مجموعه آثار آنتوان چخوف (داستانهای کوتاه، نمایشنامهها، نامهها و سفرنامه) به فارسی بیش از ۴۶۰۰ صفحه است که او آنها را در طول عمر کوتاه ۴۴ سالهاش (۱۸۶۰-۱۹۰۴) نوشته است. البته که صرف پرکاری و پرنویسی مزیتی برای یک نویسنده محسوب نمیشود، اما وقتی بخش عمدهای از این حجم زیاد، شامل قصهها و نمایشنامههای درخشانی است، موضوع فرق میکند.
با این حال، قرار نیست درباره نبوغ نویسندگی چخوف هم در این نوشته صحبت شود؛ بلکه قرار است کمی از اوضاع درونی و بیرونی او سخن به میان بیاید تا ارزش و اهمیت کارِ نویسندگیاش بیشتر نمایان شود. برای این موضوع هم منبع من کتابی است به اسم «دلبند عزیزترینم»* با عنوان فرعی «نامههای آنتوان چخوف و اولگا کنیپر.»
کنیپر که بازیگر تئاتر بوده، برای اولینبار در ۹ سپتامبر ۱۹۸۹ چخوف را میبیند و این ملاقات به آشنایی بیشتر آنها و شکلگیری رابطهای عاشقانه و در نهایت ازدواج میانجامد؛ رابطه عاشقانهای که تا زمان مرگ چخوف در سال ۱۹۰۴ ادامه مییابد. اما آنها بخش عمدهای از این زمانِ حدوداً پنجساله را دور از هم سپری میکنند و ارتباطشان بیشتر از طریق نامهنگاری بوده (چخوف بیشتر در یالتا سکونت داشته و کنیپر در مسکو. آنها از شروع آشنایی تا مرحلهای که به هم عشق میورزند و بعد از ازدواج، مدام به هم نامه مینویسند. کنیپر بعد از مرگ چخوف هم چند نامه برای او مینویسد.)
با این مقدمه درباره کتاب، میتوان وارد بحث اصلی شد. «دلبند عزیزترینم» ۳۵۴ صفحه است و وقتی کتاب فقط به صفحه ۷۵ میرسد، اولین علائم از بیماریهای مزمن چخوف آشکار میشود. یعنی کمتر از یکچهارم از نامهنگاریها و رابطه این دو عاشق و معشوق پیش نرفته که چخوف در نامهای از یالتا مینویسد: «شش هفت روز است که در خانه بودهام و اصلاً بیرون نرفتهام. خیلی مریض بودهام، تب، سرفه، التهاب.
امروز کمی بهترم و دارم سرحال میآیم اما فکر اینکه یک هفته است هیچ کاری نکردهام و چیزی ننوشتهام حالم را بههم میزند. نمایشنامه از سر میز دارد نگاهی تهدیدآمیز به من میکند و من هم با شرمساری نگاهش میکنم.» (این نامه تاریخ ۱۴ سپتامبر را دارد، اما متأسفانه در هیچ جای کتاب مشخص نیست که ماهها به کدام سال از این پنج سال نامهنگاری اختصاص دارد. یعنی نمیتوان فهمید که چخوف در چندسالگی اینها را نوشته و از بیماریاش خبر داده). از همینجا شرح کسالتها و ناخوشیهای چخوف شروع میشود و تا پایان کتاب و در واقع پایان نامهنگاریها و عمر چخوف، توضیحات او درباره وضعیت جسمانیاش به تناوب در نامهها تکرار میشود.
البته حتی اگر این اسناد ارزشمند در مورد اوضاع جسمی چخوف هم نبود، همین عمر کوتاه ۴۴ سالهاش گواهی بود بر اینکه او فیزیک ضعیفی داشته (طنز تلخ ماجرا پزشک بودن چخوف و درمان بیماران بسیاری از سوی این نویسنده است، بیآنکه بتواند برای خودش کاری کند)، اما این نامهها شرح دقیقتری از بیماری او نشان میدهند و بیانگر این هستند که چخوف بخش عمدهای از قصهها و نمایشهایش را در حالت بیماری و با ضعف جسمانی نوشته است. با این همه، او در خود تعهد و رسالتی درونی میدیده که بنویسد. حتماً بنویسد. نمونهاش همین بخشی از نامهای که در بالا آمد و او از شرمساریاش برای ننوشتن نمایشنامه سخن میگوید، بیآنکه عملاً «موظف» به این کار بوده باشد.
این از اوضاع جسمانی چخوف در سالهایی که مینوشته. اما درباره دنیای اطراف او؛ کنیپر در یکی از نامههای بیجوابی که پس از مرگ چخوف نوشته و در انتهای همین کتاب آمده، خطاب به او مینویسد: «منطقه دلخواه تو جایی بود سرسبز، پر از تابش آفتاب.» در چندین جای کتاب هم علاقه چخوف را به طبیعت و سبزی و گل و گیاه در نامههای طرفین میبینیم.
