یادداشتی از سید امیر سادات موسوی
آشنایی من با سعید به دوران دبیرستان بر میگردد. سعید توی کلاس بغلی ما بود و ارتباط ویژهای با هم نداشتیم، الّا اینکه میدانستم بچهی شوخ طبع و بانمکی است. از جمله یک بار در یک جلسهی قرآن دیدمش که بعد از جلسه برای بچهها جوک تعریف میکرد و بعضی جوکها را درِگوشی فقط به افراد خاصی میگفت.
اولین ارتباط خاص ما وقتی شروع شد که من متوجه شدم سعید هم مثل خودم علاقهمند به شعر و ادبیات است. هر دو در ابتدای راه بودیم و خیلی دوست داشتیم لوازم شاعری را یاد بگیریم. آن روزها مضمون شعرهایی که سعید مینوشت عموماً عرفانی و دینی بود. بله. مثلاً یکی از بهترین ابیاتش شاید این بود:
خدایا گرچه از عشق تو مستم
عاشقتر از این کنم که هستم.
یادش بخیر هرچه به او میگفتم این بیت را از نظامی برداشته، قبول نمیکرد. زمانی که من تازه به شعر طنز علاقهمند شده بودم، یک بار به سعید که فقط شعر عاشقانه مینوشت، پیشنهاد دادم که چرا شعر طنز نمینویسی؟ یادم نیست به چه دلیلی، ولی زیاد استقبال نکرد. البته بعدها وقتی این دیالوگمان را برایش تعریف کردم، میگفت اصلاً یادم نمیآید. بنابراین شاید از نظر خودش نشود مرا مؤثرترین فرد برای ورود سعید به عالم شعر طنز دانست، ولی به هر حال من تلاش خودم را کرده بودم.
فکر میکنم اولین شعر طنزی که از سعید شنیدم 4 سال پیش بود. شعری که یکی از مصرعهایش این بود: «وزیر اقتصاد ما اگر زن بود، بهتر بود». این شعر را پیش آقای بیابانکی خوانده بود و ایشان هم پیشنهادی برای یکی از بیتها داده بود.
یک سال بعد از این ماجرا، وقتی سعید و دوستانش جشنوارهی شعر دانشجویی قاف را برگزار میکردند، از من خواستند که به اختتامیه بروم و شعر طنز بخوانم. وقتی من شعرم را خواندم، سعید را صدا زدند و او شعر «خوابگاه»اَش را خواند. با اینکه اصلاً انتظارش را نداشتم ولی واقعاً شعر دلچسبی بود. بعضی از ابیاتش را بخوانید، تا متوجه شوید دربارهی چه شعری صحبت میکنم:
روز و شب در تلاش بی وقفه
کِشت تدریجی کپک داریم
تا که ثابت کنیم این شدنیست
طرح گنداندن نمک داریم
غالباً در نماز آخر وقت
هر دو رکعت سه بار شک داریم
روی بالشتهایمان لپ تاپ
زیر بالشتها تشک داریم...
بعد از این بود که من و سعید با هم به شب شعرهای طنز میرفتیم، کارهایمان را توی سایت دفترطنز حوزه هنری و سایت لوح میگذاشتیم، جلسات طنز نشریات رشد را راه انداختیم و خودمان شعرهای طنز رشد جوان و رشد نوجوان را مینوشتیم. یک بار هم یک کار مشترک برای جشنوارهی ایران 1404 نوشتیم که دو بندش از این قرار است:
بشنو از من چون که جرأت میکنم
کلهام را در سیاست میکنم
انتقاداتی به دولت میکنم
یا به مسئولین جسارت میکنم
تا بفهمم مشکلی گر هست، چیست؟
کار و بار مملکت شوخی که نیست!
سهممان اینقَدر نان(!) ، یک کاسه ماست
میخوریم و کارمان شکر خداست
باز میگویند: بیپولی کجاست؟
فقر مالِ انگلیس و گامبیاست.
