قصیده دندانیه
شاعر: منوچهر احترامی (1320- 1387)
مرا دوشنبه شب پیش درد دندان بود
عجب شبی که حدوداً بدون پایان بود
نبود خواب و خوراکم، اگرچه میدیدم
که رختخواب، ولو بود و سفره، پر نان بود
نه روز پیش میآمد، نه درد پس میرفت
نه مهر، قابل رؤیت، نه ماه، تابان بود
به خویش گفتم: قدری مطالعه بکنم
که در مقابل من خواندنی فراوان بود
کتاب لیلی و مجنون گشودم و خواندم
نگاه کردم و دیدم که دیده گریان بود
ستردم اشک و ندیدم به چشم خویش عینک
که اشک چشم، بدون شک علتش آن بود
ز بس نوا که درآمد ز نای من، گفتی
که در گلویم صدها هزاردستان بود
اگر چه همسر بی ذوق من چنین پنداشت
که در برابر من، قورباغه خوشخوان بود
سه شنبه صبح به همراه دوستی رفتم
به دکتری که مطبش حدود شمران بود
مرا نشاند بر آن صندلی که مثل جک است
که آدمی که منم، همردیف پیکان بود
گرفت چکش و زد روی تاج دندانم
خیال کرد که دندان بنده سندان بود
بلور اشک بسی جمع شد به کاسه چشم
اگر چه نیش مبارک، چو غنچه خندان بود
فشرد متّه فولاد روی دندانم
چه متهای که بسی تیزتر ز سوهان بود
گشود حفره و از تاج رفت تا ریشه
مگوی حفره که تاریکتر ز دالان بود
چپاند داخل آن حفره آلیاژ «کبالت»
که نرخ هر گرمش ده هزار تومان بود
کشید روکش چینی بر آن فلز عجیب
نبود روکش چینی که مثل پالان بود
ز چسب و آهن و چینی بساخت دندانی
که با بقیه هماهنگ بود و همسان بود
چهارشنبه چنان پیله کرد دندانم
که دردش از پس گردن، الی زنخدان بود
دوباره خدمت ایشان رسیدم و گفتم:
تو را به علم قسم، این چه طرز درمان بود؟
مرا دوباره روی جک نشاند و درمان کرد
به شیوهای که به واقع شگرد ایشان بود
کشید یک دو سه دندان و چید در دستم
که ریشهها همه لق بود و سست بنیان بود
چو کلبتین بیانداخت بیخ «سگ دندان»
ز فرط درد، مرا چاک در گریبان بود
کشید یک به یک و شد دهان ز دندان پاک
به خنده گفت که، درمان چقدر آسان بود!
نماند «عقل» و «ثنایا» و «کرسی» و «انیاب»
«مرا بسود و فروریخت هر چه دندان بود»
اگرچه از جهت سن بسی جوان بودم
ولیک چهره من مثل پیرمردان بود
گرفت قالب و دندان عاریه بگذاشت
نه سفت بود و نه لق، بل دقیق و میزان بود
گرفتم آینه و لب به خنده بگشودم
چنان دقیق و مرتب که رودکی فرمود:
«سپید سیم زده بود و درّ و مرجان بود»
دو صد هزار تومن دادم و به او گفتم:
سپاس و شکر که کم خرج بود و ارزان بود!
منوچهر احترامی- 1374