هرچقدر هم که علم پیشرفت کرده باشد، من مزۀ آبلیموهای صنعتی و شرکتی را دوست ندارم و معتقدم این مایعاتِ تقریباً سبزرنگ، تنها چیزی که نیستند، آبلیمو است! پس نخرید و نخورید تا معده و روده و سایر امعا و احشایتان از این داغانتر نشود! احتمالاً ناصر فیض هم با من موافق بوده که اینطور نوشته است:
هیچ آبی بهجز آب لیمو
مزۀ آب لیمو ندارد
کلۀ تاس و بیمویت ای دوست
هیچ ربطی به گیسو ندارد
جدا از همنظری من و شاعر، مضمون این بیت امری مسلّم است. هنرمندیِ شاعر گاهی در گفتن حرفهای جدید است، گاهی در رندانهتر گفتن حرفهای تکراری و گاهی در چیزی نگفتن! وقتی شاعری این مسلّمات را میگوید، در واقع بدیهیگویی کرده است و چیزی را که همۀ ما میدانیم، در قالب شعری جدید تحویلمان داده است. این از ویژگیهای طنزپرداز است که وقتی موضوعی به این آشکاری هم میگوید، میتواند آن را طوری بیان کند که اولاً جدید به نظر برسد، ثانیاً زیبا و دلنشین باشد. بدیهیگوییِ شیرین دیگری را بخوانید که ضربالمثل هم شده است:
از کرامات شیخ ما چه عجب
پنجه را باز کرد و گفت وجب!
از کرامات شیخ ما این است
شیره را خورد و گفت شیرین است!
تکلیف بدیهیگویی که مشخص است اما شاعران گاهی چیزهایی مینویسند که کلاً معنی درست و درمانی ندارد! اگر با این اشعار مواجه شدید، با خودتان نگویید که «عجب ساقی خوبی داشته»، چون امکان دارد هدفی پشت آن بیمعنینویسی پنهان شده باشد. قسمتی از طنز زیبای زندهیاد ابوالفضل زرویی نصرآباد را بخوانید تا بعد دربارهاش بگویم:
دو دست دارم و دو چشم و دو گوش
اما مرا بیش از یک چانه نیست
و پرچانگان را چگونه توانم دوست داشت؟
«ما نشستن را به کمترین تجربتی نشستهایم آیا اما؟
و چگونه میتوان تجربه را نشستن
و فتادن نشخوار آخرین را آه...»
- این را گفت گل کوچکِ هنوز باز نشده.
این طنز پنج بند دیگر هم دارد و با توجه به مقدمهاش، مشخص است که مترجمان ناشی را مسخره کرده است. کسانی که به جای ترجمۀ شعر، آن را میخورند، هضم میکنند و سپس...
حرفم را که ناتمام گذاشتم، یاد شعری از اسماعیل امینی افتادم که به همین سبک نوشته شده است؛ یعنی هم بیمعنینویسی کرده است، هم در یک مصرع حرفش را تمام نکرده است! از خودشان شنیدم که پس از صحبت با دوستی، قرار شده شعری بنویسند که پر از آرایۀ ادبی باشد، اما معنی نداشته باشد! چند بیت از آن را بخوانیم:
کفش بوتیمار ورنی، کفش کبکانجیرْ جیر
برّه آرام است و گرگ از نفحۀ اسحارْ هار
زلف سنجاقک سیاه و کاکل زنبورْ بور
هفتخط و زهرآگین مثل استعمارْ مار
دشت و صحرا گشته از گلهای رنگارنگْ رنگ
دامن آکنده ز گل با شادی بسیارْ یار
ابر نیسان بس که بر دشت و دمن باریدْ ...!
از تأسف ناله زد بلبل سر گلزارْ زار
اسماعیل امینی با این کار اعتراض کرده و گفته است که انتقال درست معنی و مفهوم، نسبت به آرایههای ادبی اولویت دارد! گاهی شاعران در نقد شاعران دیگری که پیچیدهنویس بودند، نقیضهای مینوشتند و بیمعنینویسی میکردند و بهنوعی میگفتند که «آی شاعرانی که بیخودی کار را سخت میکنید و پیچیده مینویسید! شعرهای شما مثل این چیزهایی که من نوشتهام بهدردنخور است!» خودمانیاش اینکه «این چه وضع نوشتن است و بیایید مثل آدم بنویسید.» گاهی هم ماجراهای دیگری پشت این بیمعنینویسیها پنهان بوده است.