چنانکه خودش در یکی از نامههای این کتاب مینویسد: «محبوبم هیچ چیزی بهتر از نشستن زیر درخت صنوبر و ماهی گرفتن یا میان مزرعهها قدم زدن نیست.» اما بخش عمدهای از آب و هوای روسیه در طول سال، مخالف طبع و میل او بوده است. نمونهاش اینجا که در نامهای عنوان میکند: «خانه سرد است. بخاریها داغ هستند، اما گرما نمیدهند. حرارت معمول اتاقم ۱۲ یا به ندرت ۱۳ درجه بالای صفر است.
نمیتوانیم اجاق روشن کنیم چون نورش چشمانم را اذیت میکند و کار کردن در ۱۲ درجه سخت است.» از این اشارات به بدی آب و هوا در کتاب «دلبند عزیزترینم» کم نیست و بارها گلایه او را از این شرایط جوّی میبینیم. این هم نمونهای دیگر: «هنوز توفان میوزد و من نمیتوانم کار کنم. هوا خستهکننده است. دلم میخواهد در رختخواب دراز بکشم و شیرینی بخورم. لولهها ترکیده است و آب هم نداریم. قرار است تعمیرشان کنند. هوا بارانی است و سرد. حتی در اتاقخواب.»
نباید هم فراموش کرد که این شرایط آب و هوایی برای کسی است که خودش جسمی ضعیف و بیمار داشته و این وضعیت بر بیماری او هم اثر میگذاشته و بیشتر ضعیف و فرسودهاش میکرده است.
تا به اینجا اشارات مختصری کردیم درباره وضعیت سلامت و بیماری چخوف و اوضاع آب و هوایی که او در آن میزیست و مینوشت، که هر دو هم ناخوشایند و آزارنده بوده است. حالا در منظری کلانتر، اوضاع کشور روسیه را هم باید به شرایط زیستی چخوف و تأثیری که میتوانسته بر نویسندگیاش بگذارد، افزود. در اینباره همین دو خط از نامههای او بسیار گویاست: «من کار میکنم اما چندان پیش نمیرود. تقصیر این جنگ است و ناراحتی گوارشی چند روز اخیرم. مردم به خاطر جنگ کمتر کتاب میخوانند.»
بالای عبارت «این جنگ» هم عدد پانویس آمده و در پایین صفحه توضیح داده شده است: «منظور چخوف جنگ روس و ژاپن است که روسها بهطور فاجعهآمیزی درگیر آن شدند. احساس تحقیر ملی بسیار عمیق بود.»
بدین ترتیب، در نگاه به زیست و زمانه چخوف از منظر کتاب «دلبند عزیزترینم» ، بیشترین چیزهایی که میبینیم، کسالت جسمانی و ناخوشاحوالی است (که چخوف را در میانسالی به کام مرگ کشاند)، به همراه آب و هوای نامساعد و البته جنگ. هر کدام از این سه مورد، به تنهایی کافی است تا انسانی را به مرز انفعال و خمودگی بکشاند؛ اما چخوف به رغم این مصائب و شرایط، با عشق و امیدی غریب، بسیار نوشت و درخشان هم نوشت.
این میزان از امیدواری و استقامت و صبوری، به نظر من یک درس عملی برای همه نویسندگانی است که ممکن است شرایط آنها را نومید کند یا از میدان به در ببرد. البته که ما هم نویسندگان بزرگی داشتهایم و داریم که در شرایطی دشوار، با صبر و امیدی عظیم نوشتهاند و مینویسند. حتی در گذشتههای دور، شاعر توانمند ما یعنی خاقانی شروانی، آن همه شعر درخشان را پس از مرگ فرزند، مرگ همسر محبوب، مرگ عموی عزیزش (که استاد او هم بوده)، دو بار به زندان افتادن و … نوشته است.
حتی خود این مصیبتها و تلخکامیها نه تنها او را از پای درنیاورده بوده، بلکه دستمایهای برای سرودنهایش به شمار رفتهاست. با این همه، در اینجا سخن درباره نویسنده بزرگی است به نام آنتوان چخوف با قصهها و نمایشنامههایی که خارج از زمان ایستادهاند و همچنان میدرخشند و زیبا و خواندنیاند؛ نویسندهای که شرح مختصری از احوالاتش به همه آنها که سودای نوشتن یا خلق اثری هنری را دارند، نشان میدهد که انسانْ پیروزی اراده است.
* دلبند عزیزترینم: نامههای آنتوان چخوف و اولگا کنیپر، مترجم: احمد پوری، چاپ اول: تابستان ۱۳۸۱، تهران، نشر باغ نو / ایسنا