قصیدۀ قرنطینیه

قصیدۀ قرنطینیه
شعری از مجتبی احمدی
پنجشنبه ۰۴ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۰۰:۲۰
کد خبر :  ۱۰۹۱۹۳

 

ماییم و روزگار قرنطینه
بر دوش ماست بار قرنطینه
راهی‌ست از یسار و یمین بسته
ماندیم در حصار قرنطینه
بر گِردمان کشیده خطی تقدیر
با سیم خاردار قرنطینه
کرده‌ست بی‌ملاحظه مردم را
ویروسَکی دچار قرنطینه
انگار کن که حاکمکی جائر؛
اینک زمامدار قرنطینه...
باری، اگرچه سوخته مردم را
با شرّ او، شرار قرنطینه-
بی‌چشم‌ و رو مباش و مشو غافل
از خیر پرشمار قرنطینه!
بس مختلس که قصه‌ او گم شد
در وضع ناگوار قرنطینه
بس محتکر که فرصت خدمت را
طی کرد بر مدار قرنطینه
کیفش دوباره پر شد و کیفش کوک
کف زد به افتخار قرنطینه...
بس مستمع که شخص سخنران شد
پس داد هی شعار قرنطینه
میدان خودنمایی انسان‌هاست
این است شاهکار قرنطینه
بس مستعد که کشف و شکوفا شد
در موسم بهار قرنطینه
بازار داغ «لایو»گزاران است
شب‌های سرد و تار قرنطینه
این‌سو، یکی نخوانده، شده ملّا
شیخ بزرگوار قرنطینه
آن‌سو، یکی به لاف‌زدن مشغول
استاد نامدار قرنطینه
اینک به لودگی‌ست یکی شاغل
سلطان لایک‌خوار قرنطینه
آنک به بسط خویش یکی سرگرم
زاییده در فشار قرنطینه
گفتم که: کیست حضرت ایشان؟ گفت:
هستند از کبار قرنطینه...
یک‌ عده نیز کارد به ‌دستان‌اند
شادند با خیار قرنطینه!
بسیار شیک، در خور و در خواب‌اند
هستند دوستدار قرنطینه
هی با بلیتِ زور و زر و تزویر
جاگیر در قطار قرنطینه
مردم پیاده‌اند ولی آنها...
آنها ولی سوار قرنطینه
در خشکسال نیز به کر وصل‌اند
خیس‌اند در کنار قرنطینه...
آن‌سوی شهر، کارگری امّا
مانده‌ست توی کار قرنطینه
سیگار هی کشیده و هی کرده
بس فحش‌ها نثار قرنطینه
از خانه، مثل مور زده بیرون
نیشش زده‌ست مار قرنطینه
دنبال نان دویده و در پایش
آخر خلیده خار قرنطینه...
اما هنوز مانده و می‌خندد
مرد امیدوار قرنطینه
  
این بود شرح داغ‌ترین اخبار
ایران- خبرنگار قرنطینه

 

همشهری

ارسال نظر