برای آشنایی با این موضوع، اولین و ضروری ترین نکته، تأکید براین معناست که فلسفه هنرجزء فلسفههای مضاف محسوب میشود و نه فلسفه محض.
فلسفه مضاف به علومی اطلاق میشود که موضوع با مبحثی را (غیراز فلسفه) با متد و اصول حاکم بر استنتاج و استنباط فلسفی مورد توجه و بررسی قرار میدهند. همچون فلسفه تاریخ، فلسفه علم، فلسفه فیزیک و... . به عنوان مثال منظوراز فلسفه تاریخ نه صرفاً روایتهای تاریخی است و نه تاریخ به ماهو تاریخ، بلکه فلسفهای مضاف است که با متد و ابزار فلسفی به بررسی تاریخ و تحولات آن میپردازد.
در فلسفههای مضاف موضوع نه وجود است، نه ماهیت، نه وحدت است، نه کثرت، نه عرض است، نه ذات است، نه حدوث است نه قد م و نه بسیاری از مفاهیم دیگری که در فلسفه محض مورد بررسی قرار میگیرند بلکه موضوع آن، یک رشته خاص علمی است که برای بررسی فلسفی برگزیده شده است.
در این قلمرو تنها از نوع رویکرد و ابزار فلسفی استفاده میشود نه موضوعاتی که بنیان مباحث فلسفه محض است. اگرچه ممکن است حضور این رویکرد، پای موضوعات فلسفه محض را نیز به میان بکشد اما این حضور کارکردی بالعرض دارد نه بالذات. به عنوان مثال ممکن است در بررسی فلسفه تاریخ، از وجود نیز سخن گفته شود لکن این وجود ماهینی تاریخی دارد و نه فلسفی. در فلسفه علم ممکن است از چیستی اشیاء سؤال شود لکن این سؤال، متفاوت با بحث ماهیت در فلسفه است. در فلسفه، «ماهیت» از ارکان بحث است لکن درعلم، به عوارض و نتایج امور بیشتر توجه میشود تا ماهیت ذاتی آنها. بنابراین در ساحت فلسفههای مضاف، موضوع هرعلم مورد کاوش و کنکاش فلسفی قرارمیگیرد و بدین صورت، فلسفه آن علم خاص شکل میگیرد.
حال میگوییم فلسفه هنر درعداد این فلسفههای مضاف قرار میگیرد و غایت آن تبیین وجود و ماهیت هنر و نیز تمامی مسائلی است که درعرصه این وجود و ماهیت مطرح میشوند (که در جای خود از آنها سخن خواهیم گفت). مثلاً فلسفه هنر، در تلاش برای تبیین ماهیت هنر، سلسه تئوری ها و نظریهایی را عرضه میکند که برخی از آنها عبارتند از تئوری میمسیزم، تئوری بیان، تئوری فرم و.... ما سعی خواهیم کرد در بابهای بعدی به اختصار این تئوریها را ذکر و مورد بررسی قرار دهیم.
رویکردی که فلسفه هنر در تبیین بنیادهای نظری هنر برمیگزیند در فلسفهی فلسفه هنر، خود با الزامات، نقدها و چند و چونهایی مورد تأمل قرارمیگیرد. مثلاً فیلسوفی که قصد تبیین یک رشته هنری را دارد و به یک عبارت میخواهد بنیانهای تئوریک آن را تبیین سازد الزاماً باید با آن رشته و تخصص هنری آشنا باشد، تصور کنید فیلسوفی بخواهد از ماهیت موسیقی سخن گفته یا آن را در یک دستگاه فلسفی به نقد بکشد. به طور منطقی وی باید با موسیقی آشنا بوده و گاه درعمل، تمریناتی انجام داده باشد و اگر چنین نبود آراءش پیرامون فلسفه موسیقی جدی انگاشته نمیشود (البته آراء ابن سینا در جوامع علم الموسیقی شفا فوقالعاده است اما تاریخ موسیقی اقوال کسانی چون فارابی و عبدالقادرمراغی را سندیت و اعتبار بیشتری میبخشد تا آرای ابن سینا را؛ دقیقاً بدین دلیل که این دو بزرگ ضمن اشراف برمباحث نظرموسیقی، دستی نیز درعمل داشتهاند).