میرزا حسین مشرّف اصفهانی یکی از معروفترینِ بیمعنیگویان است! (معلوم نیست تعریف کردم یا تخریب!) میگویند مشرف اصفهانی ادعا کرده بود که میتواند پنج مثنوی به تقلید از خمسۀ نظامی بنویسد، بدون اینکه حتی یک بیت آن معنی داشته باشد. قرار شده بود برای هر بیت بیمعنی مثقالی نقره بگیرد و در مقابل هر بیت معنادار یک دندان او را بکشند. کار که تمام شد، سه بیت معنیدار در نوشتههای او پیدا کردند و سه دندان او را کشیدند اما برای باقی ابیاتش پاداش خوبی گرفت. به نظر من که میارزید! چند بیت از نوشتههای او را بخوانید تا ببینید چقدر بیمعنی است:
اگر عاقلی بخیه بر مو مزن
به جز پنبه بر نعل آهو مزن
سوی مطبخ افکن ره کوچه را
منه در بغل آش آلوچه را
که نعل از تحمل مربا شود
به صبر آسیا کهنه حلوا شود
ز افسار زنبور و شلوار ببر
قفس میتوان ساخت اما به صبر
به این نوع بیمعنینویسی، تزریق هم میگویند. ناصر فیض در کتاب «نزدیک ته خیار» شعری دارد به نام «کنزالمعانی!» که اینطور شروع میشود:
ابروی هویج دسته دارد
آلوچه دل شکسته دارد
فریاد خیار اگرچه شور است
نزدیک ته خیار، دور است
وقتی که الاغ توی کاسهست
دریاچه غروب صبح ماسهست
این شعر بیستویک بیت دارد و همۀ ابیات آن بیمعنی است! البته وقتی قرار نیست معنی داشته باشد، بیست بیت با دویست بیت فرقی ندارد! اگر در آثار بیمعنیگویان معروف دقت کنید، متوجه میشوید که سرودههایشان در عین معنی نداشتن، قرص و محکم به نظر میرسند و ظاهرشان خیلی جدّی است. گاهی شاعر در سرودن ضعیف است و بیتی که نوشته است، معنی ندارد؛ اما شگرد بیمعنینویسی اینطور نیست و کاملاً مشخص است که شاعری قوی و کارکشته آن را نوشته است. پس بیمعنیسرایان بزرگ، با ابیات زیادی که به این سبک نوشتهاند، توانایی شاعریشان را هم به رخ کشیدهاند. علاوه بر دلایل مختلفی که شاعران برای بیمعنینویسیهایشان دارند، یادمان باشد که خندیدن، انبساط خاطر و حتی سرگرم کردن از اهداف طنز و شوخطبعی است؛ پس فکر نکنیم که طنز فقط ابزار مبارزه و بیان حکمت و فلسفه و سیاست و اینچیزها است.
ناصر فیض انگار سبک خاصی از بیمعنینویسی را دوست دارد، چون در آثار زیادی از آن استفاده کرده است و این نوع از بیمعنینویسی یکی از شگردهای پرتکرار در طنزهایش است. من اسم این سبک را بیهودهنویسی یا مهملگویی گذاشتهام. (به جایی رسیدهام که برای خودم فتوا میدهم و از آثار دیگران سبک استخراج میکنم و روی آن اسم میگذارم!) این نوع از اشعار ناصر فیض بدیهیگویی نیست و حرف جدیدی میزند، تزریق هم نیست و معنی که دارد هیچ، گاهی روایتی را هم دنبال میکند اما در نهایت انگار هدفی ندارد. امکان دارد مخاطب منظور شاعر را متوجه نشود و از خودش بپرسد خب که چه؟! (دربارۀ منظور شاعر هنوز نمیتوانم فتوایی بدهم و باید در اولین فرصت از خودشان بپرسم!) جالب آنکه مجموعۀ این ابیات طنز است. طنز خیلی شیرینی هم هست. برای مثال این اثر را بخوانید که در بیشتر ابیاتش از «طنزِ موقعیت» استفاده شده است:
نشستم گوشۀ منزل، ز شادی پر درآوردم
همین که پر درآوردم، ز شادی سر درآوردم
صدای زنگ در آمد، کنار پنجره رفتم
از آنجا تا ببینم کیست، سر از در درآوردم
زیادی رفته بود از در سرم بیرونِ در، بردم
سرم را داخل و بار دگر کمتر درآوردم
پشیمان گشتم از این سر، که بیرون رفته بود از در
ولی کاری نمیشد کرد، خب دیگر درآوردم...
