فکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال را
عشرت امروز بیاندیشه فردا خوش است
این بیت ازصائب تبریزی، شاعر قرن یازدهم هجری است . شما این بیت را همین جوری میخوانید و سری تکان میدهید و اگر خیلی به خودتان زحمت بدهید میفرمایید: آهان! که این طور.
اما اگر دو سه بار این بیت را بخوانید و حتی اگر حالش را داشتید از رویش بنویسید، کمکم چیزهایی دستگیرتان میشود؛ یکی مثلا این که اطفال بیچاره در آن دوران هم باید درس میخواندند و از شنبه تا پنجشنبه به مدرسه میرفتند. دیگر این که از مدرسه و درس بیزار بودند و یاد شنبه و مدرسه که میافتادند، فیتیله جمعه تعطیله هم به کامشان تلخ میشد. از همه اینها مهمتر این است که فکر کردن و درس خواندن، همیشه موجب حالگیری است و شادی و عشرت آدم را به هم میریزد؛ یعنی ضدحال است.
از قرن یازدهم دست برمیداریم و میآییم به قرن چهاردهم و پانزدهم که همین روزگار خودمان است و میرویم به سراغ سهراب سپهری که نقاش بود و شاعر بود و هشت مجموعه شعر منتشر کرد و بعد همه آنها را در یک کتاب، جمع کرد ولی اسم همین یک کتاب را گذاشت «هشت کتاب».
آخرین کتاب از این هشت کتاب، اسمش « ماهیچ، مانگاه» است و اولین شعر این آخرین کتاب، اسمش «ای شور، ای قدیم» است.
جمله قبلی تصادفاً مثل سخنرانیهای مسئولانه و پرحرفیهای مجریان تلویزیونی شده است.
شعر «ای شور، ای قدیم» این طوری شروع میشود:
صبح
شوری ابعاد عید
ذایقه را سایه کرد
عکس من افتاد در مساحت تقویم:
در خم آن کودکانههای مورب،
روی سرازیری فراغت یک عید
داد زدم:
«بَه، چه هوایی!»
حالا زود نگویید که از این شعر، چیزی دستگیرتان نشد، حفظ ظاهر کنید و مثل آدمهای متفکر، سری تکان بدهید و بگویید: اوهوم!
ببینید که در کلمات شعر، صحبت از صبح عید است و کودکی است و اوقات فراغت و تقویم( یعنی تعطیلات مفصل عید) که موجب میشود کودک دانشآموز کیف کند و فریاد بزند: «بَه، چه هوایی!»
بعد سهراب سپهری میگوید:
در ریههایم وضوح بال تمام کبوتران جهان بود.
این نشان میدهد که خیال بچه راحت است و از خوشحالی دلش میخواهد بال و پر باز کند و پرواز کند.
یعنی وقتی، درس و مشق و تکلیف نباشد، بچه آدمی زاد میتواند از هوای بهاری و از طبیعت لذت ببرد و بازی کند و جست وخیز کند و داد بزند و نفسی به راحتی بکشد.
به قول سعدی:
استاد معلم چو بود بیآزار خرسک بازند کودکان در بازار
یعنی استاد و معلم، کارشان کودک آزاری است! نه این را که نمیشود گفت، چون من خودم معلم هستم و حتی اگر ببینم کسی این اطراف نیست، ممکن است مدعی استادی هم باشم.
اما به هر حال این واضح است که تکلیف درسی، برای کودکان خوشایند نیست و آزاردهنده است . این نکته را سهراب سپهری این طوری میگوید:
من همه مشقهای هندسیام را
روی زمین چیده بودم
آن روز چند مثلث درآب
غرق شدند
من
گیج شدم
یعنی کودک دانشآموز که دلش میخواهد از هوای بهاری و از طبیعت استفاده کند و کیف کند، ناچار است با مشق هندسه، مشقت بکشد و سرگیجه بگیرد.
خُب حالا فکر میکنید شاعر برای نجات خودش چه کار میکند؟
جست زدم روی کوه نقشه جغرافی
«آی، هلیکوپتر نجات!»
حیف
طرح دهان در عبور باد به هم ریخت