با اجازه حضرت بیدل دهلوی که فرمود:
«چیزی از خود هر قدم زیر قدم گم میکنم
رفته رفته هر چه دارم چون قلم گم میکنم»
من نمیفهمم چه دارم دم به دم گم میکنم؟
گرچه میدانم از آن چندین رقم گم میکنم
هرچه را آن دفعه گم کردم کسی پیدا نکرد
پس چگونه من همان را باز هم گم میکنم؟
نزد مردان طریقت دل اگر پیدا کنم
دست و پا پیش زنان محترم گم میکنم
آگهی دادم که شاید یک قلم پیدا شود
یک قلم پیدا شود، یک صد قلم گم میکنم
گاه گاهی در حراجیهای قم پیدا شده است
چیزهایی را که اطراف حرم گم میکنم
میروم بازار اما پولهای بنده را
چون تو پیدا میکنی من لاجرم گم میکنم
دلبر من هرچه را خواهد خریداری کنم،
مینویسد روی کاغذ می برم گم میکنم
بعد از آن از روی ذوق و شوق و استعداد خود
چیزهایی هم برایش میخرم، گم میکنم
در همین بازارها از بس که جنس ناب هست
یک گرم دل میبرم، دلصد گرم گم میکنم
من نمیگویم که مرد جنگ و دریایم ولی
ناوگانی را درون یک بلم گم میکنم
دوستانی را که تا دیروز کافر بودهاند
در صف سینه زنان، زیر علم گم میکنم
بیشتر نخ میدهم البته کارم بخیه نیست
سوزنی دارم که شب در ارگ بم گم میکنم
شیخ ما گفته است: «با این وضع، راه راست را
بنده هم گم میکنم البته کم گم میکنم»
بعد از این هر غم برای سینه من کوچک است
آنقدر کوچک که کنج سینه غم گم میکنم
شور و حالی را که در اشعار بیدل یافتم
ناگهان در یک قر باباکرم گم میکنم