامهات بدزدید
لرزان شد و هراسان، تا عرض و طول آن دید
میگفت: این هیولا، گر یک لگد پرانَد
اهل قبیلهام را، در ماتمم نشاند
این قدّ و این قواره، ز انسان بعید باشد
این پیراهن از آن ِ دیو سپید باشد
گر دست او بیافتم، یابم دگر رهایی
دزدی رها نمایم، گیرم ره ِ گدایی
ای مرد! لخت باشی، بهتر از این لباس است
از بهر دزد خود این، عالیترین قصاص است
این جامه باز گردد، آخر به پیش «خالو»
مال بد است بندند، بر بیخ ریش «خالو»
و این هم پاسخ مفید و مختصر خالو راشد:
هر چند عدهای نیز، سرگرم خوردنند و...
از مال مستمندان، مشغول بردنند و...
برده است پیرهن را فی الحال هم فراری است
گر اختلاس این است، جای امیدواری است
اما دلت نسوزد، بانو به حال ِ «خالو»
آسان نمیتوان خورد، بی شبهه مال ِ «خالو»
از صفحه 137 تا 147 خالو راشد «ضرب المثل + تفسیر» را تدارک دیده است که بعضی از آنها خودِ خود طنزند و بعضی هنوز هم دارند زور میزنند که به حیطه طنز وارد شوند.
نمونه:
* هر که بامش بیش برفش بیشتر
- یعنی کسی که از یک زن بشتر داشته باشد، قطعاً مادرزن بیشتری هم خواهد داشت.
* یک دست صدا ندارد.
- یعنی با یک دست از بیتالمال برداشتن فایده ای ندارد! بلکه تا فرصت باقی است باید بی سر و صدا با دو دست مشغول کار شد.
اگر دو دست افاقه نکرد و سیر نشدیم، از دهان کمک بگیریم و هر چیزی که دم دستمان آمد ببلعیم!
اعتقاد نگارنده این است که داستان و داستانکهای جناب راشد انصاری، همان «خالو راشد » خودمان چیزی از اشعار بسیار زیبای او کم ندارد، بلکه ... البته این گمان برایتان به وجود بیاید که چون خودم دستی در نثر نویسی دارم دارم پارتی بازی میکنم. بعضی از این داستانها بسیار خوب و زیبا نوشته شدهاند و از نظر عناصر داستانی مانند شخصیت پردازی، فضا و مکان و گفتگو هیچ کم و کسری ندارند. به این «طرح» زیبا توجه کنید:
«خدمت به ادبیات»
پس از حدود سی سال نوشتن و شعر و شاعری، احساس میکنم نتوانستهام برای ادبیات آن طوری که دلم میخواهد مفید باشم و به ادبیات فارسی به نحو شایستهای خدمت کنم.
به همین دلیل نشستم با خود اندیشیدم و سپس تصمیم گرفتم یعنی در اصل نشستیم ، تصمیم گرفتیم دو نفری ،خودم و عیال (چرا که بعضی از کارها را نمیتوان دست تنها انجام داد!) و بهترین کاری که از دستم بر آمد، انجام دادم و آن هم این که با یک برنامه ریزی دقیق و اصولی، درست صبح روز ۲۷ شهریور(روز شعر و ادب فارسی) صاحب فرزندی شدم ...یا شدیم!
با این کارم گفتم لااقل از این طریق هم به ادبیات خدمتی کرده باشم و هم این که به ندای مقامات ارشد در راستای سفارش و تاکید بر ازدیاد جمعیت لبیک گفته باشم.
از طرفی خدا را چه دیدید شاید «یسنا» خانم ما در آینده، جبران مافات کرد و اگر نگوییم پروینی، فروغی، سیمینی! دست کم شاعره نسبتا خوبی از کار درآمد تا بیش از این به قول دوستی صدای ادبیات فارسی این قدر مردانه و کلفت نباشد!
دختر گلم تولدت مبارک.
خواندن کتاب خالو راشد که گزیدهای است به انتخاب خودشان؛ حداقل برای مدتی غم نان و نبودن دارو و گرانی کمرشکن را از یاد انسان میبرد. پس میتوان فریاد کشید : ایهاالناس نخواندن کتاب طناز ژنی جناب راشد انصاری کفران عظیمی به ساحت ادبیات طنز این مملکت است.
شیراز- 1399