خنده باید کرد یا باید گریست؟
کار و بار مملکت شوخی که نیست
::
چند سال پیش، من و سعید با هم وارد رادیو جوان شدیم و برنامههای هفتگی و روزانهی مشترکی داشتیم. آنقدر به رادیو رفت و آمد کردیم که دیگر خسته شدیم. باز هم با هم تصمیم مشترکی گرفتیم و ارتباطمان را با رادیو قطع کنیم. سعید ذاتاً آدم طنّازی است و این طنّازی مستقیماً وارد کارهایش شده است. این ویژگی مثبت گاهی اوقات به ضرر سعید تمام میشود. چرا که او میتواند شوخیها و حرف زدنهای عادیاش را منظوم کند و در نگاه عموم، تفاوت این منظومات با شعرهای خوب او مشخص نباشد. سعید باید مواظب افتادن در این دام باشد. او شعرهایش را معمولاً سریع مینویسد. سطح عادی کارهایش بالاست، اما من آن دسته از کارهای او را که چندین بار ویرایش شدهاند، بیشتر میپسندم. مثلاً اثر زیر یکی از نمونههای موفق شعرهای اوست که در آن از بازیهای مختلف کلامی و رِوایی و فُرمی استفاده شده است:
از عشق میسرایم، این راز جاودانی
با عاشقان جانی باید کنم تبانی
گویند عشق پاک است مانند آب، اما
تویش مخلفاتی است عیناً شبیه رانی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید
کار تو هم سرآید چون داخل جهانی
گویند عشق داروست یا بلکه نوشدارو
مفتی نمیدهندش، آن هم در این گرانی
داروی عشق دارد چندین مدل عوارض
مغزی و پانکراسی، قلبی و استخوانی
مجنون ،که دکترا داشت (اینجا مدارکش هست)
عاشق که گشت، گردید دیوانه و روانی
البته عشق مجنون افسانه است و افسون
چون شعر یک نظامی است در ژانر داستانی
از روزگار آدم بازار عشق داغ است
محدودیت ندارد از منظر زمانی
یک عده از غم عشق افسانه مینوشتند
برخی میآفریدند آثار باستانی
حافظ هم آن زمانها یک گوشه شعر میگفت
تا بعدها بخواند از رویش اصفهانی
البته غیر حافظ شاعر زیاد داریم
از بین بانوان هم پروین اعتصامی
(قافیه اشتباه است! تقصیر من ولی نیست
زیرا نمیتوان گفت: پروین اعتصانی)
البته دست و بال ما را فروغ بسته
حتی نمیتوان گفت سیمین بهبهانی
عشق این وسط دقیقا چون فیل مولوی بود
تفسیر کرده آنرا هر کس به یک زبانی
گفتند عشق چیزی است کز آسمان میافتد
مانند گشت ارشاد بسیار ناگهانی
آن را توسط عقل، کردند چند قسمت
یک پنجمش زمینی یک دوم آسمانی
سی درصد اضافی شد در هوا معلق
نامیدهاند آن را برخی «تب جوانی»
گفتم بیا که ما هم عاشق شویم ای دوست
گفتا که این قضایا کار من و شما نی
سعید یک شعرِ طنز دارد به نام «بَه بَه! چه نمازی؟!» که در آن به زیبایی نمازخواندنهای بدون حضور قلب را هجو کرده است. میشود اسمش را گذاشت: «شعرِ طنزِ مذهبی»! بله چه اشکال دارد. شاید در این گونه ادبی تاکنون بهترین الگوها شعرهای ابوتراب جلی بوده باشد.
سعید کار خودش را در شعر طنز بلد است و ذائقه مخاطبان امروز را هم خوب میفهمد. به همین دلیل کارهایش مورد اقبال عمومی هم واقع میشود.
بخشی از اشعار طنز سعید طلایی در قالب مجموعهای خواندنی با عنوان «بوقلمان» توسط نشر «قاف» منتشر شده است. پیشنهاد میکنم حتما این مجموعه را بخوانید و امیدوارم شما هم مثل من از خواندن اشعارش لذت ببرید.
پیشنهادی هم برای سعید طلایی دارم این که وقتش را صرف مضمونهای گذرای سیاسی (مثل یارانه) و دغدغههایی که صرفاً در نشریات خاصی مطرح است (مثل طنز نوشتن دربارهی آییننامههای مسکن) نکند و به جای اینها به مضمونهای اجتماعی و اخلاقی بلندمدت فکر کند. مثل همان شعر نماز که چند سطر بالاتر دربارهاش نوشته بودم:
فکرم همهجا هست، ولی پیش خدا نیست
سجاده زردوز که محراب دعا نیست
گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟
اندیشه سیّال من ای دوست کجا نیست؟!
از شدت اخلاص من عالم شده حیران
تعریف نباشد، ابداً قصد ریا نیست!
از کمیتِ کار که هر روز سه وعده
از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست
یکذره فقط کُندتر از سرعت نور است
هر رکعتِ من حائز عنوان جهانیست!
این سجده آخر نکند سجده سهو است ؟
چندی است که این حافظه در خدمت ما نیست
ای دلبر من! تا غم وام است و تورم
محراب به یاد خم ابروی شما نیست
بیدغدغه یک سجده راحت نتوان کرد
تا فکر من از قسط عقبمانده جدا نیست
یک سکه سپردند، دوتا سکه گرفتند
گفتند که این بهره بانکی است، ربا نیست!
از بسکه پی نان حلالیم شب و روز
در سجده ما رونق اگر هست صفا نیست
گویند که گنجی است به هر سجده، بیایید
من رفتم و پیدا نشد اینگونه، نیا، نیست
به به، چه نمازی است! همین است که گویند
راه شعرا دور ز راه عرفا نیست
سه نقطه