دو روز پیش، از آنور درآوردم سر خود را
نمیدانم چه شد، امشب سر از اینور درآوردم!
این ابیات بانمک همینطوری ادامه دارند تا میرسند به بیت آخر که شاعر میگوید:
مرا بیشبهه میبخشید از این «بیهودن»، از این شعر
اگر در آخر شعر از خودم مصدر درآوردم!
با توجه به بیت آخر، احتمالاً خود جناب فیض هم اسم «بیهودهنویسی» را مناسب این شعر میدانند. چه خوب که ایشان از اول تا آخر این یادداشت با من همنظرند! این شعرشان را هم بخوانید تا سبک مورد نظرم را بهتر متوجه بشوید:
شاید که تو هم سیب به دندان زده باشی
دندان به دو ازگیل پس از آن زده باشی
بیرون زده از خانه به قصد سرِ کوچه
از کوچه سری هم به خیابان زده باشی
شاید که پس از پرسه زدن در سه خیابان
یک بار سری نیز به میدان زده باشی
آنگاه سوار پژویی بژ شده باشی
از پشت به یک خودروی پیکان زده باشی
وقتی مخاطب با ابیات این شعر روبهرو میشود، حداقل انتظارش این است که تمام این ابیات بیربط، با یک پایانبندی خوب و قوی به هم ارتباط پیدا کنند و در نهایت متوجه منظور شاعر بشود. ابیات بیربطی که خواندید ادامه دارند تا شعر با این دو بیت به سرانجام برسد:
با آنکه تو سررشتهای از توپ نداری
صدبار گلی را به سپاهان زده باشی
اینها همه سهل است و محال است که یکبار
مثل همه مسواک به دندان زده باشی!
نتیجۀ این بیهودهنویسیها چه شد؟! مسلّم است که شاعر بیهدف نبوده است! اگر به بیت اول و مصرع آخر شعر نگاه کنیم، شاید متوجه منظورش بشویم. شاید میخواسته بگوید که این همه کار بیخود و بیربط انجام میدهی، یکبار هم مسواک بزنی خوب است! اشعار ناصر فیض پر از این بیهودهنویسیها است. گاهی بعد از چند بیت رهایش میکند و گاهی، مثل این دو شعر، آن را در کل اثر گسترش میدهد. نکتۀ اصلی، قوّت این نوع ابیات بیربط است که در آنها موقعیتهای کُمیکی در مسیر ایجاد طنز شکل گرفته است.
بدیهیگویی، بیمعنینویسی، بیهودهگویی، مهملگویی و چیزهایی از این دست، تکنیکهای مختلفی است که طنزپرداز میتواند از آنها برای خلق اثرش استفاده کند و طنز بنویسد. من اسمش را «از هیچ طنز نوشتن» گذاشتهام. شگردی که میتواند توانایی طنزپرداز را نشان دهد. در این یادداشت به «طنز موقعیت» هم اشارهای کردم. یادم باشد بعداً دربارۀ آن هم چیزی بنویسم.
روحالله احمدی، دفتر طنز حوزه هنری
قسمتهای دیگر شگردهای طنز نویسی را بخوانید:
قسمت اول، اغراق کنید و طنز بنویسید
قسمت دوم، بیایید با نقیضه طنز بسازیم
قسمت چهارم، اهمیت کنایه در طنز
قسمت پنجم، هر که را طاووس خواهد ...