گریم گهی به خندۀ دیوانهوار خود
خندم گهی به گریۀ بیاختیار خویش
این را عماد خراسانی میگوید، شاعری که بیشتر سرودههایش عاشقانه است و پُر از حسرت و اندوه و گریه و ناکامی و به هر حال، ضدّ حال است. انگار روزگار اصلاً به این شاعرِ عاشق روی خوش نشان نداده است. چنان که در یک بیت مشهورش خطاب به روزگار میفرماید:
از ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست
باری همان طور که در بیت آغاز سخن، میبینید، معلوم است که عماد با آن که بیشتر به غم و گریه رغبت داشته، از خنده هم غافل نبوده است . پس شعرهایش را آن قدر میخوانیم تا ببینیم کجایش، لبخند بر لب دارد؟
مثلاً پیش از همین بیت مشهور( از ما گذشت نیک و بد...) بیتی دارد که با احتیاط آن را بازمینویسیم اما طبعاً آن قدر حواسمان جمع است که شرح و تفسیرش نکنیم!
امّید شیخ، بسته به تسبیح و خرقه است
گویا به عفو و لطف تو امیدوار نیست
یک جای دیگر در وصف اوضاع ناگواری که دارد میگوید:
حالِ آن خسته چه باشد که طبیبش بزند
لطفاً زود قضاوت نکنید و حاشیه نسازید! به ویژه اگر طبیب(یعنی پزشک) هستید، شاعر منظورش این نبوده که طبیب، بیمارش را کتک میزند. این مصراع موقوف المعانی است یعنی (بزند) مربوط به مصراع بعدی است. ملاحظه کنید:
حالِ آن خسته چه باشد که طبیبش بزند
زخم، و بر زخم نمک پاشد و مرهم ببرد؟
حالا هر طور که دلتان خواست، قضاوت کنید! خودتان میدانید و مرحوم عماد خراسانی که همین ده دوازده سال پیش یعنی سال 1382از دنیا رفت. اگر کسی مدعی بشود که مرگ شاعر از زخم طبیبِ مذکور در بیت اخیر بوده است، تکذیب میکنیم و میگوییم از کجا معلوم است که علت مرگ، ناشی از عوارض آن نمکِ پاشیده بر زخم نبوده باشد؟
از این شوخی بگذریم و برویم سراغ دوبیتِ عجیب و رندانه از عماد خراسانی، که در آن میگوید: من نه تنها به حال کسی که از یارش جدا مانده گریه میکنم، حتی به حال کسی که دستش به زلف یار است، گریهام میگیرد، چون از عاقبت کار خبردارم:
زین عهد و وفایی که جهان راست، نه تنها
بر آن که جدا مانده ز دلدار بگریم،
من حالت آن کاو به کَفَش طُرّۀ یاریست
میبینم و بر عاقبت کار بگریم
حالا معلوم شد که آن خندۀ دیوانهوار و گریۀ بیاختیار شاعر برای چیست؟
عماد خراسانی با آن که تمام عمر به تنهایی زیست و عیال اختیار نکرد، شعری دارد که بالای آن نوشته (نصیحت به فرزندِ نداشتۀ خویش)
در این شعر، میگوید که شاعران چه خصلتهایی دارند از جمله این که :
همه را لیلی و مجنونی هست
قصّۀ عاشق دلخونی هست
همه را خسروی و شیرینیست
قصّۀ کوهکنِ مسکینیست
و از زمرۀ این خصائل شاعران یکی هم پند دادن به دیگران و از جمله به فرزند است:
لات و بیکاره و مجنونی چند
چه گذارند به جا غیر از پند؟
اگر شاعرید، دلخور نشوید که چرا عماد خراسانی، شاعران را با این صفات ناشایست، وصف کرده است؟
برای این که اگر بقیۀ شعر را بخوانید، متوجه میشوید که عماد، چیزهایی دربارۀ شاعران نوشته که این چند صفت ذکر شده بهترین آنهاست.
این گروهی که خدا داند وبس
که چه باشند و چه دارند هوس