نوبهار آمد

نوبهار آمد
شعری از همایون علیدوستی
پنجشنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۰۶:۵۰
کد خبر :  ۱۰۹۷۲۹

 

نوبهار آمد و لم داد به صحن چمنا 

یخ و بی‌مزه چو آشی که فتد  از دهنا 

ابری برقی زد و غرید و نبارید و برفت 

خنده‌ها کرد به ریش همه دشت و دمنا 

رفته در آن طرف کوه دمر خوابیده 

ریز گردی که روان بود به خاک وطنا 

بعد سی سال کلاغ از کمک مسکن مهر 

لانه‌ای ساخته اکنون به  سر نارونا 

زاغ بی آن‌که از  ارشاد  مجوز  گیرد 

سر دهد نغمه و آواز به بانگ علنا 

نرود ماهی از این بعد دگر زیرآبی 

هست تا روی زمین این همه زیرآب زنا 

آن حباب لب جو را چو ببینی گویی 

کارمندی شده  انگار سوار لگنا 

دلفریبان نباتی همه زیور بستند 

دلبر ماست که مانده است چو یک پیر زنا 

ساقیا باده به من ده که رفیقان دگر 

همه رفتند به پاریس و هلند و پکنا 

پولشان نیز چنان رفته ز پارو بالا 

که محال است شمردن به دلار و تومنا 

هر کجا زحمت و رنجی است بگویند لَکَ 

هر کجا عشرت و گنجی است  بگویند لَنا 

فکر آنان همه اندوختن سکه و ارز 

من به فکر غزلی تا ببرم انجمنا 

بگذر ای شاعر و بگذار که در فصل بهار 

روده بر کرده‌ای از گفتن این طنز منا 

ارسال نظر