استاد علامه جلالالدین همایی، میفرماید:
خنده بر کار جهان زن چو گل ای تازه بهار
تا جهان را همه چون لالۀ خندان بینی
یعنی توصیه میکند که به کار جهان بخندیم، ما که طنزپردازیم ودر به در دنبال اسباب خنده بر کار جهانیم ، این جور توصیهها را میبینیم و امیدوار میشویم که عاقبت طنز و خنده هم راهی به دهی دارد و آن قدر مهم است که بزرگمردی چون استاد همایی از آن سخن میگوید.
پس جرئت پیدا میکنیم و اشعار استاد را میخوانیم و میخوانیم تا برسیم به سرنخهای خنده و طنز و تسخر و استهزاء ، تا به همگان بگوییم که « خنده آیین خرمندان است».
مثلا شعر «کوچۀ بن بست» با این بیت آغاز می شود:
ناگه نگه به محتسبِ مستم اوفتاد
لب تر نکرده جام می از دستم اوفتاد
حالا تصور میکنید در برابر این محتسب که خودش شنگول است، شاعر چه راه گریزی دارد؟ در بیت بعد میگوید:
گفتم ز راه فسق، گریزم به کوی زهد
لیکن گذر به کوچۀ بن بستم اوفتاد
از این کوچۀ بن بست زهد که راه به جایی ندارد، برگردیم و برویم به سراغِ موضوع شهرت و به قول امروزیها چهرۀ مطرح :
بنگر آن طبل تهیّ و آن بلند آوازگی را
تات نفریبد هر آن کاو شهرت و آوازه دارد
روحتان شاد استاد همایی! اگر این طبلهای تهی و این بلند آوازهگیها و آن فریبندگیها نباشد، که بسیاری از کسب و کارها و دلال بازیها و بازاریابیها و رسانهها و بده بستانها، تعطیل میشود.
درست است که شما در جایی دیگر گفتهاید:
این جا نوای بلبل و بانگ زغن یکیست
ای عندلیب، نغمه از این بیشتر مزن
حالا ما میگوییم: عجب جایی بوده است آنجا! به هر حال گاهی نوای بلبلی در میان بانگ زاغان به گوش میرسیده است.
در آن اوضاع، حدس میزنید که خونگرمترین رفیق علامه همایی چه کسی بودهاست؟
بفرمایید! نص سخن استاد بی دستبرد و تصرف و تفسیر:
در سردی روز غم رفیقی
خونگرمتر از سماورم نیست
دو تا بیت طنز آمیز دیگر، نقل میکنیم و بعد از آن خیال نکنید که مطلب تمام است، تازه میرویم سر اصل مطلب؛ که دربارۀ نقش تاریخی و اساطیری خر است.
اول آن دو تا بیت که مربوط به آدمیان است؛ یکی دربارۀ لباسی که آن قدر آلوده است که به آب هفت دریا هم پاک نخواهد شد:
ای خرقۀ ریا ز بس آلوده دامنی
مشکل که هفت بحر دهد شست و شوی تو
یک بیت دیگر دربارۀ کسانی است که جهنم را با خود حمل میکنند، یعنی بلاتشبیه مثل برخی که کودک درون دارند، این آدمیان جهنم درون دارند:
گیرم بهشت گشت مقرر تو را چه سود
کاندر ضمیر تافته داری جهنمی
تازه آمدیم سر اصل مطلب، و آن قطعهایست به نام «خرشیطان» که ماجرای کشتی نوح (ع) و راه یافتن انواع پرنده و چرنده در آن است و این که آن پیامبر بزرگ، مراقب بود که شیطان به کشتی راه نیابد، اما :
همه را داد جا به کشتی در
نوبت خر رسید آخر را
اندر آن تنگنای، خر رَم کرد
جفته سر داد و تیز و عرعر را
بله همین جفتک و عر و تیز و خربازی، موجب میشود که شیطان خود را به دُم خر بیاویزد و سوار کشتی شود.
در ابیات پایانی این قطعه میفرماید:
جاهلان مَرکبِ شیاطیناند
خرسواریست مزد، خر چر را
خرسواران ز نسل شیطانند
آن مقدّم شد این مؤخّر را
اما ای دوستداران خر! نگران نباشید! در این شعر، سخن از این خر زحمتکش پالان بردوش و درازگوش بیآزار نیست؛ چنان که در آخرین بیت همین قطعه آمده است:
خر به رُتبت فزون ز آدمییست
که نداند زنفع خود، ضر را