به گزارش پایگاه خبری حوزه هنری، اسطیری در رمان «وقتی خورشید خوابید» از ظرفیتهای ژانر جنایی – پلیسی استفاده کرده تا داستانش را در یک بستر روستایی روایت کند. یک بازجوی با سابقه برای بررسی یک پرونده خاص به یک روستای دورافتاده اعزام میشود. دختر یکی از مقامات ارشد ارتش در لباس سپاهی دانش به این روستا رفته و حالا قتلی رخ داده که باید راز آن کشف شود. این رمان از حدود رمان ژانر جنایی فراتر میرود و از مناظر مختلف به ماجرای پیچیده این روستا نگاه میکند.
در بخشی از این رمان میخوانیم: «سرهنگ دختر دانشجویی را به یاد آورد که تیغه قیچی کتابدار را در گردن یکی از اساتیدش فرو کرده بود، چون برای خلاص شدن از پیشنهادات بیشرمانه استاد راهی سراغ نداشت. تصمیم داشت خودش را بکشد اما آن روز بدون این که تصمیم بگیرد استاد را کشت. در یک لحظه استاد او را اتفاقی در میان راهروهای باریک کتابخانه دیده بود و بیسرو صدا به او نزدیک شده بود.
دختر قیچی را یک دقیقه قبل از کتابدار گرفته بود تا صفحات به هم چسبیده یک مرزباننامه معیوب را از هم جدا کند. چند روز بعد که در اتاق بازجویی دختر روبهروی سرهنگ نشست، حتی جرأت نداشت به چشمان او نگاه کند. و وقتی شنید آن استاد که خون سرخرگش با ضربه او حبیب السیر و صفوه الصفا و احسن التواریخ و عالم آرای عباسی و حتی آن طرفتر، تاریخ جهانگشا و طبقات ناصری و قسمتهایی از تاریخ یمینی و جامع التواریخ و بخشهای گرانمایه دیگری از تاریخ ادبیات مملکت را برای همیشه به گند کشیده بود چه نقشی از طرف سازمان امنیت و اطلاعات کشور در دانشگاه داشته، چشمانش سیاهی رفت و وسط اتاق بازجویی روی زمین افتاد. البته سرهنگ وقتی برای مشاهده صحنه قتل به دانشگاه رفته بود دیده بود که خون استاد چنان هیجانی برای کثافتکاری داشته که حتی از میان قفسه عهد تیموری و صفوی گذشته و یک قرن آن طرفتر چند قطرهاش عطف گلستان و بوستان و دیوان حافظ و مثنوی معنوی را هم سیاه کرده بود.»